جدول جو
جدول جو

معنی فرزل - جستجوی لغت در جدول جو

فرزل
(فِ زِ)
قید و گاز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مقراض آهنگران. (منتهی الارب). مقراضی که حداد بدان آهن برد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرزل
(فَ زَ)
از قراء بعلبک و قریۀ بزرگ و باصفایی است در بن کوه غربی آن. مویز جوزانی در این مکان یافت شود و ملبنی که از شیر بز و جوز و جز آن سازند و آن را جلدالفرس گویند مخصوص بدانجاست. و در آن قومی است معروف به بنی رجاء ورؤسای آنها به جوانمردی و میهمان نوازی و تجمل ظاهردر لباس و اکل و شرب شهرت دارند. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فرزل
(فُ زُ)
درشت و تندار. (آنندراج). رجل فرزل، مرد درشت تندار. (منتهی الارب). الرجل الضخم. ابن سیده گوید ثابت نیست. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرزل
تنومند مرد بند، دو کارد آهنگری (دو کارد قیچی)
تصویری از فرزل
تصویر فرزل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرگل
تصویر فرگل
(دخترانه)
دارای شکوه و زیبایی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرزن
تصویر فرزن
(پسرانه)
نام روستایی در نزدیکی هرات
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خرزل
تصویر خرزل
سیاه درخت، درختی با شاخه های پرخار برگ های دندانه دار گل های کوچک زرد، میوۀ تیره رنگ با سه یا چهار دانه که طعم تلخ و بوی نامطبوع دارد و از آن شیره ای می گیرند که در طب به عنوان مسهل به کار می رود، خوشه انگور، آش انگور، اشنگور، کلی کک، شوکة الصباغین، شجرة الدکن، نرپرن، نرپرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزه
تصویر فرزه
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید، برای مثال از خانه چو رفت بر سر کوی / چون فرزه نشست بر لب جوی (نظامی - لغت نامه - فرزه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزی
تصویر فرزی
چابکی، چالاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرزد
تصویر فرزد
فریز، گیاهی پایا و خودرو با برگ های باریک و بلند، شاخه های نازک و ریشه های درهم پیچیده و سخت که معمولاً در میان کشتزار، باغچه یا کنار جوی آب می روید
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
به معنی فرزبود است که حکمت باشد و آن دانستن افضل معلومات بود به افضل علم. (آنندراج) (برهان). برساختۀ دساتیر است. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به فرهنگ دساتیر ص 257 شود
لغت نامه دهخدا
(فَ رَ نَ)
نام یکی از دیه های طبرش. (از تاریخ قم ص 139)
لغت نامه دهخدا
(زُ زَ)
ج، زرازل. زرزور. بمعنی باستراک. (از دزی ج 1 ص 586)
لغت نامه دهخدا
(تْرِ / تِ رِ زِ)
کامیل. ژنرال فرانسوی که بسال 1780 میلادی در پاریس متولد شد و در سال 1847 به وزارت جنگ فرانسه رسید و بسال 1860 درگذشت
لغت نامه دهخدا
(خَ زَ)
لفت برّی. شلغم صحرائی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بُ زُ)
مرد سطبر. (منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ. ج، برازل. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(فُ رُ / فَ رَ)
سبزه است در نهایت سبزی و تازگی و تری و آن را فریز نیز گویند و بعضی گویند سبزه ای باشد که در روی آبهای ایستاده به هم میرسد و در تابستان و زمستان سبز و خرم میباشد. (برهان). در تازی آن را ثیل خوانند. (اسدی). سبزه ای باشد در میان آب که مدام سبز بود و شاید که در مرغزارها نیز باشد و به زمستان و تابستان سبز بود و بیخش محکم باشد. (صحاح). به گمان من همان مرغ است که امروز چمن گویند. قسمی از آن وحشی و خودرو و قسم دیگر لطیف و باغی و مزروع است. (یادداشت به خط مؤلف). فریز. فرز. فریس. پریز. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
نه بهرام گوهرت و نه اورمزد
فرزدی و جاوید نبود فرزد.
بوشکور.
فروتر ز کیوان تو را اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
بوشکور.
بفرمود تا رفت پیش اورمزد
بدو گفت شد زرد روی فرزد.
فردوسی.
ورا پادشا نام کرد اورمزد
که سروی بد اندر میان فرزد.
فردوسی.
دوان شد به بالین شه اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد.
فردوسی.
دو صد گونه گل بد میان فرزد
فروزان چو شب در، ز چرخ اورمزد.
اسدی.
نشستند از آن پس میان فرزد
همی برگرفتند کار از میزد.
اسدی (گرشاسب نامه ص 387).
رجوع به فرزه شود
لغت نامه دهخدا
(فُ زَ)
یک بار، نوبت. (منتهی الارب). نوبت و فرصت. (اقرب الموارد) ، پروای کاری، راه در پشته. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فرز شود
لغت نامه دهخدا
(فِ)
سرعت. (یادداشت به خط مؤلف) ، چابکی. چالاکی. چستی. (یادداشت به خط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ زَ)
پارۀ جداکرده از چیزی. (منتهی الارب). قطعه ای از آنچه برکنده شده است. ج، افراز، فروز. (از اقرب الموارد از التاج)
راه بر پشته. (منتهی الارب) ، شکافی که در زمین درشت بود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
اسب حذیفه بن بدر. (منتهی الارب)
اسب طفیل بن مالک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ / زِ)
به معنی فرزد است که نوعی از سبزه تر و تازه باشد و آن را فریز میگویند. (برهان). فرز. فرزد. فریز. (از حاشیۀ برهان چ معین) :
از خانه چو رفت بر سر کوی
چون فرزه نشست بر لب جوی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کوهی است به یمامه. (منتهی الارب). گویا کوهی است در نزدیکی یمامه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(دَ قَ رَ)
بندی کردن کسی را. (منتهی الارب). در قید کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نباتی است که بیخ آن سد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(زَ زَ)
بجای زلزل، لرزش زمین. (از دزی ج 1 ص 586)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرزل
تصویر کرزل
مرز
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر درنگ، غفلت: بهر کار بیدار و بشکول باش بدل دشمن خواب و فرغول باش (اسدی)
فرهنگ لغت هوشیار
سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزع
تصویر فرزع
پنبه دانه
فرهنگ لغت هوشیار
محل عبور کشتی ها، راه کوهستانی، پروا، پستا (نوبت) شکاف در زمین پاره ای کالا سبزه ایست در نهایت تری و تازگی و آن در کنار آبها و زمین های نمناک می روید و مفروش بر روی زمین است و مخصوص بزمانی نیست. شاخه های آن دراز و باریک با گرهها و بندهای بسیار و برگ آن بسیار ریز و سرهای آن تند و اندک صلب و گل آن ما بین سرخی و سفیدی است نجم ثیل، هر گونه سبزه علفی نوع چمن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته فرز فرزین مهره ای از شطرنج که به منزله وزیر است، چوبی دراز که در طویله ها نصب کنند و زین و یراق اسب را بالای آن نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزله
تصویر فرزله
در بند کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرزی
تصویر فرزی
((فَ رْ))
مهره وزیر در بازی شطرنج، فرزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرزد
تصویر فرزد
((فَ رَ زْ دْ))
سبزه ای است بسیار تر و تازه و سبز
فرهنگ فارسی معین