جدول جو
جدول جو

معنی فردنوا - جستجوی لغت در جدول جو

فردنوا
(فَ نَ)
کسی که تنها نوازد و احتیاج به دمکش ندارد. (آنندراج) :
نو بلبل نطقم همه جا فردنوا بود
این شوخ زبان رشک هم آواز ندانست.
طالب آملی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
فردنوا
کسی که تنها نوزاد و احتیاج به دمکش نداشته باشد
تصویری از فردنوا
تصویر فردنوا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرینوش
تصویر فرینوش
(پسرانه)
شکوه شیرین، فری (شکوهمند) + نوش (عسل) یا نوش از مصدر نوشیدن (نوشیدن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنوشا
تصویر فرنوشا
(دخترانه)
شکوه و عظمت ابدی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنواز
تصویر فرنواز
(دخترانه)
مرکب از فر (شکوه) + نواز (ریشه نواختن)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
(دخترانه)
بهشت، معرب از فارسی، پردیس بهشت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
(پسرانه)
برهان، دلیل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنوش
تصویر فرنوش
(دخترانه و پسرانه)
شکوه، نام پادشاه باستانی ماد، نوشنده شکوه و جلال، عقل فلک قمر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرنیا
تصویر فرنیا
(دخترانه)
نامی برای پسران، اصیل، دارنده اصل و نسب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرینا
تصویر فرینا
(دخترانه)
با شکوه، شکوهمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دردنوش
تصویر دردنوش
دردآشام، آنکه جام باده را تا ته بیاشامد، دردآشامنده، دردنوش، باده خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
باغ، بستان، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، خلدستان، دارالخلد، دار قرار، فردوس اعلا، قدس، رضوان، دارالسّلام، ارم، علّیین، سرای جاوید، باغ ارم، سبزباغ، جنّت، باغ بهشت، دارالنّعیم، باغ خلد، اعلا علّیین، گشتا، نعیم، مینو، خلد، دارالقرار، دارالسّرور
فردوس اعلا: فردوس برین، بهشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
هر چیز گردنده که دور خود بچرخد، سیخ کباب، تکۀ گوشت که آن را به سیخ بکشند و روی آتش بگردانند
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
فرد: جوزوک و الا فردوک. (از دزی ج 2 ص 251). رجوع به فرد شود
لغت نامه دهخدا
مزرعه ای است از بخش بیارجمند شهرستان شاهرود که 42 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حال. گردونچۀ کودک
لغت نامه دهخدا
(گِ)
شب گرد. شب رو و عسس. (آنندراج). پاسبان شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ گِ رِ تَ / تِ)
دردنوشنده. نوشندۀ درد. دردآشام. دردی خوار. آنکه جام شراب را تا ته می نوشد. (ناظم الاطباء) :
ساقی که جامت از می صافی تهی مباد
چشم عنایتی به من دردنوش کن.
حافظ.
در این صوفی وشان دردی ندیدم
که صافی باد عیش دردنوشان.
حافظ.
اهل معنی مست جام وحدت اند
اهل صورت دردنوش کثرت اند.
اسیر لاهیجی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نوعی از صدف است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
اسم رومی جوز است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
فردوس. السدی گوید: اصل لغت ’فردوس’ در نبطی ’فرداسا’ است. (المعرب جوالیقی ص 241). این وجه اشتقاق بر اساسی نیست. رجوع به فردوس شود
لغت نامه دهخدا
(فَ وُ)
فردایینه. منسوب و متعلق به فردا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ)
دهی است از دهستان ریوند بخش حومه شهرستان نیشابور. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 33 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود و محصول عمده آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ / دُو)
دهی است از دهستان ماربین بخش سده شهرستان اصفهان، واقع در نه هزارگزی خاور سده متصل به شوسۀ اصفهان به تهران. ناحیه ای است جلگه ای، معتدل و دارای 326 تن سکنه است. از زاینده رود مشروب میشود. محصولاتش غلات، پنبه، تنباکو، حبوب و صیفی است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
موضعی است در مغرب اردهان
لغت نامه دهخدا
(سَ دَرْ)
غافل. گمراه. سردرهوا: سامد، سردروادارنده و پیوسته رونده از شتر و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
قصبه ایست در ایالت قلاتانیسته از سیسیل که در جنوب غربی قتانه بفاصله 55هزار گز واقع است. سکنۀ آن 10000 تن هستند. قلعه ای و تجارتی رایج دارد. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
ناحیتی کوچک و باستانی درسرزمین فرانسه که در ’ان’ و ’مارن’ قرار دارد
لغت نامه دهخدا
سیخ (اعم از سیخ چوبی یا آهنی که بدان گوشت را کباب کنند یا نان را از تنور برآورند) : گر دشمنت زترس برآرد چو مرغ پر آخر چو مرغ گردد گردان بگردنا. (مسعود سعد)، کبابی که اول گوشت آنرا در آب جوشانند و سپس ادویه حاره برآن پاشند و بر سیخ کشند و کباب کنند: دلی را کز هوی جستن چو مرغ اندر هوا بینی بحاصل مرغ وار او را باتش (کسائی)، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز کوک شود گردانک: شاخ امرود گویی و امرود دسته و گردنای طنبور است. (ابوالفرج رونی)، چوبی مخروطی که کودکان ریسمان را بر آن پیچند و از دست گذارند تا در زمین بچرخ آید، آلتی که از چوب سازند و بدست کودکان دهند تا بوسیله آن راه رفتن آموزند روروک، چوب چرخ چاه که گردد و طناب دلو را بدان پیچند و از آن گشایند: بکره بزبان پارسی گردنا باشد، یا گردنای چرخ. آسمان گردی تدویر، کاسه زانو رضفه: در سر زانو که بندگاه ران است یا ساق یک پاره استخوان است آنرا رضفه گویند و بپارسی گردنای زانو گویند، پیرامون گرداگرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
بهترین جای در بهشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
((فِ دُ))
باغ، بوستان، بهشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
((گَ دَ))
سیخ کباب، گوشه عود و رباب و مانند آن که سیم ها را بر آن بندند و بگردانند تا ساز گوک شود، چوب چرخ چاه که گرد و طناب دلو را به آن پیچند و از آن گشایند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گردنا
تصویر گردنا
((گِ))
گردی، کاسه زانو، پیرامون، گرداگرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرنود
تصویر فرنود
دلیل، برهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فردوس
تصویر فردوس
جنت
فرهنگ واژه فارسی سره