جدول جو
جدول جو

معنی فرتاش - جستجوی لغت در جدول جو

فرتاش
(پسرانه)
وجودی که در برابر عدم است
تصویری از فرتاش
تصویر فرتاش
فرهنگ نامهای ایرانی
فرتاش
(فَ)
وجود که در برابر عدم است. (برهان). برساختۀ فرقۀ آذرکیوان. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
فرتاش
وجود
تصویری از فرتاش
تصویر فرتاش
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارتاش
تصویر ارتاش
(دخترانه)
مرکب از ار (شوهر) + تاش (پسوند همراهی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراش
تصویر فراش
پروانه، شاه پرک، حشره با بالهای رنگین، فراشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرخاش
تصویر فرخاش
پرخاش، درشتی و تندی از روی خشم، عتاب، جنگ وجدال، کارزار، پیکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراش
تصویر فراش
مستخدم اداراۀ دولتی، به ویژه مدارس، جاروکش حرم و صحن مقدس، مامور عدلیه، زندان و مانند آن، خدمتکار، خادم، آنکه فرش می گستراند، گسترندۀ فرش، بساط و مانند آن، برای مثال حشمت مبین و سلطنت گل که بسپرد / فراش باد هر ورقش را به زیر پی (حافظ - ۸۵۸) .
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراش
تصویر فراش
جامۀ خواب، بستر، رختخواب، کنایه از همسر، همخوابه
فرهنگ فارسی عمید
(گِرْ وَ فَ)
این لغت مرکب است از گرور و فرتاش بمعنی واجب الوجود. چه گرور بمعنی واجب و فرتاش بمعنی وجود باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
ممتنعالوجود را گویند چه زاور بمعنی ممتنع و فرتاش بمعنی وجود باشد. (برهان قاطع). محال و ممتنع الوجود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
گل و لای خشک شده بر روی زمین. آنچه از گل و لای که پس از عبور آب بر زمین بخشکد، غوره های شراب و دوشاب، حبابهایی که بر شراب میماند، قطره های خوی. (منتهی الارب) ، پروانه. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). پروانه. واحد آن فراشهاست. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فراشه شود، یکی از دو رگ سبز زیر زبان و هر دو را فراشان گویند، دو آهن پاره که بدان افسار ستور را به کام بندند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَرْ را)
دهی است از دهستان چمچمال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 27هزارگزی جنوب باختری صحنه و چهارهزارگزی جنوب بیستون، نزدیک راه هرسین، کنار رود خانه گاماسیاب. ناحیه ای است واقع در دشت، سردسیر، معتدل که دارای 192 تن سکنه است. از رود خانه گاماسیاب مشروب میشود. محصولاتش غلات، حبوب و توتون است. پل مشهور چیر روی رود خانه گاماسیاب نزدیک این آبادی است و می توان از سوی جنوبی رود گاماسیاب به این ده اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
گستردنی. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند. فعال به معنی مفعول است. (اقرب الموارد). جامۀ خواب:
علی بود مردم که او خفت آن شب
به جای نبی بر فراش و دثارش.
ناصرخسرو.
چهل سال سر بر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزدتعالی مشغول بودی. (مجمل التواریخ و القصص).
از فراش کهن بلات رسید
تا از این نورسیده خود چه رسد.
خاقانی.
، زن مرد. (منتهی الارب). هر یک از دو همسر، زوجه یا زوج فراش یکدیگر خوانده میشوند. (اقرب الموارد). زوجه را هم گویند به کنایت. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، زوجیت. (کشاف اصطلاحات الفنون). همسری.
- تجدید فراش کردن، زن دیگر خواستن. دوباره زن گرفتن. دوزنه کردن. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به تجدید فراش شود.
، آشیانۀ مرغ، جای زبان از تک دهان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) فقها گویند: فراش متعین بودن زن است برای ثبوت نسبت فرزندانی که از او متولد شوند و این فراش دو قسم بود: قوی و ضعیف. فراش قوی فراش زن عقدی است و ضعیف آن فراش ام ولد است زیرا نسبت فرزند ام ولد به مجرد نفی مولی منتفی شود اما نسبت فرزند زن عقدی جز به سبب لعان منتفی نگردد. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(وَ فَ)
به معنی ممکن الوجود است چه ناوربه معنی ممکن و فرتاش وجود را گویند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). از لغات برساختۀ دساتیر است.
لغت نامه دهخدا
(فَ)
موضعی به بلاد طی. (منتهی الارب). ازهری گوید: موضعی است در بلاد طی و جز او گوید: آبی است بنی اسد را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
نشانی است مر شتران را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
بر وزن و معنی پرخاش است که جنگ و جدال و خصومت و ناورد باشد. (برهان). آورد. کارزار. پیکار. رزم. نبرد. هیجا. (یادداشت به خط مؤلف). رجوع به پرخاش شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نِ)
ده کوچکی است از دهستان سورمق بخش مرکزی شهرستان آباده، واقع در 34هزارگزی جنوب خاوری آباده و دارای 13 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام ولایتی از ترکستان. (برهان). در فرهنگ شعوری به ضم اول آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از فراش
تصویر فراش
آنچه گسترده میشود و بر آن میخوابند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرخاش
تصویر فرخاش
پرخاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراش
تصویر فراش
((فَ رّ))
گسترنده فرش، در فارسی به معنی پیشخدمت، خدمتکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراش
تصویر فراش
((فِ))
بستر، رختخواب، هر چیز گستردنی، همسر تجدیدکردن، دوباره زن گرفتن، زن دیگر خواستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرخاش
تصویر فرخاش
((فَ))
ستیزه، پیکار، با سخنان درشت با هم ستیزه کردن، پرخاش
فرهنگ فارسی معین
فوران
فرهنگ گویش مازندرانی