جدول جو
جدول جو

معنی فربیط - جستجوی لغت در جدول جو

فربیط
(فَ خوا / خا)
از نواحی مصر است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فربی
تصویر فربی
فربه، پرگوشت، چاق
فرهنگ فارسی عمید
(حِ)
آزاددرخت. رجوع به آزاددرخت شود
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
نام جایی در قسمت سفلای مصر. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
ناحیتی است به حوف مصر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
به معنی فربه باشدکه در مقابل لاغر است. (برهان). از اوستا تروپیثوه، پهلوی فرپیه، هندی باستان پراپیتو، وخی فربی، سریکلی فربه، در اوراق مانوی به پارتی فربیو به معنی چاق است. (حاشیۀ برهان چ معین). از: فر + پیه، به معنی پیه دار. (لغات شاهنامۀ شفق). فربه. چاق. سمین. لحیم. آکنده گوشت. (یادداشت به خط مؤلف) :
شد به گرمابه درون یک روز غوشت
بود فربی و کلان، بسیارگوشت.
رودکی.
دو دندان به کردار پیل ژیان
بر و یال فربی و لاغر میان.
فردوسی.
شکم گشت فربی و تن شد گران
شد آن ارغوانی رخش زعفران.
فردوسی.
مثل لاغر و فربی مثل روح و تن است
روح باید تن بی روح ندارد مقدار.
فرخی.
گوش و پهلو و میان و کتف و جبهه و ساق
تیز و فربی و نزار و قوی و پهن و دراز.
منوچهری.
ز رای روشن او مانده اختران خیره
ز کلک لاغر او گشته کیسه ها فربی.
ادیب صابر.
حرارت سخطت با گران رکابی سنگ
ذبول کاه دهد کوههای فربی را.
انوری.
به جز میان بتان هیچ لاغری نکشید
به دور دولت عدل تو بار فربی را.
سلمان ساوجی.
و رجوع به فربه شود.
- فربی شدن، چاق شدن:
همای کلک تو مرغی است لاغر
که از منقار او شد ملک فربی.
فرخی.
- فربی کردن، فربه کردن. چاق کردن. تسمین. (یادداشت به خط مؤلف) :
فربی بکن و سیر بدین حکمت جان را
تا ناید از این بند برون لاغر و ناهار.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مربوط. بسته شده. (ناظم الاطباء). مربوط. (اقرب الموارد). ستوربسته. (منتهی الارب) (آنندراج) ، پارسای ترسایان، زاهد و حکیم که خود را از لوث دنیا بازداشته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، مرد دلیر که نگریزد. (آنندراج).
- ربیطالجاش، مرد دلیر که نگریزد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). شجاع. پردل. دلیر. رابطالجاش. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، خرمای خشک در انبان نهادۀ آب بر آن پاشیده، غوره و خرمای سرنهاده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
لقب غوث بن مرّبن طانجه، زیرا که مادرش را فرزندی نمی زیست، پس نذر کرد که اگر این فرزند زنده ماند بر سر او صوف ببندد، و او را ربیط کعبه گردانید تا بالغ گردید سپس آن بسوی خودکشید و ملقب به ربیط شد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ربیط
تصویر ربیط
پرهیزگار، پارسای ترسا، بسته، غوره خرما
فرهنگ لغت هوشیار
پر گوشت گوشتالو چاق سمین فربی مقابل لاغر، سنگین: کوه فربه، قوی نیرومند: فوج فربه، سخت شدید: زخم فربه، معور آبادان: ملک فربه گنج فربه، بسیار فراوان، گنده ستبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فربی
تصویر فربی
((فَ))
فربه، چاق
فرهنگ فارسی معین