جدول جو
جدول جو

معنی فرانق - جستجوی لغت در جدول جو

فرانق
(فُ نِ)
پروانک که جانوری است بانگ کنان پیش شیر رود. (آنندراج). معرب پروانک فارسی است که به عربی برید و به فارسی سیاه گوش و به ترکی فارافلاق نامند و آن حیوانی است به قدر سگ کوچکی و به رنگ آهو و گوش آن سیاه و پیش پیش شیر میگویند میرود و گویند خبر میدهد از آمدن شیر و از سباع شکاری است. (فهرست مخزن الادویه). قره قولاخ. تفه. عناق الارض. پروانک. پروانه. برید. سیاه گوش. غنجل و آن را خادم نیز گویند و او حامل خرائط است. (از مفاتیح از یادداشت مرحوم دهخدا) ، پیشرو لشکر، دلیل. برید. (آنندراج). رجوع به پروانه و پروانک شود
لغت نامه دهخدا
فرانق
پارسی تازی گشته پروانگ پروانه، سیاه گوش، راهنما سیاه گوش پروانک، پیشرو لشکر، دلیل برید
فرهنگ لغت هوشیار
فرانق
((فُ نِ))
سیاه گوش، حیوانی که همراه شیر حرکت می کند و با صدای خود جانوران را از آمدن شیر باخبر می کند، راهنما و پیش رو لشکر
تصویری از فرانق
تصویر فرانق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرانه
تصویر فرانه
(دخترانه)
فرانک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
(دخترانه)
پروانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام مادر فریدون پادشاه پیشدادی و همسر آبتین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراق
تصویر فراق
جدا شدن و دور شدن از یکدیگر، جدایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
واحد پول کشورهای فرانسه، سویس، بلژیک و چند کشور افریقایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
سیاه گوش، پروانه
فرهنگ فارسی عمید
(خَ نِ)
نام قطعه زمین سختی است میان واجا. (از معجم البلدان)
نام آبی بوده مر بنی عنبر را. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فْرا / فِ)
یک فرد قبیلۀفرانکها که اصلاً از قبایل ژرمن بودند و امپراطوری فرانکی را به وجود آوردند و در حدود قرن نهم میلادی بر سراسر فرانسه، آلمان و ایتالیای امروز فرمانروایی داشتند. (از فرهنگ وبستر) ، در یونان و کشورهای اسلامی این واژه به مردم اروپای غربی اطلاق میشود. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر). در زبان فارسی و متون متأخر آن ’فرانک’به صورت ’فرنگ’ و ’فرنگستان’ عنوان ممالک اروپای غربی است نه عنوان مردم آن. مردم اروپا را ایرانیان فرنگی میگویند. رجوع به فرنگ، فرنگستان و فرنگی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فران که بطنی است از قضاعه. (سمعانی). رجوع به فران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نِ)
جمع واژۀ غرنوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). جمع واژۀ غرنیق و غرنیق و غرونق و غرنوق وغرناق و غرانق. غرانیق. غرانقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ تِ)
معرب فلاته و فراته. (یادداشت بخط مؤلف). در منتهی الارب و اقرب الموارد یافت نشد. رجوع به فراته شود
لغت نامه دهخدا
(خَ نُ)
یکی از بخشهای یازده گانه شهر یزد که در شمال این شهرستان واقع است با حدود و مشخصات بشرح زیر: حدود: شمال بخش خوربیابانک و بخش انارک شهرستان نائین، جنوب بخشهای بافق و حومه یزد و اشکدز، خاور بخش بافق، باختر بخش اردکان و بخش حومه نائین. وضع طبیعی: بطور کلی این بخش در جنوب خاوری کوهستانی بوده و در قسمت باختری آن کوههای منفرد قرار دارد که از طرف شمال بلوت جمال خان و زمینهای ریگزار منتهی میشود. مهمترین ارتفاعات آن در قسمت باختر کوه سفید است که قلۀ آن 1500 متر از سطح دریا ارتفاع دارد و دیگر رشته ارتفاعات تارونه می باشد که در جنوب آن قرار دارد. آب زراعتی این بخش در قسمت های کوهستانی از چشمه و قنات و در قسمت های مسطح بیشتر از قنات تأمین میشود. هوای بخش نسبتاً معتدل بوده و محصول عمده آن غلات، پنبه و رناس می باشد و زیرۀ سیاه نیز از صحاری آن بدست می آید. شغل اهالی کشاورزی و مختصری گله داری است و از صنایع دستی کرباس بافی می کنند. این بخش از 18 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و دارای 3162تن سکنۀ فارسی زبان میباشد. بیشتر قرای آن بوسیلۀ راههای فرعی بیکدیگر مربوط است و جادۀ خراسان از راه طبس از این بخش میگذرد. معدن زغال سنگ در خرانق معروف و قبلاً از آن استخراج میشده، ولی اکنون استفاده ای از آن نمیشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(فْرا /فِ)
نام سکه ای است از ملک فرانسه. (آنندراج از مسافرت نامۀ شاه ایران). واحد پول در فرانسه، بلژیک و سویس. (از فرهنگ آکسفورد). مأخوذ از نام فرانکوروم رکس پادشاه فرانسویان است که برای نخستین بار سکه زد. (از فرهنگ زبان امریکایی وبستر)
لغت نامه دهخدا
(خَ نِ)
جمع واژۀ خرنق، خرگوش بچۀ جوان و بچۀ خرگوش. (آنندراج) (منتهی الارب) (از تاج العروس). رجوع به خرنق در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نِ)
جمع واژۀ فرند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دیگ افزار. (آنندراج). رجوع به فرند شود
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
نام مادر فریدون است. (برهان). مادر فریدون فرخ بود که او را در بیشۀ مازندران پنهان کرده بود، چنانکه در تواریخ است. (انجمن آرای ناصری) (آنندراج) :
فرانک بدش نام وفرخنده بود
به مهر فریدون دل آگنده بود.
فردوسی
دختر دهقان برزین که زن بهرام گور بود. (ولف) :
مهین دخت را نام ماه آفرید
فرانک دگر بد، دگر شنبلید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(فُ نِ)
شیر سطبرگردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
فرانک. نام دختر برزین و زن بهرام گور. در متون ضبط این کلمه با گاف فارسی مشاهده نشد ولی مرحوم دهخدااین صورت را به خط خود در یادداشتی ضبط کرده است
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
به معنی کابوس است و آن سنگینیی باشد که در خواب بر مردم افتد. (برهان). بختک. (یادداشت به خط مؤلف). فدرنجک. درفنجک. برفنجک. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به کابوس و بختک شود
لغت نامه دهخدا
(فَ زِ)
جمع واژۀ فرزدق. (منتهی الارب). فرازد. رجوع به فرازد و فرزدق شود
لغت نامه دهخدا
(شُ نِ)
پوست مار که انداخته باشد، جامۀ پاره. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ نِ)
به معنی شرانق. (منتهی الارب). رجوع به شرانق شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فرنی ّ. (یادداشت به خط مؤلف). نانهای کلیچۀ گرد و بزرگ. (ناظم الاطباء) :
نان داری اندر انبان ده گونه باستانی
چه قرص و چه میانه چه پهن و چه فرانی.
لامعی.
رجوع به فرنی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرانج
تصویر فرانج
سنگینی که در خواب بر شخص افتد کابوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
واحد پول فرانسه و سویس فرانسوی شهروای فرانسه بلژیک سویس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانی
تصویر فرانی
نان کلیچه گرد و بزرگ، جمع فرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرائق
تصویر فرائق
پارسی تازی گشته فراته (باسدق باسلق ترکی) از خوردنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروانق
تصویر فروانق
پارسی تازی گشته پروانک پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرانق
تصویر غرانق
جمع غرنوق، جوانان زیبا کلنگ ها کاکل ها جمع غرنوق غرنیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرانق
تصویر خرانق
جمع خرنق، بچه خرگوشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراق
تصویر فراق
جدایی، دوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرانج
تصویر فرانج
((فَ نَ))
کابوس، بختک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرانک
تصویر فرانک
((فِ))
واحد پول کشورهای فرانسه، سوئیس، بلژیک
فرهنگ فارسی معین