- فراق
- جدا شدن و دور شدن از یکدیگر، جدایی
معنی فراق - جستجوی لغت در جدول جو
- فراق
- جدایی، دوری
- فراق ((فِ))
- جدا شدن، دور شدن، جدایی، دوری
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به فراق آنچه درباره فراق بود: پیاپی شد غزلهای فراقی برآمد بانگ نوشانوش ساقی
پراکنده گردیدن و پریشان شدن
گریز
انگل (آفت)، زردی
می، پاد زهر، جمع درقه، سپرها
درخشان، درخشنده
آند، جمله
وسیع
ماورای
اسب تیزرو، اسب اصیل
جمع رفیق، همراهان همرایان دمسازان
ترفندگر فریبکار مکار فریبنده ریا کار
سوزنده
جمع سارق، دزدان
تابخانه جای نشستن درآفتاب زمستان
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
بسیار گریزنده، گریزان، در علم شیمی ویژگی جسمی که به سرعت بخار شود
ریاکار، دورو، نیرنگ ساز
کسی که کتاب را صحافی می کرد
فرخ ها، جوجه ها، جمع واژۀ فرخ
سرتاسر کنارۀ نهر یا دریا، کرانۀ آب، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های ماهور، نوا و راست پنج گاه و آواز افشاری از ملحقات دستگاه شور، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
برق دار، درخشان، تابان، بسیار درخشنده
اسب نیکو و گشاده رفتار، باد سرد تابستان
وسیع، پهن، پهناور، گسترده، برای مثال به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار / که برّ و بحر فراخ است و آدمی بسیار (سعدی۲ - ۶۴۷) ، گشاد، فراوان
فراخ رفتن: کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
فراخ رفتن: کنایه از زیاده روی کردن، سریع رفتن
فراغت، آسایش، راحتی، آسودگی، فرصت، امکان
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
فراغ بال: کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی خاطر
در روایات اسلامی، اسبی بال دار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد، کنایه از اسب تندرو
فریق ها، گروه ها، دسته ها، جمع واژۀ فریق برای مثال خسرو صاحب القرآن، تاج فروق خسروان / جعفر دین به صادقی، حیدر کین به صفدری (خاقانی - ۴۲۳)
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار