جدول جو
جدول جو

معنی فراشخانه - جستجوی لغت در جدول جو

فراشخانه
(فَرْ را نَ / نِ)
سرایی یا اطاقی که فراشان دربار در آن گرد آیند و منتظر اوامر مانند: بیست رطل خوردنی و شراب خاصه ندیمان را و بیست رطل از بهر بیت الشراب و فراشخانه و شستن اوانی را. (مجمل التواریخ و القصص). رجوع به فراش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراش خانه
تصویر فراش خانه
جای فرّاشان، اتاق فرّاشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فردخانه
تصویر فردخانه
اتاقی در خانقاه که کسی در آنجا به چله می نشیند، چله خانه، خلوت خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ورزشخانه
تصویر ورزشخانه
محلی که در آن کشتی می گرفتند، زورخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زرادخانه
تصویر زرادخانه
مجموعۀ تسلیحات و جنگ افزاری یک کشور، اسلحه خانه، انبار اسلحه
فرهنگ فارسی عمید
(دِ نَ / نِ)
اسب طویل القامه. (ناظم الاطباء) : فرس سهلب و شطب و شطبه و شوذب، اسب درازخانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پشه خانه. پشه بند. (دزی ج 1 ص 49) و رجوع به بشخانه شود، نقیض. (منتهی الارب). ضد. مخالف، جنینی که پهلو یا پای او در نزدیکی دهان رحم واقع شده باشد. (ناظم الاطباء) ، اصطلاح نجومی، خلاف توالی. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 115 شود.
- باشگونه برآمدن، طلوع معکوس ستارگان. (التفهیم).
- باشگونه رفتن، غروب معکوس. حالت رجوع در خمسۀ متحیره. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 80 شود.
- جیب باشگونه، معکوس: و بزرگترین جیبهای باشگونه، همه قطر است همچنانکه بزرگترین جیب های راست نیم قطر است. (التفهیم بیرونی چ همایی ص 9)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قانَ / نِ)
کارگاه نقاشی. محل کار نقاش
لغت نامه دهخدا
(وَ زِ نَ / نِ)
جای کشتی گرفتن و ورزش نمودن کشتی گیران. (آنندراج). جائی که در آن به تمرینهای بدنی پردازند. زورخانه. (فرهنگ فارسی معین) :
باز دونرگس آن خوش نگه مستانه
میکند ورزش بیداد به ورزشخانه.
(فرهنگ فارسی معین از گل کشتی، تاریخ ورزش باستانی ص 389)
لغت نامه دهخدا
(ضَرْ را نَ / نِ)
درم سرا. سرای درم. دارالضرب. میخکده. دارالسکه. جائی که در آن زر و سیم سکه زنند
لغت نامه دهخدا
(صَرْ را نَ /نِ)
محل معاوضۀ نقود که شخص صراف در آنجا مشغول کسب میباشد. بازار صرافی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
آنجا که شراب نگه دارند. جای شراب فروشی. (فرهنگ نظام). میخانه. میکده. خم خانه. خم دان. خمکده. خمستان: فرمود هر شرابی که از شرابخانه برداشته بودند در رود جیلم ریختند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543). از شراب خانه احسان کأس فضل بر دست افاضل نهاد. (سندبادنامه ص 35).
شه را به شرابخانه بردند
سرمست به ساقیش سپردند.
نظامی.
ساقی ز می شرابخانه
پیش آر می چو ناردانه.
نظامی.
چه کمی درآید ای جان به شراب خانه تو
اگر از شراب وصلت ببری ز سر خمارم.
عطار.
گر می بجان دهندت بستان که پیش دانا
ز آب حیات خوشتر خاک شرابخانه.
سعدی.
زاهد اگر به حور و قصورست امیدوار
ما را شرابخانه قصورست و یار حور.
حافظ.
نخفته ام به خیالی که می پزد دل من
خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست ؟
حافظ.
شش قلاجوی شراب از شراب خانه خاص. (ترجمه محاسن اصفهان ص 91) ، در اصطلاح صوفیان، عالم ملکوت را گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، در اصطلاح صوفیان باطن عارف کامل که در آن باطن شوق و ذوق و عوارف الهیه بسیار باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ / نِ)
نسیج و بافتۀ عنکبوت و به یونانی ابرکیا خوانند. (برهان). تنیدۀ عنکبوت. (آنندراج). تارعنکبوت. (ناظم الاطباء). و رجوع به ابرکیا شود، خانه عنکبوت که در آن تخم نهد و بچه برآرد. (برهان). خانه عنکبوت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ/ نِ)
اصطلاحی است که در برابر واژۀ ’فراماسونری’ یا ’فری میسنزهال’ در ایران به کار رفته است. رجوع به فراماسونری شود
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را نَ / نِ)
سلاح خانه. (غیاث اللغات) (آنندراج). محل اسلحه و ذخایر و مهمات نظامی. قورخانه. اسلحه خانه. جبه خانه. جیباخانه. (فرهنگ فارسی معین). اسلحه خانه. (ناظم الاطباء). قورخانه. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران این کلمه را بجای قورخانه پذیرفته و آن مکانی برای نگاهداری ذخائر و مهمات ارتش است:
زراد خانه تو بود هشتصد کلات
انبار خانه تو بود هشتصد حصار.
منوچهری.
شبیخون کرد و همه سپاه او را بکشت و مال اوی و خزائن و ستوران بگرفت و زرادخانه. (تاریخ سیستان). اما شرط آن است که از زرادخانه پنجهزار اشتر بار سلاح... فرستاده آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 74). فوجی غلام قوی، مقدار هزاروپانصد بار باید و سواری هشتهزار از تفاریق گزیده تر و ده پیل و آلت قلعه گشادن و اشتری پانصد زرادخانه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 464). چون به چوکانی رسید دو سه روز مقام بود تا بنه و زرادخانه و پیلان و لشکر دررسیدند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). چندین چیز خواسته شد از آلت جنگ بیابان و اسب و شتر و زرادخانه و جامه. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 602).
خواهم ز بخت یکدلش در عرش بینم منزلش
زرادخانه بابلش مربط خراسان بینمش.
خاقانی.
داری کمال عقل پی زور و زر مشو
زرادخانه یافته ای دوکدان مخواه.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 376).
خزانه فرستاد وزرادخانه تا با سلطان به نواحی کرج مصاف داد. (راحه الصدور راوندی). و مراکب راهوار و... بسیار و زرادخانه و آلات بیت الشراب. (جهانگشای جوینی).
تیغ در زرادخانه اولیاست
دیدن ایشان شما را کیمیاست.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دهی است از دهستان طبس بخش صفی آباد شهرستان سبزوار واقع در 25هزارگزی جنوب صفی آباد کوهستانی سردسیر دارای 420 تن سکنه است. آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و پنبه، باغات و میوه جات و ابریشم. شغل اهالی آن زراعت و باغداری وگلیم بافی و راه آن مالروست و تابستان از حجت آباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سراجخانه
تصویر سراجخانه
زینگرخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقاشخانه
تصویر نقاشخانه
کارگاه نقاشی نگار خانه
فرهنگ لغت هوشیار
خانه عنکبوت که در آن تخم نهد و بچه بر آورد، نسیج عنکبوت بافته عنکبوت تار عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قراقخانه
تصویر قراقخانه
پاسگاه قزاقان، جای سکونت قزاقان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرد خانه
تصویر فرد خانه
خلوت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
این کلمه را به جای فراماسونری به مناسبت شباهت لفظی و معنوی در فارسی معمول کرده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضرابخانه
تصویر ضرابخانه
جائیکه در آن زر و سیم سکه زنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شرابخانه
تصویر شرابخانه
میکده خمکده میخانه میکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراش خانه
تصویر فراش خانه
سرا یا اطاقی که فراشان دربار در آن گرد آیند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرادخانه
تصویر زرادخانه
سلاح خانه، محل اسلحه و ذخائر و مهمات نظامی، اسلحه خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فردخانه
تصویر فردخانه
((فَ رْ دْ. نِ))
خلوت خانه، چله خانه، اطاقی در خانقاه برای چله نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زرادخانه
تصویر زرادخانه
((~. نِ))
انبار مهمات و اسلحه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ضرابخانه
تصویر ضرابخانه
((~. نَ یا نِ))
جایی که در آن سکه می زدند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخوانه
تصویر فراخوانه
دعوتنامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراخشانه
تصویر فراخشانه
اکتف
فرهنگ واژه فارسی سره
دارالضرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرابات، خمخانه، رسومات، شرابکده، میخانه، میکده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کارگاه نقاشی، نگارخانه، نگارستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اسلحه خانه، قورخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد