آهن پارۀ درازی را گویند که بر دنبالۀ تیغۀ کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فروکنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : قبیعه، برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). برازوان. (انجمن آرا) (آنندراج)
آهن پارۀ درازی را گویند که بر دنبالۀ تیغۀ کارد و شمشیر و خنجر و امثال آن باشد که بدرون دسته و قبضه فروکنند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) : قبیعه، برازبان شمشیر. (مهذب الاسماء). برازوان. (انجمن آرا) (آنندراج)
آوندی مانند نمکدان. چوب و مانند آن که در آن حوایج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند. (آنندراج). به ازاء موقوف آوندی مانند نمکدان. چوب و غیر آن که در آن حوائج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند کذا فی القنیه. (مؤید)
آوندی مانند نمکدان. چوب و مانند آن که در آن حوایج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند. (آنندراج). به ازاء موقوف آوندی مانند نمکدان. چوب و غیر آن که در آن حوائج دیگ بدارند. بتازیش مفرحه خوانند کذا فی القنیه. (مؤید)
مطابق روایت مورخ گمنامی آگاتاثر پاکارد فارازیان یکی از اعقاب آرمانیاک و والی بزرگ شهر مردزان در حوالی ارمنستان بوده و در دوره ای همزمان با ارشک بزرگ، پایه گذار سلسلۀ اشکانی میزیسته و به اطاعت او درآمده و سپس از طرف ارشک به فرماندهی سواره نظام منصوب شده است، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2594 شود
مطابق روایت مورخ گمنامی آگاتاثر پاکارد فارازیان یکی از اعقاب آرمانیاک و والی بزرگ شهر مِردزان در حوالی ارمنستان بوده و در دوره ای همزمان با ارشک بزرگ، پایه گذار سلسلۀ اشکانی میزیسته و به اطاعت او درآمده و سپس از طرف ارشک به فرماندهی سواره نظام منصوب شده است، رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2594 شود
دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 31هزارگزی شمال جغتای و پنج هزارگزی شمال راه آهن. جلگه ومعتدل و دارای 910 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و زیره است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان آزادوار بخش جغتای شهرستان سبزوار، واقع در 31هزارگزی شمال جغتای و پنج هزارگزی شمال راه آهن. جلگه ومعتدل و دارای 910 تن سکنه است. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و زیره است. اهالی به کشاورزی و مالداری گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
بند کردن. ضد گشادن. (آنندراج). وصل کردن. (برهان ذیل کلمه فراز) ، بالا بردن. افراشتن. فراختن: ز گرد سواران و از یوز و باز فرازیدن نیزه های دراز. فردوسی. دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش بزدای و بگشای و بفروز و بفراز. منوچهری. - برفرازیدن، بالا بردن. افراشتن: طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی. - سر فرازیدن، سرفرازی نمودن. به خود بالیدن: روی بین و زلف جوی و خال خار و خط ببوی کف گشای و دل فروز و جان ربای و سر فراز. منوچهری (دیوان ص 44). می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر تو را هر سه حلال است هلا سر بفراز. ناصرخسرو. رجوع به فراز شود
بند کردن. ضد گشادن. (آنندراج). وصل کردن. (برهان ذیل کلمه فراز) ، بالا بردن. افراشتن. فراختن: ز گرد سواران و از یوز و باز فرازیدن نیزه های دراز. فردوسی. دل خویش و کف خویش و رخ خویش و سر خویش بزدای و بگشای و بفروز و بفراز. منوچهری. - برفرازیدن، بالا بردن. افراشتن: طلسمی که ضحاک سازیده بود سرش بآسمان برفرازیده بود. فردوسی. - سر فرازیدن، سرفرازی نمودن. به خود بالیدن: روی بین و زلف جوی و خال خار و خط ببوی کف گشای و دل فروز و جان ربای و سر فراز. منوچهری (دیوان ص 44). می و قمار و لواطه به طریق سه امام مر تو را هر سه حلال است هلا سر بفراز. ناصرخسرو. رجوع به فراز شود
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص). از درخت باردارش بازنشناسی ز دور چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست. ناصرخسرو. فرازآمد به گرد بارگه تنگ به تندی کرد سوی خسرو آهنگ. نظامی. ، رسیدن: دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز. آغاجی. مار را چون اجل فرازآید به سر راه خلقش آز آید. سنایی. چو سقراط را رفتن آمد فراز دواسبه به پیش اجل رفت باز. نظامی. که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز. نظامی. ، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن: فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. ، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء). ، بالا آمدن: نگونسار گشتی به چاه دراز که هرگز از او برنیایی فراز. اسدی. ، به هم آمدن. بسته شدن: دوش نامد چشمم از فکرت فراز تا چه میخواهد ز من جافی زمن. ناصرخسرو. کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید. فرخی. ، بازآمدن: به خسته درنگری صحتش فرازآید به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد. سعدی
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص). از درخت باردارش بازنشناسی ز دور چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست. ناصرخسرو. فرازآمد به گرد بارگه تنگ به تندی کرد سوی خسرو آهنگ. نظامی. ، رسیدن: دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز. آغاجی. مار را چون اجل فرازآید به سر راه خلقش آز آید. سنایی. چو سقراط را رفتن آمد فراز دواسبه به پیش اجل رفت باز. نظامی. که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز. نظامی. ، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن: فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. ، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء). ، بالا آمدن: نگونسار گشتی به چاه دراز که هرگز از او برنیایی فراز. اسدی. ، به هم آمدن. بسته شدن: دوش نامد چشمم از فکرت فراز تا چه میخواهد ز من جافی زمن. ناصرخسرو. کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید. فرخی. ، بازآمدن: به خسته درنگری صحتش فرازآید به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد. سعدی
نام دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر. این دهستان از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12200 تن است و قراء مهم آن عبارتند از: ده قائد، راهدار، بنه جابری، بارگاهی. راه شوسۀ شیراز بوشهر از وسط دهستان میگذرد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) قصبۀ مرکز بخش برازجان شهرستان بوشهر در 105 کیلومتری جنوب باختر کازرون و 67 کیلومتری شمال خاوری بوشهر کنار شوسۀ شیراز بوشهر واقع و یکی از قصبات مهم شهرستان بوشهر است. سکنۀ آن 9866 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام دهستان حومه بخش برازجان شهرستان بوشهر. این دهستان از هفت آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 12200 تن است و قراء مهم آن عبارتند از: ده قائد، راهدار، بنه جابری، بارگاهی. راه شوسۀ شیراز بوشهر از وسط دهستان میگذرد. (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7) قصبۀ مرکز بخش برازجان شهرستان بوشهر در 105 کیلومتری جنوب باختر کازرون و 67 کیلومتری شمال خاوری بوشهر کنار شوسۀ شیراز بوشهر واقع و یکی از قصبات مهم شهرستان بوشهر است. سکنۀ آن 9866 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بالای شهرستان نهاوند که دارای 500 تن سکنه است، آب آن از رود خانه گاماسیاب و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان بالای شهرستان نهاوند که دارای 500 تن سکنه است، آب آن از رود خانه گاماسیاب و محصول عمده اش غله، توتون و حبوب است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)