جدول جو
جدول جو

معنی فرازآمده - جستجوی لغت در جدول جو

فرازآمده
(رَ دَ / دِ)
آمده. پدیدشده. مخلوق. آفریده:
رفتند یکان یکان فرازآمدگان
کس می ندهد نشان بازآمدگان.
(منسوب به خیام).
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
(دخترانه)
بالابرنده و افرازنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
افراشته، بالابرده، بسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا آمدن
تصویر فرا آمدن
پیش آمدن، اتفاق افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراز آمدن
تصویر فراز آمدن
رسیدن، نزدیک شدن، پیش آمدن، بازآمدن، پدید شدن، برای مثال به خسته درگذری صحّتش فراز آید / به مرده درنگری زندگی ز سر گیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
بلند کننده، بالابرنده
فرهنگ فارسی عمید
(فَ زَ دَ / دِ)
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) :
خداوند خورشید و گردنده ماه
فرازندۀ تاج وتخت و کلاه.
فردوسی.
فروزندۀ اختر کاویان
فرازندۀ تخت و بخت کیان.
فردوسی.
- برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند:
که ای برفرازندۀ آسمان
به جنگش گرفتی به صلحش بمان.
سعدی.
- سرفرازنده، سرفراز. مفتخر:
مهان جهان پیش تو بنده اند
وز آن بندگی سرفرازنده اند.
فردوسی.
رجوع به فراز شود
لغت نامه دهخدا
(فَ دَ / دِ)
افراشته. بالابرده. افراخته. فراخته. رجوع به فراخته و فرازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
پیش آمدن:
برخیز و فراآی و قدح پر کن و پیش آر
زآن باده که تابنده شود زو شب تاری.
فرخی.
رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
برگشته مراجعت کرده. باز جای خود آمده:
رفتند یگان یگان فرازآمدگان
کس می ندهد نشان بازآمدگان.
(منسوب بخیام از ص 340 سندبادنامه).
از جملۀ رفتگان این راه دراز
بازآمده ای کو که بما گوید راز.
(خیام از سندبادنامه).
در خانه من ز ساز رفته
بازآمده گیر و بازرفته.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ خوَرْ / خُرْ دَ)
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص).
از درخت باردارش بازنشناسی ز دور
چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست.
ناصرخسرو.
فرازآمد به گرد بارگه تنگ
به تندی کرد سوی خسرو آهنگ.
نظامی.
، رسیدن:
دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز
فرازنامد هنگام مردمیت هنوز.
آغاجی.
مار را چون اجل فرازآید
به سر راه خلقش آز آید.
سنایی.
چو سقراط را رفتن آمد فراز
دواسبه به پیش اجل رفت باز.
نظامی.
که هنگام کوچ آمد اینک فراز
به جای دگر میکنم ترکتاز.
نظامی.
، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن:
فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون
پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها.
ناصرخسرو.
، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء).
، بالا آمدن:
نگونسار گشتی به چاه دراز
که هرگز از او برنیایی فراز.
اسدی.
، به هم آمدن. بسته شدن:
دوش نامد چشمم از فکرت فراز
تا چه میخواهد ز من جافی زمن.
ناصرخسرو.
کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید
نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید.
فرخی.
، بازآمدن:
به خسته درنگری صحتش فرازآید
به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ / دِ)
آنچه فرودآمده باشد از بالائی. یا کسی که از مرکب پیاده شده باشد. رجوع به فرودآمدن شود
لغت نامه دهخدا
نزدیک آمده پیش آمده، رسیده، وارد شده، بالا آمده، به هم آمده بسته شده، پدید شده مخلوق آفریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراآمدن
تصویر فراآمدن
پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
بند کرده بسته، وصل کرده، بالا برده افراشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
افرازنده بلند کننده، گشاینده، مسدود کننده بند کننده
فرهنگ لغت هوشیار
نزدیک آمدن پیش آمدن، رسیدن، وارد شدن، بالا آمدن، بهم آمدن بسته شدن، پدید آمدن خلق شدن، یا فراز هم آمدن، گرد آمدن جمع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرا آمدن
تصویر فرا آمدن
پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرازیده
تصویر فرازیده
((فَ دِ))
افراشته، بالا برده، بسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرازنده
تصویر فرازنده
بلند کننده، گشاینده، مسدود کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراز آمدن
تصویر فراز آمدن
((~. مَ دَ))
نزدیک شدن، رسیدن، دسترسی پیدا کردن، وارد شدن، بر شدن، بالا رفتن، بسته شدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرامده
تصویر فرامده
مشتق
فرهنگ واژه فارسی سره