بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
بلندکننده. (آنندراج). بالاکننده و افرازنده. (ناظم الاطباء) : خداوند خورشید و گردنده ماه فرازندۀ تاج وتخت و کلاه. فردوسی. فروزندۀ اختر کاویان فرازندۀ تخت و بخت کیان. فردوسی. - برفرازنده، فرازنده. آنکه چیزی را چون درفش و جز آن افراشته سازد و برپا کند: که ای برفرازندۀ آسمان به جنگش گرفتی به صلحش بمان. سعدی. - سرفرازنده، سرفراز. مفتخر: مهان جهان پیش تو بنده اند وز آن بندگی سرفرازنده اند. فردوسی. رجوع به فراز شود
برگشته مراجعت کرده. باز جای خود آمده: رفتند یگان یگان فرازآمدگان کس می ندهد نشان بازآمدگان. (منسوب بخیام از ص 340 سندبادنامه). از جملۀ رفتگان این راه دراز بازآمده ای کو که بما گوید راز. (خیام از سندبادنامه). در خانه من ز ساز رفته بازآمده گیر و بازرفته. نظامی
برگشته مراجعت کرده. باز جای خود آمده: رفتند یگان یگان فرازآمدگان کس می ندهد نشان بازآمدگان. (منسوب بخیام از ص 340 سندبادنامه). از جملۀ رفتگان این راه دراز بازآمده ای کو که بما گوید راز. (خیام از سندبادنامه). در خانه من ز ساز رفته بازآمده گیر و بازرفته. نظامی
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص). از درخت باردارش بازنشناسی ز دور چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست. ناصرخسرو. فرازآمد به گرد بارگه تنگ به تندی کرد سوی خسرو آهنگ. نظامی. ، رسیدن: دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز. آغاجی. مار را چون اجل فرازآید به سر راه خلقش آز آید. سنایی. چو سقراط را رفتن آمد فراز دواسبه به پیش اجل رفت باز. نظامی. که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز. نظامی. ، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن: فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. ، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء). ، بالا آمدن: نگونسار گشتی به چاه دراز که هرگز از او برنیایی فراز. اسدی. ، به هم آمدن. بسته شدن: دوش نامد چشمم از فکرت فراز تا چه میخواهد ز من جافی زمن. ناصرخسرو. کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید. فرخی. ، بازآمدن: به خسته درنگری صحتش فرازآید به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد. سعدی
نزدیک شدن: تا زنده باشی کس فراز تو نیارد آمد. (مجمل التواریخ و القصص). از درخت باردارش بازنشناسی ز دور چون فرازآیی بدو در زیر برگش بار نیست. ناصرخسرو. فرازآمد به گرد بارگه تنگ به تندی کرد سوی خسرو آهنگ. نظامی. ، رسیدن: دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوز فرازنامد هنگام مردمیت هنوز. آغاجی. مار را چون اجل فرازآید به سر راه خلقش آز آید. سنایی. چو سقراط را رفتن آمد فراز دواسبه به پیش اجل رفت باز. نظامی. که هنگام کوچ آمد اینک فراز به جای دگر میکنم ترکتاز. نظامی. ، پیش آمدن: آخر ملک کشمیر به صلح فرازآمد. (مجمل التواریخ و القصص) ، پدید آمدن: فرازآیند از هر سو بسی مرغان گوناگون پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها. ناصرخسرو. ، وارد شدن: روا نبود که فرزند رسول فراز آید وبرنخیزی. (تذکرهالاولیاء). ، بالا آمدن: نگونسار گشتی به چاه دراز که هرگز از او برنیایی فراز. اسدی. ، به هم آمدن. بسته شدن: دوش نامد چشمم از فکرت فراز تا چه میخواهد ز من جافی زمن. ناصرخسرو. کنون در زیر هر گلبن قنینه در نماز آید نبیند کس که از خنده دهان گل فرازآید. فرخی. ، بازآمدن: به خسته درنگری صحتش فرازآید به مرده برگذری زندگی ز سر گیرد. سعدی