- فراتر
- پیش تر، جلوتر، بیشتر، برتر، نزدیک تر
معنی فراتر - جستجوی لغت در جدول جو
- فراتر
- نزدیکتر، جلوتر
- فراتر ((فَ تَ))
- پیش تر، جلوتر، نزدیک تر، بلندتر، بالاتر، باارزش تر
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
کمی پیشتر، اندکی جلوتر، پیش ترک
کمی پیشتر اندکی جلوتر
کارهای بزرگ
بالای سر، گرد سر، زیر سر
پایین تر، پست تر، برای مثال دعوی مکن که برترم از دیگران به علم / چون کبر کردی، از همه دونان فروتری (سعدی۲ - ۶۷۸) ، به سوی پایین
صدای فرفر چیزی، بانگ نای ونفیر
آن قسمت از میوه که هسته در میان آن قرار دارد
باسلق، نوعی شیرینی که با نشاسته، شکر و مغز گردو به شکل لوله درست کرده و به نخ می کشند، باسدق
فردرها، کلون ها، چوبهایی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در، بر پشت آن نصب می شود، فانه ها، پانه ها، فهانه ها، تنبه ها، مدنگ ها، بسکله ها، کلندها، فروندها، فلجم ها، کلیدان ها، جمع واژۀ فردر
آب انگوری که نشاسته و آرد گندم ریزند و آنقدر بجوشانند که بقوام آید و سخت شود و آن را برشته ای که مغز بادام یا مغز جوز کشیده باشد مانند شمع بریزند باسدق باسلق
گول مرد، جونده لگام اسپ آواز نای و نفیر: ز فرافر سهمگین نفیر سراسیمه شد خیره کش چرخ پیر
بالای سر گرد سر: فراسر پدر نشست گریان. بسکه از نرگس تو فتنه فزوده است رواج دامن فتنه چو دستار فراسر پیچم. (ابو نصیر نصیری بدخشانی)، زیر سر: همان جا خفتی بر زمین و بالش فراسر نه
پائین تر، پست تر
فرانسوی قریب در فرهنگ زمین شناسی واژه برابر را دهانه آتشفشان آورده - که دهانه آتشفشان همانندی دارد با دوستگانی (گونه ای جام) دوستگانی
((فُ تِ))
فرهنگ فارسی معین
باسلق، نوعی شیرینی که با شیره انگور و آرد گندم و نشاسته همراه با مغز گردو یا بادام درست کنند، فلاته
((فَ بَ))
فرهنگ فارسی معین
در هر میوه دو قسمت موجود است، یکی هسته، دیگری فرابر که از هر طرف هسته را فرا گرفته است
گریز
بسیار گریزنده، گریزان، در علم شیمی ویژگی جسمی که به سرعت بخار شود
سست، ضعیف، نیم گرم، ولرم
دور شدن ناگهانی و با سرعت زیاد از موضع خطر، دور شدن از دسترس و نظارت کسی،
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
کنایه از تن ندادن و تسلیم نشدن در برابر کار یا وضعیتی مثلاً فرار از خدمت سربازی
فرار دادن کسی: گریزاندن و دور کردن او از خطر
فرار کردن: فرار
سست: زبون، آب نیم گرم سست زبون. یا آب (ماء) فاتر. آب نیمگرم. یا خاطر فاتر. هوش کند و کم ادارک
خوشترین آب، شیرین خوشگوار، نهر عظیمی است که با دجله پیوندد و هر دوی آنها یک نهر شوند، در عبادان و به خلیج فارس ریزند
گریختن
Volatile, Desertion, Elusiveness, Escapement
deserção, elusividade, fuga, volátil