- فذلکه
- به پایان رساندن حساب و فارغ شدن از آن، خلاصه و چکیدۀ چیزی، به ویزه سخن
معنی فذلکه - جستجوی لغت در جدول جو
- فذلکه
- به پایان رسانیدن حساب را و فارغ شدن از آن، باجمال آوردن مطلبی که تفضیل یابد، مجمل کلام
- فذلکه ((فَ ذْ لَ کَ یا کِ))
- به پایان رسانیدن حساب، مطلبی را به اجمال آوردن، خلاصه کلام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خلاصه ای که پس از جمع و تفریق حساب در پایان آن نوشته می شد، برای مثال در نواحی نه گاو ماند و نه کشت / دخل را کس فذلکی ننوشت (نظامی۴ - ۷۱۷) ، کنایه از خلاصه و چکیدۀ چیزی، به ویژه سخن، کنایه از نتیجه، ماحصل، کنایه از عاقبت، برای مثال ما همان مرغیم خاقانی که ما را روزگار / می دواند واین دویدن را فذلک کشتن است (خاقانی - ۸۳۷)
هم آوای مسالک مانده پس مانده
پاره زمین گرد بلند، توده گرد بلند که در حوالی آن فضا باشد، خیابان دایره ای مانند که دور ساختمانی کشیده باشند
شیرفلکه، قطعۀ زمین گرد یا زمین دایره مانند که دور آن خیابان کشیده باشند، میدان، هر چیز شبیه چرخ که دور خود بچرخد