جدول جو
جدول جو

معنی فدغمه - جستجوی لغت در جدول جو

فدغمه
(دِ)
پرگوشت گردیدن روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ لَ قَ)
گنگلاج گردیدن. (منتهی الارب). فدم بودن. (از اقرب الموارد). و رجوع به فدم شود، درمانده در سخن شدن، گول و درشتخوی شدن. (منتهی الارب) ، فدامه. (اقرب الموارد). و رجوع به فدامه شود
لغت نامه دهخدا
(فَدْ دا مَ)
فدّام. فدام. فدّوم. گویند: از فرط فدامت گویی بر دهانش فدّامه نهاده است. (اقرب الموارد). رجوع به فدم و فدّام (ف د د) شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
گنگلاج گردیدن. (منتهی الارب). رجوع به فدم شود، درمانده در سخن شدن. (منتهی الارب). فدم گردیدن. (اقرب الموارد). رجوع به فدم شود، گول و درشت خوی شدن. (منتهی الارب). فدامت. رجوع به فدامت و فدم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ)
دیزه. (منتهی الارب). رنگ اسب دیزه. (ناظم الاطباء). دغم که رنگی است. (از اقرب الموارد). رجوع به دغم شود
لغت نامه دهخدا
(دُ غَ مَ / مِ)
ابوینی. تنی. مقابل اگئی که ابی تنها یا امی تنهاست. برادر تنی. خواهر تنی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
مؤنث فدم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فدم شود
لغت نامه دهخدا
(فَ غَ)
مرد نیکوصورت بزرگ هیکل، روی خوب پرگوشت، ترۀ آبناک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ مَ)
بوی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
گنگلاجی گنگلاج در پارسی کسی را گویند که در سخن در ماند به تازی (الکن)، گولی، درشت خویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدامه
تصویر فدامه
درشتی تندی، ستمکاری فدام بنگرید به فدام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدغم
تصویر فدغم
خوبروی مرد، تره آبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فغمه
تصویر فغمه
بوی خوش، گل سرخ، گل خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
داغ کردن گوسفندان
فرهنگ گویش مازندرانی