جدول جو
جدول جو

معنی فحوص - جستجوی لغت در جدول جو

فحوص
(فُ)
جمع واژۀ فحص. رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فحوا
تصویر فحوا
مفهوم سخن، معنی، مضمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحوی
تصویر فحوی
فحوا، مفهوم سخن، معنی، مضمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحول
تصویر فحول
فحل ها، ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانایان، خردمندان، جمع واژۀ فحل
کنایه از دلاوران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فصوص
تصویر فصوص
فص ها، نگینهای انگشتری، مفاصل استخوان، جمع واژۀ فص
فرهنگ فارسی عمید
(فَ)
گشن خرما را نامند. (فهرست مخزن الادویه). در اقرب الموارد و منتهی الارب این ضبط و این معنی نیست
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
ابن محمد بن عاصم بن عبدالله بن ثابت بن ابی الافلح. ابوعبیدالله مرزبانی در الموشح از او روایت کرده است. رجوع به الموشح چ مصر ص 159، 164، 187، 189، 231، 301 شود
عبدالله. از قدمای شعرای عرب و هجّاء است. و او را دیوانی است
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کاونده از چیزی. (منتهی الارب). آنکه عیوب و اسرار دوستش را بجوید. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَحْوا)
معنی سخن و مضمون و روش آن. (منتهی الارب). معنی. (دستور اللغه). مدلول. مفاد. تفسیر. تأویل. مراد. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فحواء شود
لغت نامه دهخدا
(فَحْ وَ)
انگبین بی آمیغ. (منتهی الارب). الشهده من العسل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فحل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فحل شود، فحول شعرا، چیره دستان در مهاجات. آنانکه چون با شاعری معارضه کنند چیره شوند. (منتهی الارب). صاحب اقرب الموارد فحول الشعر ضبط کرده است، دلیران:
خلق پرسیدند کای عم رسول
ای هزبر صف شکن، شاه فحول.
مولوی.
، نامداران: این مرد را برکشید و از فحول مردان روزگار شد. (تاریخ بیهقی). صورت جمع این کلمه در متون فارسی بیش از مفرد آن وسعت یافته است
لغت نامه دهخدا
(فَقْ قو)
خربزۀ ناپخته. (منتهی الارب). رجوع به فقوس شود
لغت نامه دهخدا
(فَحْ حا)
بسیارفحص. (اقرب الموارد). رجوع به فحص شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
جمع واژۀ فص ّ. (اقرب الموارد) (غیاث). فصاص. رجوع به فص و فصاص شود
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
مرد که دنبالۀ چشم وی یا دنبالۀ یک چشم وی تنگ باشد. تنگ چشم. تنگ گوشۀچشم. (زوزنی). آنکه یک چشم تنگتر از دیگری دارد. چشم دوردرافتاده. مؤنث: حوصاء. ج، حوص
لغت نامه دهخدا
(رُ)
محو و ناپدید شدن نشان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، محو و ناپدید کردن کهنگی چیزی را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رفتن و گذشتن شترمرغ در زمین و غایب گردیدن آن چنانکه دیده نشود. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
ماده شتر لاغر از تب و ماندگی. (منتهی الارب) ، ماده گوسپند لاغر و مانده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
خر مادۀ بی شیر و بی بچه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شتر مادۀ نیک فربه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ناقۀ سخت فربه. (از اقرب الموارد) ، ناقه ای که از فربهی آبستن نشود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، نحص
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
از اعلام مردان عرب است. ج، احاوص
لغت نامه دهخدا
(عَ یَ)
نیک فربه گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). سخت فربه شدن. (از اقرب الموارد). سخت فربه شدن ناقه، یا فربهی مانع آبستنی وی شدن. و آن را نحوص و نحیص گویند. (المنجد) ، ادا کردن از حق کسی. (آنندراج) (از منتهی الارب). رجوع به نحص شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حفص. (اقرب الموارد). رجوع به حفص شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خانه سنگ خوار. ج، افاحیص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خانه مرغ سنگخوار. (آنندراج). آشیان کبوتر. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). آشیانۀ قطات. لانۀ مرغ که در زمین باشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحوص
تصویر لحوص
شیرینی جوی چون مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحاص
تصویر فحاص
بسیار فحص کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوا
تصویر فحوا
مفهوم سخن، مضمون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فحل، گش ها دانایان دلیران جمع فحل نرها گشنها یا فحول شعرا. شاعرانی که چون با شاعران دیگر معارضه کنند چیره شوند چیره دستان در مهاجرت. توضیح در اقرب الموارد فحول الشعراء ضبط کرده، دلیران، نامداران
فرهنگ لغت هوشیار
آرمیدن چاه استادن آب آن، درماندن در پاسخ، ریسه رفتن کودک، سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوه
تصویر فحوه
انگبین ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوی
تصویر فحوی
فحوا در فارسی کام سخن چم سخن معنی سخن مضمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحیص
تصویر فحیص
کاونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفوص
تصویر حفوص
جمع حفص، زنبیل های چاهروبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فصوص
تصویر فصوص
جمع فص، حدقه چشم، اصل و حقیقت امر، دانه سیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحول
تصویر فحول
((فُ))
جمع فحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحوی
تصویر فحوی
((فَ حْ وا))
مضمون، مفهوم سخن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فقوص
تصویر فقوص
((فَ))
خیار چنبر
فرهنگ فارسی معین