جدول جو
جدول جو

معنی فحلا - جستجوی لغت در جدول جو

فحلا
(فَ)
فاحشه، که به یونانی فربوس و ماطوس نامند. (فهرست مخزن الادویه). جندبیدستر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فحل
تصویر فحل
ویژگی جنس نر از هر حیوانی، کنایه از دانا، خردمند
فحول شعرا: کنایه از شاعران چیره دستی که هنگام معارضه با شاعران دیگر، چیره می شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحوا
تصویر فحوا
مفهوم سخن، معنی، مضمون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحشا
تصویر فحشا
زنا، گناه بزرگ و کار بسیار زشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فعلا
تصویر فعلا
در حال حاضر، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، عجالتاً، فی الحال، حالیا، اینک، همیدون، ایدر، الآن، بالفعل، کنون، همینک، ایدون، الحال، ایمه، نون، حالا
از طریق کار و عمل، عملاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فضلا
تصویر فضلا
فاضل ها، دارای برتری و فضیلت ها به ویژه در علم، افزون ها، نیکوها، پسندیده ها، برترها، جمع واژۀ فاضل
فضیل ها، اشخاص بافضل، دارای برتری و فزونی، جمع واژۀ فضیل
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
گشنی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَلْ لا)
قطعۀ کوچکی از گوشت کباب شده که بر آن آب لیمو افشانده باشند. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، بادنجان بریان کرده. مخلا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
کون دریده. (حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 515)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
اسمی است مشترک بر چند چیز اول بر گاوزبان و آن دوائی است معروف که لسان الثور خوانند، دوم مرزنگوش را گویند و آن نیز دوائی است که آذان الفار خوانند، و سوم خردل صحرائی باشد، و چهارم هوه جوه را گویند که ابوخلسا باشد. (برهان) (آنندراج). هوه چوه. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
به سریانی ساذج است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
به لغت یونانی به معنی دوستدار باشد، (برهان)، رجوع به فیلسوف شود
لغت نامه دهخدا
ورد. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ ضَ)
جمع واژۀ فاضل. (غیاث) (فرهنگ فارسی معین). فضلاء:
دلتان خوش کرده ست دروغی که بگویند
این بیهده گویان که شما از فضلائید.
ناصرخسرو.
فضلای عصر در ذکر آن غلا منظومات بسیار گفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). یکی از فضلا تعلیم ملکزاد همی کردی. (گلستان). من او را از فضلای عصر و یگانه دهر میدانم. (گلستان).
- فضلاپرور، آنکه فضلا را حمایت و تعهد کند. فاضل پرور. (فرهنگ فارسی معین) :
ای فضلاپروری کز شرف نام تو
مدعیان را زند قافیۀ من قفا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فُحْ حا)
خرمابن نر. ج، فحاحیل، فحل، فحول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : فحال النخل، خرمابنان بی بر، یعنی نر. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
جمع واژۀ فحل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
زبان دراز: امراءه فحله، زن زبان دراز. (منتهی الارب). سلیطه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
منسوب به فحل که موضعی است در شام. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
دو کوه است از اجاء که رنگشان مایل به سرخی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
روسپیکی روسبیگری جهمرزی، زشتکاری، زفتی معصیت عمل زشت بدی که از حد در گذرد، زنا، نابکاری، معصیت عمل زشت بدی که از حد در گذرد، نابکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحل
تصویر فحل
هر حیوان نر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلا
تصویر احلا
شیرین گری، شیرین یابی، ساییدن سرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلا
تصویر حلا
بر زمین افکندن، دادن و عطا کردن، پوست باز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحوا
تصویر فحوا
مفهوم سخن، مضمون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحله
تصویر فحله
زبان دراز زن گشنی گشنیدن ورتکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحال
تصویر فحال
جمع فحل، گشن ها کویک نر خرما بن نر
فرهنگ لغت هوشیار
مجازاً بمعنی اکنون، فی الحال، حالا، اکنون از روی فعل فعلا، حالا اکنون
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فاضل، فزونی یابنده، آنکه در دانش و ادب بر دیگران فزونی یابد دانشمند دانا، هنری هنرور، جمع فضلا، زاید فزونی: آنچه فاضل و زیاد آمد با او رد گردانیدند و او را باز گشودند، نیکو پسندیده، با اهمیت ارجمند، جمع فاضل، فرجادان، با اهمیت ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اکحل زن سیاه چشم، میش سیاه چشم، شنگار از گیاهان زن سرمه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحا
تصویر فحا
دیگ افزار داربوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحشا
تصویر فحشا
((فَ))
گناه، کار زشت، زنا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فضلا
تصویر فضلا
((فُ ضَ))
جمع فاضل
فرهنگ فارسی معین
محتوا، مضمون، معنا
متضاد: صورت، لفظ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زنا، معصیت، زشتکاری، فجور، فسق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اکنون، الحال، این دم، اینک، حالا، عجالتاً
متضاد: بعداً، قبلاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد