جمع واژۀ فلاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیابانها. (یادداشت مؤلف) : سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنارفراتی ؟ سعدی. رجوع به فلاه شود
جَمعِ واژۀ فلاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیابانها. (یادداشت مؤلف) : سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات تو قدر آب چه دانی که در کنارفراتی ؟ سعدی. رجوع به فلاه شود
درگذشتن. (غیاث) : موت الفوات، مرگ ناگهانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : آنچنان که بر سرت مرغی بود کز فواتش جان تو لرزان شود. مولوی. وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ. مولوی. - فوات فرصت، از دست رفتن فرصت: پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارهاپیش از فوات فرصت... بفرماید. (کلیله و دمنه)
درگذشتن. (غیاث) : موت الفوات، مرگ ناگهانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : آنچنان که بر سرت مرغی بود کز فواتش جان تو لرزان شود. مولوی. وارهیدند از جهان پیچ پیچ کس نگرید بر فوات هیچ هیچ. مولوی. - فوات فرصت، از دست رفتن فرصت: پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارهاپیش از فوات فرصت... بفرماید. (کلیله و دمنه)