جدول جو
جدول جو

معنی فجوات - جستجوی لغت در جدول جو

فجوات(فَ جَ)
جمع واژۀ فجوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فجوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلوات
تصویر فلوات
فلات ها، بیابان ها، جمع واژۀ فلات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فوات
تصویر فوات
درگذشتن، فوت، نیست شدن، گذشتن وقت کاری
فرهنگ فارسی عمید
(فَرْ)
جایی است در فارس. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ نَ)
جمع واژۀ فناه. (منتهی الارب). رجوع به فناه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ)
جمع واژۀ فلاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیابانها. (یادداشت مؤلف) :
سل المصانع رکباً تهیم فی الفلوات
تو قدر آب چه دانی که در کنارفراتی ؟
سعدی.
رجوع به فلاه شود
لغت نامه دهخدا
عشرات الوف الوف الوف الوف در مراتب شانزده گانه عدد نزد فیثاغوریین. (رسائل اخوان الصفا، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
درگذشتن. (غیاث) : موت الفوات، مرگ ناگهانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
آنچنان که بر سرت مرغی بود
کز فواتش جان تو لرزان شود.
مولوی.
وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگرید بر فوات هیچ هیچ.
مولوی.
- فوات فرصت، از دست رفتن فرصت: پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارهاپیش از فوات فرصت... بفرماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فجواء
تصویر فجواء
پهندشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فنوات
تصویر فنوات
جمع فناه، سگ انگور ها گاو کشتها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فلاه، پشته ها تار تان تانه مقابل پود: تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته تا تار و پود پوده شد فلات آن فوات
فرهنگ لغت هوشیار
نیستی در گذشتن مردن درگذشتن، گذشتن وقت بیکاری، مرگ درگذشت نیستی، گذشت وقت بیکاری فوات فرصت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فوات
تصویر فوات
((فَ))
مردن، درگذشتن، گذشتن زمان انجام کاری، مرگ، نیستی، از دست رفتن فرصت
فرهنگ فارسی معین
سکته، بغتتا، ناگهان، یکهو، ناگهانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد