جدول جو
جدول جو

معنی فوات

فوات
درگذشتن، فوت، نیست شدن، گذشتن وقت کاری
تصویری از فوات
تصویر فوات
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با فوات

فوات

فوات
نیستی در گذشتن مردن درگذشتن، گذشتن وقت بیکاری، مرگ درگذشت نیستی، گذشت وقت بیکاری فوات فرصت
فرهنگ لغت هوشیار

فوات

فوات
مردن، درگذشتن، گذشتن زمان انجام کاری، مرگ، نیستی، از دست رفتن فرصت
فوات
فرهنگ فارسی معین

فوات

فوات
درگذشتن. (غیاث) : موت الفوات، مرگ ناگهانی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
آنچنان که بر سرت مرغی بود
کز فواتش جان تو لرزان شود.
مولوی.
وارهیدند از جهان پیچ پیچ
کس نگرید بر فوات هیچ هیچ.
مولوی.
- فوات فرصت، از دست رفتن فرصت: پادشاه کامران آن باشد که تدبیر کارهاپیش از فوات فرصت... بفرماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا