جدول جو
جدول جو

معنی فجه - جستجوی لغت در جدول جو

فجه
(فُجْ جَ)
شکاف. (منتهی الارب). فرجۀ میان دو کوه. (اقرب الموارد). فجوه. رجوع به فجوه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فضه
تصویر فضه
(دخترانه)
نقره سیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فئه
تصویر فئه
جماعت، طایفه، گروه، دسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فره
تصویر فره
شان و شوکت، رفعت، شکوه، فرّ برای مثال کجا رفت آن مردی و گرز تو / به رزم اندرون فره و برز تو (فردوسی - ۵/۳۸۸)، زیبایی، برازندگی، رونق، پرتو، فروغ
فره ایزدی: در ایران باستان، غلبه، قدرت، فرّ و شکوه شاهنشاهی که اهورامزدا ایرانیان را از آن برخوردار می ساخت، کیاخره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زجه
تصویر زجه
زائو، زنی که کمتر از هفت روز از زایمان او گذشته، زاج، زاچ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجر
تصویر فجر
سپیدی صبح، سپیده دم،
هشتاد و نهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، الفجر
فجر کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
فجر صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ضجه
تصویر ضجه
ناله وزاری، شیون، فریاد و غوغای مردم، بانگ و فریاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرجه
تصویر فرجه
فرصت پیش آمده بین دو زمان تعیین شده برای انجام کارهای معیّن، مهلت
گشادگی، شکاف میان دو چیز، رخنه، شکاف، فرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فجره
تصویر فجره
فاجر، گناهکار، تباه کار، نابکار، زناکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فره
تصویر فره
فراوان، بسیار، افزون، برای مثال گر زان که خدا به من دهد مال فره / بگشایم از این کار فروبسته گره (؟- مجمع الفرس - فره)، خوب، پسندیده
فرهنگ فارسی عمید
(خَ / خُ جَ / جِ)
نام درختی است پرخار و آن میوۀ گرد سرخ رنگ و آن درخت را بعربی عوسج خوانند. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(عَ فِ جَ)
حوض خرد در جنب حوضهای بزرگ که هرگاه آب حوض بلند گردد و برآید از آن آب خورند و گیرند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ / جِ)
خربزۀ خام بود وبعضی سبز و کاله خوانند. (صحاح الفرس) :
چون سیم سفجه شاخ درختان جویبار
چون زر خفجه برگ درختان بوستان.
معزی.
در پالیز تفحص کردم سفجه مژنگی یافتم زود بحضرت ایشان بمسکنت و نیاز بردم. (از انیس الطالبین ص 48)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
قصبه ای جزء دهستان لواسان بزرگ از بخش افجۀ شهرستان تهران. محلی کوهستانی و سردسیر و 1246 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه افجه و محصول آن غلات، بنشن، میوه جات، قلمستان و عسل است. شغل اهالی زراعت، باغبانی و گله داری است. راه مالرو و دبستان دارد. سه چهار مزرعۀ کوچک جزء این قصبه است. مطابق سازمان وزارت کشور مرکز بخش بایستی در این محل باشد ولی چون از راه عمومی خارج است، فعلاً مرکز بخشداری در قریۀ نجارکلا متصل به گلندوک میباشد. خانه ای در خارج افجه وجود دارد که زیارتگاه فرقه ای محسوب میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاجه
تصویر فاجه
بیرون شدن بخارات از راه دهن دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجل
تصویر فجل
ترب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجمه
تصویر فجمه
سوراخ کردن، فراخدره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجو
تصویر فجو
جمع فجواء، پهندشت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجوه
تصویر فجوه
گشادگی فراخی میان دو چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فحه
تصویر فحه
سوزش پلپل تیزی پلپل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فخه
تصویر فخه
دام کوچک، زن چرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فته
تصویر فته
جواز پروانه
فرهنگ لغت هوشیار
بقیه انگور و خرما که بر درخت مانده باشد، بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زجه
تصویر زجه
زن نوزاییده (تا چهل روز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضجه
تصویر ضجه
بانگ و فریاد مردم، غوغا، شیون، فغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفجه
تصویر سفجه
خربزه نارس، شراب مثلث
فرهنگ لغت هوشیار
فرو ریزنده، روان شونده سران آبخیز سبزه زاری که در آن آبگیرها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خفجه
تصویر خفجه
گردو سرخ رنگ دارد عوسج ولیک
فرهنگ لغت هوشیار
صف و قطار، رده، طنابی که جامه و چیزهای دیگر بر بالای آن اندازند، ریسمان بنائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شجه
تصویر شجه
شکستگی درسر و روی زخم سر سرشکستگی جراحت سر، جمع شجاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دجه
تصویر دجه
ستبرای تاریکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجه
تصویر حجه
از پارسی ک هنجیدن هنهجش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفه
تصویر جفه
گروه، بیشمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فجعه
تصویر فجعه
دردمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فقه
تصویر فقه
نیرنگ، دین شناسی
فرهنگ واژه فارسی سره