- فجاج
- درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
معنی فجاج - جستجوی لغت در جدول جو
- فجاج
- گشاده راه، جمع فج، گشاده راه ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
میوه خام فجاجت در فارسی: خامی ناپختگی
شیشه، آبگینه دندانهای پیشین
فرو ریزنده، ریزان
کسی که بسیار حج کند
مرغ خانگی، ماکیان و خروس
شیر آبکی
سرهم راشکستن گرد نیو دلیر، گرزه مار، ازچهره های سپهری
روان شونده، فروریزنده
با بانگ و فریاد، پرآواز
زج ها، دندانها، جمع واژۀ زج
ستیزه کردن، سرسختی نمودن، ستیزگی
حاج ها، به حجّ رفتگان، جمع واژۀ حاج
فاجرها، گناهکارها، تباه کارها، نابکارها، زناکارها، جمع واژۀ فاجر
انگم خوراکی، فریاد و شورش، ستیزه صمغ مترشح از درختان
گرد، دود، گول، نو دیده نو کیسه فرومایه بوتیمار از مرغان آبی، بانگی پرآوا، گرد انگیز، دود انگیز
فرو گرفتن، تاختن تاخت آوردن بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
پیاز سگ خوشان از گیاهان
گرانجان مرد
پارسی تازی گشته پچ پچ سخن در گوشی
خود نما، خود آرای
ناگاه گرفتن کسی را، ناگاه در آمدن بر کسی. یا موت (مرگ) فجاه. مرگ ناگهانی. ناگهان: فجاه در گذشت
ترب فروش
جمع فاجر، بدکاران
سیم خار باله از ماهیان
ستیزه کردن، عناد، یک دندگی، خیرگی، بستهیدن
خدو انداخته خدو
تیز رفتن