- فج
- کسی که لب زیرینش افتاده و فروهشته باشد
معنی فج - جستجوی لغت در جدول جو
- فج
- درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
- فج
- راه گشاده راه میانه دو کوه میوه خام، هندوانه راه فراخ و گشاده میان دو کوه، جمع فجاج. آنکه لب زیرینش فرو افتاده باشد فروهشته لب
- فج ((فَ))
- راه فراخ و گشاده میان دو کوه
- فج ((فُ یا فِ))
- آن که لب زیرینش فروافتاده باشد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دردناک، آزار دهنده، ناخوشایند
فاجر، گناهکار، تباه کار، نابکار، زناکار
فجیعت ها، مصیبتهای دردناک، جمع واژۀ فجیعت
صبح صادق، هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، صبح پسین، صبح دوّم، فجر دوّم
سپیدی صبح، سپیده دم،
هشتاد و نهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، الفجر
فجر کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
فجر صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
هشتاد و نهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۳۰ آیه، الفجر
فجر کاذب: اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، دم گرگ، صبح کاذب
فجر صادق: هنگامی که روشنایی روز آشکار می شود، فجر دوم، صبح صادق
درّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
فاجرها، گناهکارها، تباه کارها، نابکارها، زناکارها، جمع واژۀ فاجر
میوه خام فجاجت در فارسی: خامی ناپختگی
گشاده راه، جمع فج، گشاده راه ها
فرو گرفتن، تاختن تاخت آوردن بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
بقیه انگور و خرما که بر درخت مانده باشد، بناگاه در آمدن بر کسی و گرفتن او را، ناگهانی: مرگ فجاء سکته ریوی
پتیار پتیار سخت درد سخت سختی، اندوه دردناک، جمع فجائع (فجایع)
سختی، اندوه دردناک، جمع فجائع (فجایع)
به نحوی دردناک بزاری
دردمند زن یا مرد، پیشامد سخت در تازی (فاجع) به جای آن به کار می رود دردناک جانگداز رقت آور: فلان را به وضعی فجیع کشتند. توضیح در عربی به جای آن فاجع مستعمل است
گشادگی فراخی میان دو چیز
بد کار کشود هم آوای بربت گناهورزی جهمرزی تپاهکاری بر انگیخته گردیدن برگناه، زنا کردن، رو گردانیدن از حق عدول از حق، تبهکاری فسق
گرانجان مرد
پهندشت
جمع فجواء، پهندشت ها
سوراخ کردن، فراخدره
ترب کوهی از گیاهان
غدومه از گیاهان غدامه (گویش اسپهانی) تو دری مادر دخت (گویش کرمانی)
ترب
پارسی تازی گشته پچ پچه
پارسی تازی گشته پچ پچ سخن در گوشی
خود نما، خود آرای
دردمندی
دردمند کردن، دردمندی، از گم کردن چیزی
سر شکستن، فراخ ساختن