معنی فج - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با فج
فج
- فج
- دَرِّه، زمین دراز و کشیده میان دو رشته کوه، راه میان دو کوه
فرهنگ فارسی عمید
فج
- فج
- راه گشاده راه میانه دو کوه میوه خام، هندوانه راه فراخ و گشاده میان دو کوه، جمع فجاج. آنکه لب زیرینش فرو افتاده باشد فروهشته لب
فرهنگ لغت هوشیار
فج
- فج
- فروهشته لب را گویند، یعنی کسی که لب زیرین او فروافتاده باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
فج
- فج
- راه فراخ و گشاده. (برهان). در این معنی عربی است. رجوع به فَج ّ شود
لغت نامه دهخدا