جدول جو
جدول جو

معنی فتیات - جستجوی لغت در جدول جو

فتیات
فتات، دختر جوان
تصویری از فتیات
تصویر فتیات
فرهنگ فارسی عمید
فتیات
(فَ تَ)
جمع واژۀ فتاه. رجوع به فتاه شود
لغت نامه دهخدا
فتیات
جمع فتاه، دختران زنان جوان
تصویری از فتیات
تصویر فتیات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فترات
تصویر فترات
فترت ها، سستی ها، کندی ها، بازماندگی ها، ضعف ها، مدت ها و فاصله های میان دو واقعه به ویژه مدت تعطیل مجلس شورا، جمع واژۀ فترت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فدیات
تصویر فدیات
فدیه ها، مالی که در قبال آزاد شدن کسی پرداخت می شود، سربهاها، مالهایی که برای دفع بلا به فقرا می دهند، در فقه مقدار معینی طعام که فرد بابت روزه هایی که در ماه رمضان خورده به فقرا می دهد، در علم حقوق مالی که زن در طلاق خلع به شوهرش می دهد، جمع واژۀ فدیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتیان
تصویر فتیان
فتیٰ ها، جوانمرد ها و سخی ها، کریم ها، پیروان آیین فتوت، جمع واژۀ فتیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتات
تصویر فتات
دختر جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتات
تصویر فتات
خرده و شکستۀ چیزی، ریزۀ هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتحات
تصویر فتحات
فتحه ها، حرکتی از حروف که هنگام تلفظ آن دهان گشوده می شود، زبرها، نشانه های این حرکت که در روی حرف گذاشته می شود، جمع واژۀ فتحه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ تَ)
جمع واژۀ فتحه. رجوع به فتحه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
شب و روز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَتْ)
قبیله ای از بجیله که ربیعه فتیانی از آنهاست. (منتهی الارب). بجیله خود بطنی است عظیم که منتسب به مادرشان بجیله است و از پشت انماربن اراش بن کهلان قحطانی اند که به بطون چند تقسیم میشوند. (از معجم قبائل العرب ج 1 ص 63). رجوع به بجیله شود
لغت نامه دهخدا
(فِتْ)
ابن علی اسدی، معروف به شهاب شاغوری (532 هجری قمری / 1137 میلادی - 615 هجری قمری / 1218م.). ادیب و شاعر بود. به گروهی از سلاطین پیوست و آنان را بستود و فرزندان آنها را تعلیم کرد. نشاءه و وفات او در دمشق بود و منسوب به شاغور از توابع آن است. او را دیوان شعری است. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 767)
ابن سبعبن بکر بن اشجع، از خاندان غطفان، از قبیله عدنانیه، جد جاهلی این خاندان است. نسبت به او فتیانی است و معقل بن سنان از فرزندان اوست. (اعلام زرکلی ج 2 ص 767)
لغت نامه دهخدا
(فِتْ)
جمع واژۀ فتی. رجوع به فتی ̍ شود، عیاران. جوانمردان. رجوع به فتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فِ دَ)
جمع واژۀ فدیه. (اقرب الموارد). رجوع به فدیه شود
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
جمع واژۀ فتخه. رجوع به فتخه شود
لغت نامه دهخدا
بطنی است از صعران و سامهالهلال، از بریه از قبیلۀ مطیر که منازل ایشان، از مرز کویت تا خلیج فارس و از ناحیۀ مغرب تا نزدیک قصیم و دیار عجمان و از طرف جنوب تا دیار بنی خالد امتداد دارد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581)
نام بطنی است از حمایده یکی از عشایر طفیله در منطقۀ کرک و منازل ایشان در دویخله باشد. (از معجم قبایل العرب ج 2 ص 581)
لغت نامه دهخدا
(فَ تَ)
جمع واژۀ فترت. (اقرب الموارد) : دل قوی دار که چنین فترات در جهان بسیار بوده است. (تاریخ بیهقی). رجوع به فترت شود
لغت نامه دهخدا
(فُ)
ریزه و شکسته از هر چیزی. (منتهی الارب) : ماتفتت من الشی ٔ، ریزۀ نان را گویند. (اقرب الموارد). فتات، ریزۀ نان را گویند، و ریزۀ هر چیز را نیز گفته اند. (برهان). تحقیق اینکه واژۀ فوق اصلاً فارسی است یا عربی، میسر نشد
لغت نامه دهخدا
(فَ)
کوفته و ریزه ریزه کرده. (منتهی الارب). فتوت. (اقرب الموارد) ، نان ریزه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نان خشک است که بسیار نرم ساییده باشند و مستعمل آن از نان گندم است. قلیل الغذا و مخفّف رطوبت معده و مولد ریاح و سواد و دیرهضم و مضر احشای ضعیفه است و کهنۀ او بسیار زبون تر و مورث قولنج و مسدّد، و مصلحش شکر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). نان فتیر است که فتیت نیز نامند، و فتیت هر چیزی را نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فَتْ)
فتوی ̍. رجوع به فتوی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
فرمودن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حکم کردن بر کسی. (از اقرب الموارد) ، وادی تنگ دورتک. از اضداداست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وادی تنگ و عمیق. از لغات اضداد است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فتیا
تصویر فتیا
فتوی بنگرید به فتوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتات
تصویر فتات
ریزه خرده ریز و شکسته از هر چیز، ریزه نان
فرهنگ لغت هوشیار
کوفته، ریز ریز، نانریزه خرده نان، نانسوده خرده نان خشک که در آشپزی به کار برند کوفته و ریزه ریزه کردن، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتحات
تصویر فتحات
علامت فتح زبر، جمع فتحات، شکاف قلم
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از مال برای رهایی خود یا دیگری دهند بدل یا عوضی است که مکلف بدان از مکروهی که بوی متوجه است رهایی یابد سربها، جمع فدی فدیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فتره، سستی ها گسستگی ها سسستی ضعف، زمان میان دو پیغمبر یا دو پادشاه، زمان بین دو نوبت تب، مدت تعطیل مجلس شورای ملی و سنا، آتش سوزانی است که در بدایت حال در سالک وجود داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتیان
تصویر فتیان
جوانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصابع الفتیات
تصویر اصابع الفتیات
فرنجمشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فدیات
تصویر فدیات
((فِ))
جمع فدیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فترات
تصویر فترات
((فَ تَ))
جمع فترت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتیان
تصویر فتیان
((فِ))
جمع فتی، جوانان، جوانمردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتیت
تصویر فتیت
((فَ))
کوفته و ریزه ریزه کرده، نان خشک نرم ساییده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتات
تصویر فتات
((فُ))
ریزه و شکسته از هرچیز، ریزه نان
فرهنگ فارسی معین