جدول جو
جدول جو

معنی فتویه - جستجوی لغت در جدول جو

فتویه
(فَ تَ کَ)
دهی است از دهستان گودۀ بخش بستک شهرستان لار که در 24 هزارگزی شمال بستک و کنار راه شوسۀ لار به بستک قرار دارد. جلگه ای معتدل و دارای 73 تن سکنه است. آب آنجا از رود خانه گوگردی وباران تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و خرما و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تویه
تصویر تویه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، سدکیس، نوسه، آدینده، قوس و قزح، سرکیس، شدکیس، ترسه، کلکم، آلیسا، قزح، آزفنداک، سرویسه، نوشه، درونه، آفنداک، تربسه، رخش، تیراژی، سویسه، سرگیس، ایرسا، نوس، اغلیسون، کرکم، تربیسه، توبه، تیراژه، آژفنداک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتوره
تصویر فتوره
پارچه، قماش
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
فتوت. رجوع به فتوت شود
لغت نامه دهخدا
(فِتْ وَ)
جمع واژۀ فتی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فتی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(فَتْ وا)
فتوا. فرمان فقیه و مفتی. (منتهی الارب). آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی. آنچه فقیه نویسد برای مقلدان خود، یا درباره حکم شرعی موضوعی، یا آنچه بدیشان گوید در آن باره. رأی فقیه در حکم شرعی فرعی. فتواء. فتیا. وچرگری. (یادداشت بخط مؤلف). ج، فتاوی. (اقرب الموارد). در فارسی بیشتر با فعل دادن ترکیب شود:
کجا عقل یا شرع فتوی دهد
که اهل خرد دین به دنیا دهد؟
سعدی (بوستان).
عزت نفسم فتوی نداد. (گلستان).
ز من مپرس که فتوی دهم به مذهب عشق
نظر به روی تو شاید که بردوام کنند.
سعدی (بدایع).
فقیه مدرسه دی مست بود و فتوی داد
که می حرام، ولی به ز مال اوقاف است.
حافظ.
- فتوی پرسیدن، استفتاء. (یادداشت بخط مؤلف).
- فتوی خواستن، فتوی پرسیدن.
- فتوی دادن، افتاء. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(فَ تی یَ)
مؤنث فتّی. ج، فتاء، افتاء. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِتْ یَ)
جمع واژۀ فتی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به فتی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
قوس قزح را گویند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
قصبۀمرکز دهستان تویه دروار است که در بخش صیدآباد شهرستان دامغان واقع است و 2500 تن سکنه دارد. محصول آنجاغلات و گردو و میوه و لبنیات است و از معدن سرب آن بهره برداری میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(فُ وَیْهْ)
مصغر فم. (منتهی الارب). مصغر فوه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان خنج بخش مرکزی شهرستان لار، واقع در 198 هزارگزی باختر لار و جنوب رود قره آغاج. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر، مالاریائی که دارای 177 تن سکنه است. آب آن از چاه تأمین میشود. محصولاتش غلات و خرما است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(فُ دَ / دِ)
فریفته و مغرور. (برهان). و بجای تاء با نون هم ضبط شده است. رجوع به فنوده شود
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ/ یِ)
سازی است که سه تار دارد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ تُ)
زفان آور کردن و فراخ دهن کردن. (تاج المصادر بیهقی). فراخ دهان و درازدندان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
هلاک گردانیدن کسی را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سرگردان ساختن کسی را. (منتهی الارب). سرگشته شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تتویه
تصویر تتویه
هلاک گردانیدن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
جوانی، سخا کرم بخشندگی، جوانمردی مردانگی، ایثار است یعنی غیر را برنفس خود ایثار کند و آن ایثار بجاه است و اعلی درجه آن ایثار بنفس است بدان که در امر غیر سعی کند و او را بر خود برتری دهد لغزشهای او را نادیده انگارد و با همگان بانصاف عمل کند. یا علم فتوت. موضوع آن علم فتوت نفس انسان است از آن جهت که مباشر و مرتکب اعمال نیک گردد و تارک و رادع اعمال بد و پست شود باراده و به عبارت دیگر تجلیه و تخلیه و تزکیه را شعار و دثار خود سازد تا رستگاری یابد و به نجات ابد رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فویه
تصویر فویه
کاهیده فوه: دهانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوره
تصویر فتوره
پارچه قماش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
فرمان فقیه و مفتی، آنچه عالم نویسد در موضوع حکم شرعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
((فَ وا))
حکم و رأی فقیه و حاکم شرع، فتوا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوره
تصویر فتوره
((فَ رِ))
پارچه، قماش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فتوی
تصویر فتوی
دادستان
فرهنگ واژه فارسی سره