گشودن، باز کردن، پیروز شدن، گشودن شهری و گرفتن آن، گشایش، پیروزی، چهل و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه فتح باب: گشودن در، کنایه از شروع کار، در علم نجوم کنایه از اتصال دو ستاره به گونه ای که خانه های آن ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می دانستند فتح کردن: گشادن، گشودن، پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن
گشودن، باز کردن، پیروز شدن، گشودن شهری و گرفتن آن، گشایش، پیروزی، چهل و هشتمین سورۀ قرآن کریم، مدنی، دارای ۲۹ آیه فتح باب: گشودن در، کنایه از شروع کار، در علم نجوم کنایه از اتصال دو ستاره به گونه ای که خانه های آن ها مقابل هم باشد و این حالت را نشانۀ نزول باران یا برف می دانستند فتح کردن: گشادن، گشودن، پیروز شدن بر دشمن، تسخیر کردن
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، عتیب، تفشل، زاغ پا، نکوهش، پیغاره، سرزنش، سراکوفت، بیغار، طعنه، سرکوفت، ملامت، بیغاره، تفشه
سخن کنایه آمیز که معمولاً به منظور توهین یا تمسخر و سرزنش بر زبان می آید، عِتیب، تَفشَل، زاغ پا، نِکوهِش، پیغارِه، سَرزَنِش، سَراکوفت، بیغار، طَعنِه، سَرکوفت، مَلامَت، بیغارِه، تَفشِه
آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، تش، مخ، انیسه، اخگر، آذر کنایه از گرما، حرارت، کنایه از ناراحتی، اندوه، گلوله، از عنصرهای چهارگانه، شراب آتش افروختن: آتش روشن کردن، کنایه از فتنه انگیختن و سبب دشمنی و جنگ میان دیگران شدن، برای مثال میان دو تن آتش افروختن / نه عقل است خود در میان سوختن (سعدی - ۱۷۲) آتش پارسی: در پزشکی تبخال، برای مثال دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی - ۴۲۲) در پزشکی جوش های زرد رنگ که در پوست صورت بروز می کند، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند آتش دهقان: آتشی که دهقانان پس از درو کردن و برداشتن حاصل مزرعه به باقی ماندۀ آن می زنند تا آفات نباتی از میان برود و زمین قوت بگیرد آتش روشن کردن: افروختن آتش، کنایه از فتنه انگیختن، برپا کردن فتنه و آشوب آتش زدن: چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی آتش کردن: آتش روشن کردن، آتش افروختن، به کار انداختن توپ و تفنگ و در کردن گلوله آتش گرفتن: شعله ور شدن و سوختن چیزی که آتش در آن افتاده باشد، کنایه از خشمناک شدن، تند شدن آتش نشاندن: کنایه از خاموش کردن و فرونشاندن آتش، کشتن آتش
آنچه از سوختن چوب یا زغال یا چیز دیگر به وجود می آید و دارای روشنی و حرارت است، نار، تَش، مخ، انیسه، اَخگَر، آذر کنایه از گرما، حرارت، کنایه از ناراحتی، اندوه، گلوله، از عنصرهای چهارگانه، شراب آتش افروختن: آتش روشن کردن، کنایه از فتنه انگیختن و سبب دشمنی و جنگ میان دیگران شدن، برای مِثال میان دو تن آتش افروختن / نه عقل است خود در میان سوختن (سعدی - ۱۷۲) آتش پارسی: در پزشکی تبخال، برای مِثال دید مرا گرفته لب آتش پارسی ز تب / نطق من آب تازیان برده به نکتۀ دری (خاقانی - ۴۲۲) در پزشکی جوش های زرد رنگ که در پوست صورت بروز می کند، آتشی که پارسیان در آتشکده می افروختند آتش دهقان: آتشی که دهقانان پس از درو کردن و برداشتن حاصل مزرعه به باقی ماندۀ آن می زنند تا آفات نباتی از میان برود و زمین قوت بگیرد آتش روشن کردن: افروختن آتش، کنایه از فتنه انگیختن، برپا کردن فتنه و آشوب آتش زدن: چیزی را به آتش کشیدن و سوزاندن، افروختن آتش در چیزی آتش کردن: آتش روشن کردن، آتش افروختن، به کار انداختن توپ و تفنگ و در کردن گلوله آتش گرفتن: شعله ور شدن و سوختن چیزی که آتش در آن افتاده باشد، کنایه از خشمناک شدن، تند شدن آتش نشاندن: کنایه از خاموش کردن و فرونشاندن آتش، کشتن آتش
برگه ای که روی آن مطالبی می نویسند و بعد مرتب می کنند، برگه ای که دریافت و پرداخت پول در آن ثبت می شود، در علم الکتریک قطعه ای با روکش پلاستیکی برای اتصال دو مدار یا دستگاه الکتریکی
برگه ای که روی آن مطالبی می نویسند و بعد مرتب می کنند، برگه ای که دریافت و پرداخت پول در آن ثبت می شود، در علم الکتریک قطعه ای با روکش پلاستیکی برای اتصال دو مدار یا دستگاه الکتریکی
جوینده. کاونده. (از آنندراج). کسی که می جوید و می کاود و تفتیش می نماید. (ناظم الاطباء). پژوهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفتیش شود، (اصطلاح اداری در گذشته) بازرس. کسی که از طرف وزارتخانه ها و اداره ها به کارهای کارمندان و کارکنان رسیدگی کرده درستی یا نادرستی کارهای آنها را به مقامات مربوط آگهی می دهد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی، ذیل بازرس). و رجوع به بازرس شود، مباشر و سرکار و ناظر. (ناظم الاطباء)
جوینده. کاونده. (از آنندراج). کسی که می جوید و می کاود و تفتیش می نماید. (ناظم الاطباء). پژوهنده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به تفتیش شود، (اصطلاح اداری در گذشته) بازرس. کسی که از طرف وزارتخانه ها و اداره ها به کارهای کارمندان و کارکنان رسیدگی کرده درستی یا نادرستی کارهای آنها را به مقامات مربوط آگهی می دهد. (ترمینولوژی حقوق تألیف جعفری لنگرودی، ذیل بازرس). و رجوع به بازرس شود، مباشر و سرکار و ناظر. (ناظم الاطباء)
جمع فتنه، خلالوش ها آشوب ها جاور (حالت)، گونه، آزمودن، به شگفت آوردن، به آشوب کشاندن، در آشوب افتادن، به آتش سوختن آزمودن، گداختن سیم و زر در آتش جهت امتحان، گمراه کردن - اختلاف کردم مردم در رای و تدبیر، آزمایش، اختلاف در آرا، گناه ورزی، گناه، عذاب محنت، جنگ ستیزه، آشوب، عبرت شگفتی، فریفته مفتون، دلداده عاشق، معشوقی که موجب فتنه و آشوب گردد، جمع فتن، درختی است از تیره سبزی آساها که یکی از گونه های درخت صمغ عربی است و دارای صمغی بسیار خوشبو می باشد درخت عطر عقاقی عقاقی عطری درخت عنبر، گیاهی است معطر از تیره اسفنجیان که به صورت درختچه است و به عنوان یک گیاه و به عنوان یک گیاه زمینی در باغها کشت می شود چای مکزیکی امبروسیا زربیح شای مکی چای مکه چای اسپانیا حشیشه المریم شای بیت المقدس
جمع فتنه، خلالوش ها آشوب ها جاور (حالت)، گونه، آزمودن، به شگفت آوردن، به آشوب کشاندن، در آشوب افتادن، به آتش سوختن آزمودن، گداختن سیم و زر در آتش جهت امتحان، گمراه کردن - اختلاف کردم مردم در رای و تدبیر، آزمایش، اختلاف در آرا، گناه ورزی، گناه، عذاب محنت، جنگ ستیزه، آشوب، عبرت شگفتی، فریفته مفتون، دلداده عاشق، معشوقی که موجب فتنه و آشوب گردد، جمع فتن، درختی است از تیره سبزی آساها که یکی از گونه های درخت صمغ عربی است و دارای صمغی بسیار خوشبو می باشد درخت عطر عقاقی عقاقی عطری درخت عنبر، گیاهی است معطر از تیره اسفنجیان که به صورت درختچه است و به عنوان یک گیاه و به عنوان یک گیاه زمینی در باغها کشت می شود چای مکزیکی امبروسیا زربیح شای مکی چای مکه چای اسپانیا حشیشه المریم شای بیت المقدس