جدول جو
جدول جو

معنی فالیزک - جستجوی لغت در جدول جو

فالیزک
(مِ)
دهی است از دهستان قلعه حمام بخش جنت آباد شهرستان مشهد که در 30 هزارگزی شمال باختری صالح آباد و 3 هزارگزی جنوب راه شوسۀ عمومی مشهد به صالح آباد واقع است. دامنه ای معتدل و دارای 154 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات، بادام، انگور، سیب و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پالیز
تصویر پالیز
(دخترانه)
باغ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزاری که در آن خربزه، هندوانه، خیار و مانند آن می کارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پالیک
تصویر پالیک
چارق، نوعی کفش چرمی با بندها و تسمه های دراز که بندهای آن به ساق پا پیچیده می شود، چارغ، شمل، شم، پاتابه، پاتوه، پای تابه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شابیزک
تصویر شابیزک
بلادانه، گیاهی خودرو، با برگ های ساده و گل های خاکستری رنگ که بومی مناطق مرطوب است و میوه، برگ و ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، شابیزک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سابیزک
تصویر سابیزک
گیاهانی که ریشه یا میوۀ آن ها مانند صورت انسان است، مثل استرنگ و مردم گیاه، یبروح، لفّاح، مردم گیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالیز
تصویر فالیز
باغ، بوستان، پالیز، پالیزگاه، باشنگان
فرهنگ فارسی عمید
به یونانی، ملبوس، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ برساخته از کلمه مفلوک یا مفلاک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مفلوک و مفلاک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ زَ)
جانورکی باشد در آب وبمرور وزغ شود و عربان دعموص خوانندش. (برهان) (آنندراج). بچۀ وزغ دمدار و دست و پا درنیاورده. (ناظم الاطباء) ، و بعضی گویند سوسمار کوچک است. (برهان) (آنندراج). تمساح خرد. (ناظم الاطباء) ، بعضی گویند جانورکی است شبیه به چلپاسه و دم سرخی دارد. (برهان) (آنندراج). قسمی از چلپاسۀ سرخ دم. (ناظم الاطباء) ، کفگیر کوچک را نیز گفته اند. (برهان) (آنندراج). چمچه و کفلیز کوچک. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفچلیزه و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جمع واژۀ فالیز. (دهار). و فالیز معرب پالیز است
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان رستاق بخش خلیل آباد شهرستان کاشمر واقع در6هزارگزی شمال باختری خلیل آباد. یک هزارگزی شمال شوسۀ عمومی کاشمر به بردسکن. جلگه و گرمسیر و سکنه آن 687 تن است. قنات دارد محصول آن غلات و بنشن و میوه جات و انار و انجیر و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان کوه پایۀ بخش آبیک شهرستان قزوین که در 24 هزارگزی باختر آبیک و چهارهزارگزی راه شوسه واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 185 تن سکنه است، آب آنجا از چشمۀ بهار و فاضل آب رود محلی تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و هندوانه، شغل اهالی زراعت و بیشتر معاش آنها از کشت هندوانۀ دیمی و صنایع دستی زنان گیوه چینی و گلیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دهی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز که در 71 هزارگزی جنوب خاوری اردکان و کنار راه فرعی زرقان به بیضا واقع است. جلگه ای معتدل، مالاریایی و دارای 82 تن سکنه است. آب آنجا ازقنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و چغندر و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
فالگیر. فالکباز. فالبین. طالعبین:
به پیش زن فال زن برگذشت
به مهتر نگه کرد و اندرگذشت.
فردوسی.
رجوع به فال شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مردم گیاه. (ناظم الاطباء). شابیزک یا بلادن، آتروپا بلادنا که میوه های آن بنفش و تیره و دارای مادۀ سمی آتروپین است که بعنوان مخدّر بکار میرود و مهرگیاه ماندرا گورا که مادۀسمّی آن در ریشه های ضخیم جمع میشود و در میان تمام ملل در موضوع ریشه آن افسانه هائی شایع است و آن را سگ کن نیز میگویند. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 239)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
بر وزن و معنی سابیزج است که مردم گیاه و لفاح باشد و سابیزج معرب آن است. (برهان) (آنندراج). سابیزک صحرائی، آن مانند آدمی نر و ماده میباشد، خوردنش بیهوشی آرد و ببوئیدن نیز همان عمل کند. (نزهه القلوب). لقاح اسم عربی است و بفارسی سابیزک نامندو آن ثمر یبروح است. (تحفۀ حکیم مؤمن). شابیزج و شابیرج و شابرج. (فهرست مخزن الادویه). ساپرک. (شعوری). مردم گیاه. مهر گیاه. یبروح الصنم. سبیزه. بار درخت یبروح. سیب مور. رجوع به لفاح و مردم گیاه شود
لغت نامه دهخدا
معرب پالیز، خربزه زار را گویند، (آنندراج) :
یکی را زمین نیستانست و شوره
یکی کشت و فالیز و شدیار دارد،
ناصرخسرو،
رجوع به پالیز شود
لغت نامه دهخدا
درختی است از تیره پروانه واران که دارای شاخه های خاردار است. میوهءاین گیاه غلاف مانند (شبیه میوه لوبیا) است و دارای ماده ای قندی است که در تهیه نوعی مشروب بکار میرود. این درخت در جنگلهای شمالی ایران نیز فراوان است للکی لیلکی لیلک للک لک کرات لالیک
فرهنگ لغت هوشیار
مونث قالی کارد، سرگین گردان خجک دار گونه ای حشره شبیه جعل و یا کوز که در سوراخ مارها می زید. توضیح با مراجعه با ماخذ مربوط این حشره شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالیز
تصویر فالیز
پارسی تازی گشته پالیز خر بزه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دالیز
تصویر دالیز
دهلیز، دالان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چالیک
تصویر چالیک
دو پارچه چوب که کودکان بدانها بازی مخصوصی کنند الک دو لک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالیز
تصویر جالیز
کشتزار خربزه و هندوانه و خیار را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
کفش چرمی -1 پای افزار از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند پای افزار کفش چارق شم بالیک، پاپیچ پاتابه لفافه
فرهنگ لغت هوشیار
باغ بوستان جالیز فالیز گلستان، کشتزار مزرعه، آنجایها که هندوانه و خربزه و گرمک و طالبی و کدو و خیار و چغندر و امثال آن کارند مزارع صیفی کاری: خربزه زار خیار زار کدوزار هندوانه زار تره زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالیک
تصویر بالیک
کفش، پاپوش چرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سابیزک
تصویر سابیزک
مردم گیا مهر گیا افاح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال زن
تصویر فال زن
فالگیر فال بین طالع بین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفچلیزک
تصویر کفچلیزک
چمچه بزرگ سوراخ دار کفلیز: (در دیگ خرافات کفچلیزی در آینه نا کسی خیالی)، (ناصر خسرو)، بچه قورباغه، سگ ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کفلیزک
تصویر کفلیزک
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، مفچلیزک، کفلیز، کفچلیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مفچلیزک
تصویر مفچلیزک
چمچه بزرگ سوراخ دار، سگ ماهی، بچه قورباغه، کفچلاز، کفچلیزه، کفجلاز، کفجلیز، کفچلیز، کفلیز، کفلیزک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالیک
تصویر پالیک
بالیک، پای افزاری از چرم گاو که رشته ها در آن بسته اند، پای افزار، کفش، چارق، شم، پاپیچ، پاتابه، لفافه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پالیز
تصویر پالیز
باغ، بوستان، کشتزار، زمینی که در آن خربزه، خیار و مانند آن بکارند
فرهنگ فارسی معین
پالیز، کشتزار، لته، مزرعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد