به یونانی مرغی است که آن را لک لک میگویند. استخوان او را با خود داشتن عشق را زایل میکند و بیضۀ او خضاب موی باشد. و فالرغوس هم به نظر آمده است که بعد از غین، واو باشد. (برهان). لک لک. لقلق است که بتلارج نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
به یونانی مرغی است که آن را لک لک میگویند. استخوان او را با خود داشتن عشق را زایل میکند و بیضۀ او خضاب موی باشد. و فالرغوس هم به نظر آمده است که بعد از غین، واو باشد. (برهان). لک لک. لقلق است که بتلارج نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع، برای مثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲ - ۳۰۵)، آسوده، بدون نگرانی فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
آزاد و رها، بی نیاز، بی خبر، بی اطلاع، برای مِثال اگر تو فارغی از حال دوستان یارا / فراغت از تو میسر نمی شود ما را (سعدی۲ - ۳۰۵)، آسوده، بدون نگرانی فارغ کردن: آسوده کردن، کنایه از زایاندن مثلاً ماما به سختی او را فارغ کرد، آزاد کردن، بی نیاز کردن فارغ شدن: آسوده شدن، کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
منطقۀ وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فراگرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است، یادگار دوران عظمت و افتخار و آثار تمدن سه هزار سال در این سرزمین با شکوه و جلال خاصی پایدار است و هر بیننده ای را در برابر خود به تعظیم وامیدارد، خرابه های پازارگاد، استخر، تخت جمشید، تخت طاوس، نقش رستم، آثار فهلیان از دورۀ هخامنشی و خرابه های دارابگرد، سیراف، شاپور، شهرچور و آثار جزیره بحرین از روزگار ساسانیان، مسجد جامع عتیق شیراز مربوط به دورۀصفاریان، بند امیر و مدرسه خان شیراز از ساخته های عضدالدولۀ دیلمی و ابنیۀ دیگر در حوالی شیراز از اتابکان فارس، بازار مسجد وکیل و موزۀ پارس و ده ها بنای دیگر از کریم خان زند، آرامگاه حافظ و بناهای بزرگ دیگر از دوران رضاشاه مانند کتابی تاریخ ایران را از عهد هخامنشیان تا امروز فصل به فصل شرح داده است، این آثار محققان و باستان شناسان را به تحقیق واداشته و موجب اکتشاف آثار دیگری از دل خاک گردیده است، حدود و موقع: از شمال به استان اصفهان، از شمال باختری به خوزستان، از خاور به کرمان و از جنوب و جنوب باختری به خلیج فارس محدود است، شکل هندسی پیرامون آن تقریباً متوازی الاضلاع منتظمی است که قطر اطول آن از بندرلنگه تا ایزدخواست آباده در حدود 680 هزار گز و قطر اقصر آن از بندر دیلم تا حدود داراب تقریباً 520 هزار گز و مساحت آن با جزایر مربوط نزدیک دویست کیلومتر مربع است، طول جغرافیایی استان از 50 تا 55 درجه خاوری از نصف النهار گرینویچ و عرض آن از 26 تا 31 درجه و 45 دقیقۀ شمالی است، اوضاع طبیعی: منطقه ای است کوهستانی که جهت امتداد کوههای آن از شمال باختری بسوی جنوب خاوری است، در قسمت های شمال باختری ارتفاعات بهم گره خورده و دارای پرتگاههای عمیق و موحش و معابر فوق العاده صعب العبور است، هرچه بطرف جنوب خاوری برویم فاصله کوهها بیشتر میشود و بین آنها جلگه هایی به نظر میرسد، در بیشتر دره ها رودخانه هایی جریان دارد که در زمستان و ماههای اول بهار دارای آب هستند و چون زمین این جلگه ها نفوذناپذیر است تشکیل نمک زارها و دریاچه های کوچکی میدهند که از جملۀ آنها دریاچه های بختگان، مهارلو و پریشان یا فامور معروف است، ضمناً هرچه از شمال منطقه بطرف سواحل خلیج فارس برویم ارتفاع کوهها بطور محسوسی کم میشود مثلاً ارتفاع بلندترین کوه ساحل خلیج از 1500 گز نمیگذرد در صورتی که در شمال استان فارس کوهها تا 4000 گز هم بلندی دارند، هوای استان فارس در کناره های خلیج و تا حدود 100 هزارگزی جنوب شیراز گرم، در مرکز استان معتدل و در کوهستانهای شمالی سرد است، جزئیات وضع طبیعی استان در شرح اوضاع طبیعی شهرستان های فارس بجای خود بیان شده است، استان فارس از هشت شهرستان شیراز، بوشهر، لار، فسا، کازرون، جهرم، آباده، فیروزآباد و 32 بخش و 154 دهستان که 2924 آبادی را در بر دارد تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 1290000 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، مهمترین حوزه های آن عبارت است از: شیراز و حومه آن، آباده، قشقایی، کوه گیلویه، ولایات مرکزی (شامل بلوکهای کوه مره شگفت، خواجه، سیاخ، کوار، صیمکای، قیروکارزین و جویم)، ولایات خمسه (شامل بلوکهای بوانات، قنقری، سرجاهان، آباده، تشتک)، دارابگرد، فسا، خفر، محال سبعه، رودان احمدی، جهرم، کمین، ارسنجان، کربال و سروستان، نیریز و لارستان، (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 214-243)، نام این استان را در کتب قدیم فارسستان نیز گفته اند، رجوع به فارسستان و پارس شود، ، کلمه فارس و پارس به سراسر خاک ایران نیز اطلاق شده است، صورتی از این کلمه را که در زبان انگلیسی از اصل یونانی گرفته اند در زبان مذکور بجای لغت ’ایران’ به کار میبرند و چون این صورت یعنی ’پرشیا’ در زمان رضاشاه پهلوی در ایران نیز بکار میرفت دستوری در منع استعمال این واژه صادر شد و مقرر گردید درکتاب ها و نوشته های ایرانی همه جا واژۀ ’ایران’ برای نامیدن این کشور به کار رود
منطقۀ وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فراگرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریایی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است، یادگار دوران عظمت و افتخار و آثار تمدن سه هزار سال در این سرزمین با شکوه و جلال خاصی پایدار است و هر بیننده ای را در برابر خود به تعظیم وامیدارد، خرابه های پازارگاد، استخر، تخت جمشید، تخت طاوس، نقش رستم، آثار فهلیان از دورۀ هخامنشی و خرابه های دارابگرد، سیراف، شاپور، شهرچور و آثار جزیره بحرین از روزگار ساسانیان، مسجد جامع عتیق شیراز مربوط به دورۀصفاریان، بند امیر و مدرسه خان شیراز از ساخته های عضدالدولۀ دیلمی و ابنیۀ دیگر در حوالی شیراز از اتابکان فارس، بازار مسجد وکیل و موزۀ پارس و ده ها بنای دیگر از کریم خان زند، آرامگاه حافظ و بناهای بزرگ دیگر از دوران رضاشاه مانند کتابی تاریخ ایران را از عهد هخامنشیان تا امروز فصل به فصل شرح داده است، این آثار محققان و باستان شناسان را به تحقیق واداشته و موجب اکتشاف آثار دیگری از دل خاک گردیده است، حدود و موقع: از شمال به استان اصفهان، از شمال باختری به خوزستان، از خاور به کرمان و از جنوب و جنوب باختری به خلیج فارس محدود است، شکل هندسی پیرامون آن تقریباً متوازی الاضلاع منتظمی است که قطر اطول آن از بندرلنگه تا ایزدخواست آباده در حدود 680 هزار گز و قطر اقصر آن از بندر دیلم تا حدود داراب تقریباً 520 هزار گز و مساحت آن با جزایر مربوط نزدیک دویست کیلومتر مربع است، طول جغرافیایی استان از 50 تا 55 درجه خاوری از نصف النهار گرینویچ و عرض آن از 26 تا 31 درجه و 45 دقیقۀ شمالی است، اوضاع طبیعی: منطقه ای است کوهستانی که جهت امتداد کوههای آن از شمال باختری بسوی جنوب خاوری است، در قسمت های شمال باختری ارتفاعات بهم گره خورده و دارای پرتگاههای عمیق و موحش و معابر فوق العاده صعب العبور است، هرچه بطرف جنوب خاوری برویم فاصله کوهها بیشتر میشود و بین آنها جلگه هایی به نظر میرسد، در بیشتر دره ها رودخانه هایی جریان دارد که در زمستان و ماههای اول بهار دارای آب هستند و چون زمین این جلگه ها نفوذناپذیر است تشکیل نمک زارها و دریاچه های کوچکی میدهند که از جملۀ آنها دریاچه های بختگان، مهارلو و پریشان یا فامور معروف است، ضمناً هرچه از شمال منطقه بطرف سواحل خلیج فارس برویم ارتفاع کوهها بطور محسوسی کم میشود مثلاً ارتفاع بلندترین کوه ساحل خلیج از 1500 گز نمیگذرد در صورتی که در شمال استان فارس کوهها تا 4000 گز هم بلندی دارند، هوای استان فارس در کناره های خلیج و تا حدود 100 هزارگزی جنوب شیراز گرم، در مرکز استان معتدل و در کوهستانهای شمالی سرد است، جزئیات وضع طبیعی استان در شرح اوضاع طبیعی شهرستان های فارس بجای خود بیان شده است، استان فارس از هشت شهرستان شیراز، بوشهر، لار، فسا، کازرون، جهرم، آباده، فیروزآباد و 32 بخش و 154 دهستان که 2924 آبادی را در بر دارد تشکیل شده وجمعیت آن در حدود 1290000 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، مهمترین حوزه های آن عبارت است از: شیراز و حومه آن، آباده، قشقایی، کوه گیلویه، ولایات مرکزی (شامل بلوکهای کوه مره شگفت، خواجه، سیاخ، کوار، صیمکای، قیروکارزین و جویم)، ولایات خمسه (شامل بلوکهای بوانات، قنقری، سرجاهان، آباده، تشتک)، دارابگرد، فسا، خفر، محال سبعه، رودان احمدی، جهرم، کمین، ارسنجان، کربال و سروستان، نیریز و لارستان، (از جغرافیای سیاسی کیهان صص 214-243)، نام این استان را در کتب قدیم فارسستان نیز گفته اند، رجوع به فارسستان و پارس شود، ، کلمه فارس و پارس به سراسر خاک ایران نیز اطلاق شده است، صورتی از این کلمه را که در زبان انگلیسی از اصل یونانی گرفته اند در زبان مذکور بجای لغت ’ایران’ به کار میبرند و چون این صورت یعنی ’پرشیا’ در زمان رضاشاه پهلوی در ایران نیز بکار میرفت دستوری در منع استعمال این واژه صادر شد و مقرر گردید درکتاب ها و نوشته های ایرانی همه جا واژۀ ’ایران’ برای نامیدن این کشور به کار رود
آن که زبان فارسی دارد، آن که از مردم ایران است، در مقابل ترک، عرب و جز آن، در پارسی باستان (کتیبه های هخامنشی) پارسه نام یکی از اقوام ایرانی مقیم جنوب ایران است که مقر ایشان را نیز پارس نامیده اند، از این قوم دو خاندان بزرگ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند، یکی هخامنشیان و دیگر ساسانیان، معرب آن فارس است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین: پارس)، دانشمندان زبان پارسی باستان را خویشاوند زبان سقلابیان بالت میدانند و این امر موجب این فرضیه شده که اجداد ایرانیان در جوار سقلابیان میزیسته اند و اسّتهای امروزی را واسطۀ بین قوم پارس و سقلابیان میدانند، در نیمۀ اول از هزارۀ اول قبل از میلاد سه قدرت بزرگ در نواحی شمال دجله و فرات با هم رقابت داشتند که از میان آنها ایرانیان توانستند بر دو رقیب دیگر یعنی اورارتو (آرارات) و آشور چیره شوند و شاهنشاهی وسیعی بخ وجود آورند، نام این قوم برای اولین بار در سالنامه های پادشاهان آشور در شرح لشکرکشی آنان به حدود جبال زاگرس به میان آمده است، آشوریان این قوم را در 844 قبل از میلاد شناخته اند، با این دلایل قوم پارسی قبلاً در شمال غربی ایران کنونی در مغرب و جنوب غربی دریاچۀ ارومیه مستقر بوده و سپس به تدریج به جنوب متمایل شده و این انتقال در نتیجۀ فشار اورارتو و آشور بوده است، این قوم به احتمال قوی در حدود سال 700 قبل از میلاد در مغرب جبال بختیاری جایگزین شدند و مرکز حکومت آنها مطابق نوشتۀ آشوریان پارسوماش نامیده شد، پارسیان پس از ورود به این سرزمین تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را تشکیل دادند، پس از مرگ هخامنش پسرش چیش پیش پادشاه شهر انشان نامیده شد و رسماً در قلمرو وسیعتری به فرمانروایی پرداخت و ایالت تازه ای را که پارسه نامیده شد (فارس کنونی) به دیگر متصرفات خود پیوست، (از کتاب ایران تألیف گیرشمن ترجمه معین صص 59- 109)، بنابه روایات مختلف مورخان قدیم، چیش پیش مذکور غیر از چیش پیش پدر کورش معروف است، به این معنی که پس از مرگ هخامنش به ترتیب چیش پیش، کبوجیه فرزند او و کورش فرزند کبوجیه به فرمانروایی رسیدند و سپس فرزند کورش بنام چیش پیش دوم روی کار آمدو این شخص همان پدر کورش و آریارمنا است که حکومت را میان دو فرزند خود تقسیم کرد و دو شاخه از خاندان هخامنش به وجود آورد، از شاخۀ آریارمنا به ترتیب پسرش ارشام، نوه اش ویستاسپ و پسر ویستاسپ یعنی داریوش کبیر حکومت کردند، شاخۀ دوم یعنی نسل کورش را باید شاخۀ اصلی خاندان هخامنشی شمرد زیرا وسعت شاهنشاهی مربوط به این شاخه است، از این شاخه به ترتیب کورش، پسرش کبوجیۀ دوم، کورش سوم پسر کبوجیه و معروف به کورش بزرگ و کبوجیۀ سوم فاتح مصر و سپس فرزندان دیگرشان به شاهنشاهی رسیدند، (ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 231)، شاهنشاهان بزرگ این خاندان به ترتیب عبارتند از: 1- کورش (559-530 قبل از میلاد)، 2- کبوجیه (530-522 قبل از میلاد)، 3- داریوش (522-486 قبل از میلاد)، 4- خشایارشا (486-465 قبل از میلاد)، 5- اردشیر اول (465-424 قبل از میلاد)، 6- داریوش دوم (424-405 قبل از میلاد)، 7- اردشیر دوم (405-359 قبل از میلاد)، 8- اردشیر سوم (359-338 قبل از میلاد) 9- داریوش سوم که پس از مرگ اردشیر و مسموم شدن فرزند او به روی کار آمد و دیر نپایید که به دست نیروهای تازه نفس اسکندر مقدونی و خدعه و بی وفایی سرداران خود از میان رفت، و با قتل او نخستین شاهنشاهی قوم پارس منقرض گردید، (ایران باستان پیرنیا ج 1)، اما قوم پارس همچنان در این سرزمین زیست میکرد، و در حدود پانصد سال بعد از سقوط امپراطوری هخامنشی خاندان دیگری که خود را از نسل داریوش سوم و بازماندۀ خاندان هخامنشی میشمرد در پارس نیرو گرفت و دومین شاهنشاهی بزرگ قوم پارس را به وجود آورد، ساسان جداین سلسله در استخر در معبد اناهیتا (ناهید) مقامی ارجمند داشت، پسر او پاپک با دختر یکی از امرای محلی ازدواج کرد و بوسیلۀ کودتایی قدرت را از دست او گرفت و بعدها مؤسس سلسلۀ سامانی شناخته شد و جلوس او (208 میلادی) مبداء تاریخ جدیدی به شمار رفت، (از کتاب ایران گیرشمن ترجمه معین صص 290-291)، از فرزندان پاپک به ترتیب این کسان به تخت شاهی نشسته اند: 1- اردشیر پاپکان (پسر پاپک)، 2- شاپور پسر اردشیر، 3- هرمزاول پسر شاپور، 4- بهرام اول پسر دیگر شاپور، 5- بهرام دوم پسر بهرام اول، 6- بهرام سوم پسر بهرام دوم، 7- نرسه (نرسی) پسر دیگر شاپور اول، 8- هرمز دوم، 9- شاپور دوم، 10- اردشیر دوم، 11- شاپور سوم، 12- بهرام چهارم، 13- یزدگرد اول، 14- بهرام پنجم (بهرام گور)، 15- یزدگرد دوم، 16- کواد (قباد) اول، 17- خسروانوشیروان، 18- هرمز چهارم، 19- خسرو دوم (خسرو پرویز)، 20- کواد دوم (شیرویه)، 21- اردشیر سوم، 22- شهروراز، 23- خسرو سوم، 24- پوراندخت، 25- آزرمدخت، 26- هرمز پنجم، 27- خسرو چهارم، 28- پرویز دوم، 29- فرخ زادخسرو، 30- یزدگرد سوم، سرگذشت هریک از این شاهان پارسی در لغت نامه جداگانه آمده است، و رجوع به پارس و پارسه شود
آن که زبان فارسی دارد، آن که از مردم ایران است، در مقابل ترک، عرب و جز آن، در پارسی باستان (کتیبه های هخامنشی) پارسه نام یکی از اقوام ایرانی مقیم جنوب ایران است که مقر ایشان را نیز پارس نامیده اند، از این قوم دو خاندان بزرگ پیش از اسلام به شاهنشاهی رسیده اند، یکی هخامنشیان و دیگر ساسانیان، معرب آن فارس است، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین: پارس)، دانشمندان زبان پارسی باستان را خویشاوند زبان سقلابیان بالت میدانند و این امر موجب این فرضیه شده که اجداد ایرانیان در جوار سقلابیان میزیسته اند و اُسّتهای امروزی را واسطۀ بین قوم پارس و سقلابیان میدانند، در نیمۀ اول از هزارۀ اول قبل از میلاد سه قدرت بزرگ در نواحی شمال دجله و فرات با هم رقابت داشتند که از میان آنها ایرانیان توانستند بر دو رقیب دیگر یعنی اورارتو (آرارات) و آشور چیره شوند و شاهنشاهی وسیعی بخ وجود آورند، نام این قوم برای اولین بار در سالنامه های پادشاهان آشور در شرح لشکرکشی آنان به حدود جبال زاگرس به میان آمده است، آشوریان این قوم را در 844 قبل از میلاد شناخته اند، با این دلایل قوم پارسی قبلاً در شمال غربی ایران کنونی در مغرب و جنوب غربی دریاچۀ ارومیه مستقر بوده و سپس به تدریج به جنوب متمایل شده و این انتقال در نتیجۀ فشار اورارتو و آشور بوده است، این قوم به احتمال قوی در حدود سال 700 قبل از میلاد در مغرب جبال بختیاری جایگزین شدند و مرکز حکومت آنها مطابق نوشتۀ آشوریان پارسوماش نامیده شد، پارسیان پس از ورود به این سرزمین تحت قیادت هخامنش حکومت کوچک خود را تشکیل دادند، پس از مرگ هخامنش پسرش چیش پیش پادشاه شهر انشان نامیده شد و رسماً در قلمرو وسیعتری به فرمانروایی پرداخت و ایالت تازه ای را که پارسه نامیده شد (فارس کنونی) به دیگر متصرفات خود پیوست، (از کتاب ایران تألیف گیرشمن ترجمه معین صص 59- 109)، بنابه روایات مختلف مورخان قدیم، چیش پیش مذکور غیر از چیش پیش پدر کورش معروف است، به این معنی که پس از مرگ هخامنش به ترتیب چیش پیش، کبوجیه فرزند او و کورش فرزند کبوجیه به فرمانروایی رسیدند و سپس فرزند کورش بنام چیش پیش دوم روی کار آمدو این شخص همان پدر کورش و آریارمنا است که حکومت را میان دو فرزند خود تقسیم کرد و دو شاخه از خاندان هخامنش به وجود آورد، از شاخۀ آریارمنا به ترتیب پسرش ارشام، نوه اش ویستاسپ و پسر ویستاسپ یعنی داریوش کبیر حکومت کردند، شاخۀ دوم یعنی نسل کورش را باید شاخۀ اصلی خاندان هخامنشی شمرد زیرا وسعت شاهنشاهی مربوط به این شاخه است، از این شاخه به ترتیب کورش، پسرش کبوجیۀ دوم، کورش سوم پسر کبوجیه و معروف به کورش بزرگ و کبوجیۀ سوم فاتح مصر و سپس فرزندان دیگرشان به شاهنشاهی رسیدند، (ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 231)، شاهنشاهان بزرگ این خاندان به ترتیب عبارتند از: 1- کورش (559-530 قبل از میلاد)، 2- کبوجیه (530-522 قبل از میلاد)، 3- داریوش (522-486 قبل از میلاد)، 4- خشایارشا (486-465 قبل از میلاد)، 5- اردشیر اول (465-424 قبل از میلاد)، 6- داریوش دوم (424-405 قبل از میلاد)، 7- اردشیر دوم (405-359 قبل از میلاد)، 8- اردشیر سوم (359-338 قبل از میلاد) 9- داریوش سوم که پس از مرگ اردشیر و مسموم شدن فرزند او به روی کار آمد و دیر نپایید که به دست نیروهای تازه نفس اسکندر مقدونی و خدعه و بی وفایی سرداران خود از میان رفت، و با قتل او نخستین شاهنشاهی قوم پارس منقرض گردید، (ایران باستان پیرنیا ج 1)، اما قوم پارس همچنان در این سرزمین زیست میکرد، و در حدود پانصد سال بعد از سقوط امپراطوری هخامنشی خاندان دیگری که خود را از نسل داریوش سوم و بازماندۀ خاندان هخامنشی میشمرد در پارس نیرو گرفت و دومین شاهنشاهی بزرگ قوم پارس را به وجود آورد، ساسان جداین سلسله در استخر در معبد اناهیتا (ناهید) مقامی ارجمند داشت، پسر او پاپک با دختر یکی از امرای محلی ازدواج کرد و بوسیلۀ کودتایی قدرت را از دست او گرفت و بعدها مؤسس سلسلۀ سامانی شناخته شد و جلوس او (208 میلادی) مبداء تاریخ جدیدی به شمار رفت، (از کتاب ایران گیرشمن ترجمه معین صص 290-291)، از فرزندان پاپک به ترتیب این کسان به تخت شاهی نشسته اند: 1- اردشیر پاپکان (پسر پاپک)، 2- شاپور پسر اردشیر، 3- هرمزاول پسر شاپور، 4- بهرام اول پسر دیگر شاپور، 5- بهرام دوم پسر بهرام اول، 6- بهرام سوم پسر بهرام دوم، 7- نرسه (نرسی) پسر دیگر شاپور اول، 8- هرمز دوم، 9- شاپور دوم، 10- اردشیر دوم، 11- شاپور سوم، 12- بهرام چهارم، 13- یزدگرد اول، 14- بهرام پنجم (بهرام گور)، 15- یزدگرد دوم، 16- کواد (قباد) اول، 17- خسروانوشیروان، 18- هرمز چهارم، 19- خسرو دوم (خسرو پرویز)، 20- کواد دوم (شیرویه)، 21- اردشیر سوم، 22- شهروراز، 23- خسرو سوم، 24- پوراندخت، 25- آزرمدخت، 26- هرمز پنجم، 27- خسرو چهارم، 28- پرویز دوم، 29- فرخ زادخسرو، 30- یزدگرد سوم، سرگذشت هریک از این شاهان پارسی در لغت نامه جداگانه آمده است، و رجوع به پارس و پارسه شود
ابن ماسوربن سام بن نوح. نوادۀ نوح پیامبر است که بنابر یک روایت نادرست تاریخی بنای شهرفارس را نسبت داده اند. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن بخش 3 ص 114 شود. این نسبت البته جنبۀ افسانه دارد ابن احمد بن موسی بن عمران ابوالفتح الحمصی. مؤلف کتاب المنشاء فی القراآت الثمان که در سال 401 هجری قمری در مصر درگذشت. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 227 شود
ابن ماسوربن سام بن نوح. نوادۀ نوح پیامبر است که بنابر یک روایت نادرست تاریخی بنای شهرفارس را نسبت داده اند. رجوع به نزهه القلوب چ لیدن بخش 3 ص 114 شود. این نسبت البته جنبۀ افسانه دارد ابن احمد بن موسی بن عمران ابوالفتح الحمصی. مؤلف کتاب المنشاء فی القراآت الثمان که در سال 401 هجری قمری در مصر درگذشت. رجوع به حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 227 شود
از ایران شناسان آلمانی است. (یادداشت مؤلف). وی فرهنگی فارسی به لاتینی تهیه کرده و در آن لغات دساتیری منقول از برهان را مشخص کرده است. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 49). وی همچنین با مقایسۀ نسخه های مختلف شاهنامه نمونۀ نسبتاً صحیحی از آن را با ترجمه لاتینی منتشر کرده و زمینۀ کار محقق دیگری بنام لانداور را فراهم کرده است. (از کتاب فردوسی طوسی ص 98)
از ایران شناسان آلمانی است. (یادداشت مؤلف). وی فرهنگی فارسی به لاتینی تهیه کرده و در آن لغات دساتیری منقول از برهان را مشخص کرده است. (از فرهنگ ایران باستان پورداود ص 49). وی همچنین با مقایسۀ نسخه های مختلف شاهنامه نمونۀ نسبتاً صحیحی از آن را با ترجمه لاتینی منتشر کرده و زمینۀ کار محقق دیگری بنام لانداور را فراهم کرده است. (از کتاب فردوسی طوسی ص 98)
شهری بیونان (پله پونز) ، نزدیک خلیج نپ لی دارای 10500 تن سکنه و سکنۀ آن را ارغیو خوانند: قال ابومعشر فی المقاله الثانیه من کتاب الالوف ان بلده من المغرب کانت تسمی فی قدیم الدهر ارغس و کان اهلها یسمون ارغیوا. (عیون الانباء ج 1 ص 15). و رجوع به ارگس شود
شهری بیونان (پله پونز) ، نزدیک خلیج نُپ لی دارای 10500 تن سکنه و سکنۀ آن را ارغیو خوانند: قال ابومعشر فی المقاله الثانیه من کتاب الالوف ان بلده من المغرب کانت تسمی فی قدیم الدهر ارغس و کان اهلها یسمون ارغیوا. (عیون الانباء ج 1 ص 15). و رجوع به ارگس شود
صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار (استرآباد) به صحبت او مایل. از اشعار اوست: پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش. (آتشکده چ بمبئی ص 142)
صاحب آتشکده آرد: گویند حریفی ظریف و رفیقی الیف بوده و اهل آن دیار (استرآباد) به صحبت او مایل. از اشعار اوست: پی نظاره ستاده ست جهانی به رهش من در اندیشه که یا رب به که افتد نگهش. (آتشکده چ بمبئی ص 142)
صاحب آتشکده گوید: از طبقۀ سادات آن دیار (فارس) و اکثر اوقات ندیم مجلس سلاطین و امرای هند و ایران بوده و چندی به فایقی تخلص میکرده است. او راست: ای چشم جهان بین مرا نور از تو ایام مرا ساخته رنجور از تو دوری ّ تو کرده است بیمار مرا نزدیک به مردن شده ام دور از تو. (آتشکده چ بمبئی ص 291) مولانا فارغی (از شعرای قرن نهم هجری) در خانقاه جدیدی میباشد. مردی درویش وش و کم سخن است. بعضی از اشعارش بد نمی افتد. این مطلع از اوست: از بس که آن جفاجو آزار مینماید اندک ترحم او بسیار مینماید. (مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی چ حکمت ص 79)
صاحب آتشکده گوید: از طبقۀ سادات آن دیار (فارس) و اکثر اوقات ندیم مجلس سلاطین و امرای هند و ایران بوده و چندی به فایقی تخلص میکرده است. او راست: ای چشم جهان بین مرا نور از تو ایام مرا ساخته رنجور از تو دوری ّ تو کرده است بیمار مرا نزدیک به مردن شده ام دور از تو. (آتشکده چ بمبئی ص 291) مولانا فارغی (از شعرای قرن نهم هجری) در خانقاه جدیدی میباشد. مردی درویش وش و کم سخن است. بعضی از اشعارش بد نمی افتد. این مطلع از اوست: از بس که آن جفاجو آزار مینماید اندک ترحم او بسیار مینماید. (مجالس النفائس امیر علیشیر نوایی چ حکمت ص 79)
یکی از بلاد قدیمی ایتالیا در سرزمین اتروریا، نزدیک رود تیبر بود که در 394 قبل از میلاد به دست رومیان افتاد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی)
یکی از بلاد قدیمی ایتالیا در سرزمین اتروریا، نزدیک رود تیبر بود که در 394 قبل از میلاد به دست رومیان افتاد. (تمدن قدیم فوستل دو کولانژ ترجمه نصراﷲ فلسفی)
بیرونی نویسد وی از جملۀ اصحاب تعالیم است و او ادواری را استخراج کرد که به ادوار فاللیس موسوم است، و نخستین دور آن در سال 418 بخت نصر بود، و هر دور آن 76 سال شمسی است، (از آثار الباقیه چ ساخاو ص 27)
بیرونی نویسد وی از جملۀ اصحاب تعالیم است و او ادواری را استخراج کرد که به ادوار فاللیس موسوم است، و نخستین دور آن در سال 418 بخت نصر بود، و هر دور آن 76 سال شمسی است، (از آثار الباقیه چ ساخاو ص 27)
نعت فاعلی از فروغ و فراغ. پردازنده از کاری. (منتهی الارب). دست ازکارکشیده. پرداخته، خلاص شده و آزادگشته و نجات یافته، به مجاز، بریده و صرف نظرکرده: هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم حرص را دادن تبری برنتابد بیش از این. خاقانی. خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است گو مباش اینها که ما فارغ از این فرزانه ایم. سعدی. ، به مجاز، بی خبر: فارغی از قدر جوانی که چیست تا نشوی پیر ندانی که چیست. نظامی. گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر. سعدی. سوختم در چاه صبر ازبهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی ؟ حافظ. ، در تداول امروز فارغ بمعنی زنی است که از درد زادن برآسوده و طفل خویش فرونهاده باشد. گویند: فلان فارغ شد و پسری آورد. بیشتر بصورت فعل مرکب با ’شدن’ بکار میرود، بی نیاز: مدح تعریف است و تحریق حجاب فارغ است از مدح و تعریف آفتاب. مولوی. ، آزادکرده، تهی و خالی. (ناظم الاطباء) : چو سرو باش تهی دست و فارغ از هر بد چو نخل باش ستوده در این بهشت آباد. سعدی. ، بیکار. ترکیب ها: - فارغ البال. فارغ التحصیل. فارغ الحال. فارغ الذّهن. فارغ داشتن. فارغدل. فارغ زی. فارغ ساختن. فارغ شدن. فارغ کردن. فارغ گردانیدن. فارغ گشتن. فارغ ماندن. رجوع به هر یک در جای خود شود
نعت فاعلی از فُروغ و فَراغ. پردازنده از کاری. (منتهی الارب). دست ازکارکشیده. پرداخته، خلاص شده و آزادگشته و نجات یافته، به مجاز، بریده و صرف نظرکرده: هم به جان شاه کز درگاه شاهان فارغم حرص را دادن تبری برنتابد بیش از این. خاقانی. خلق میگویند جاه و فضل در فرزانگی است گو مباش اینها که ما فارغ از این فرزانه ایم. سعدی. ، به مجاز، بی خبر: فارغی از قدر جوانی که چیست تا نشوی پیر ندانی که چیست. نظامی. گر تو ز ما فارغی وز همه کس بی نیاز ما به تو مستظهریم وز همه عالم فقیر. سعدی. سوختم در چاه صبر ازبهر آن شمع چگل شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمی ؟ حافظ. ، در تداول امروز فارغ بمعنی زنی است که از درد زادن برآسوده و طفل خویش فرونهاده باشد. گویند: فلان فارغ شد و پسری آورد. بیشتر بصورت فعل مرکب با ’شدن’ بکار میرود، بی نیاز: مدح تعریف است و تحریق حجاب فارغ است از مدح و تعریف آفتاب. مولوی. ، آزادکرده، تهی و خالی. (ناظم الاطباء) : چو سرو باش تهی دست و فارغ از هر بد چو نخل باش ستوده در این بهشت آباد. سعدی. ، بیکار. ترکیب ها: - فارغ البال. فارغ التحصیل. فارغ الحال. فارغ الذّهن. فارغ داشتن. فارغدل. فارغ زی. فارغ ساختن. فارغ شدن. فارغ کردن. فارغ گردانیدن. فارغ گشتن. فارغ ماندن. رجوع به هر یک در جای خود شود
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است
منطقه وسیعی است که قسمتی از جنوب و جنوب باختری کشور ایران را فرا گرفته و تقریباً از یازده قرن پیش از میلاد مسیح محل سکنای رشیدترین طوایف آریائی بنام پارس بوده و بهمین مناسبت به پارس موسوم گردیده است