جدول جو
جدول جو

معنی فاعوسه - جستجوی لغت در جدول جو

فاعوسه
(سَ)
مؤنث فاعوس. رجوع به فاعوس شود، آتشی که دود ندارد. (اقرب الموارد) ، کس، بدان جهت که گشاده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). به عربی فرج را گویند جهت آنکه منفعس یعنی منفرج میگردد. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
فاعوسه
کس از آن روی که گشاده گردد
تصویری از فاعوسه
تصویر فاعوسه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فانوسقه
تصویر فانوسقه
کمربند یا حمایل چرمی که در خانه های آن فشنگ، سرنیزه، قمقمه، سلاح کمری و مانند آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده، صاف شده، پاکیزه شده، پاک شده از آلودگی، فالوذج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فانوس
تصویر فانوس
نوعی چراغ محفظه دار و معمولاً نفت سوز و قابل حمل، جاچراغی که از شیشه درست کنند و چراغ را در آن بگذارند که باد آن را خاموش نکند، چراغدان، قندیل، چراغبانه، چراغ پرهیز، چراغ واره، چروند، مردنگی، چراغ بادی، چراغ بره
فانوس خیال: فانوس خیالی، نوعی چراغ که در جلو آن اشیایی نگه می داشتند تا تصویر آن ها بر روی پرده بیفتد، فانوس خیال انگیز، فانوس گردان، برای مثال این چرخ فلک که ما در او حیرانیم / فانوس خیال از او مثالی دانیم ی خورشید چراغ دان و عالم فانوس / ما چون صوریم کاندر او حیرانیم (خیام - ۹۵)
فانوس دریایی: چراغی که در بندرگاه بر سر برج برای راهنمایی کشتی ها نصب می کنند، فار، چراغ دریایی
فرهنگ فارسی عمید
(رَ)
آتش. (قطر المحیط). زبانۀ آتش. (شرح قاموس). آتش افروخته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
سنگی که آبکش بر آن ایستاده شود. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به راعوفه شود، سنگی که در تک چاه وقت کندن گذارند تا بر آن پاک کننده چاه بنشیند و چاه را پاک سازد. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به راعوفه شود
لغت نامه دهخدا
(عِ لی یَ)
مؤنث فاعلی. رجوع به فاعلی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
رشته که بدرازای جامۀ بافته افتد. تار. مقابل پود. (فرهنگ رشیدی). مقابل سدی. مقابل تان. مقابل تانه
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سخت ترسنده. در مورد مرد و زن بهمین صورت می آید: رجل ٌ فاروقه و امراءهٌ فاروقه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
شمعاست که به فارسی موم نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
بینی خوک. (منتهی الارب). فرطیسه. انف خوک. (اقرب الموارد). پوز. پوزه. (از یادداشتهای مؤلف). رجوع به فرطیسه شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دولاب. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دولاب یا کوزۀ آن. (منتهی الارب). دولاب الماء یستقی به. (معجم متن اللغه). نوعی از دلو که بدان آب کشند. (ناظم الاطباء). دلو یستقی بها او ما یدیره الماء من المنجنونات. (اقرب الموارد). دلوها یا کوزه هائی که به ریسمان دایره مانندی بندند و بدان وسیله آب از چاه کشند، بینی و پرۀ بینی. (ناظم الاطباء). ج، نواعیر
لغت نامه دهخدا
(فِ)
موضعی است بین حلب و بالس. (از معجم متن اللغه). در آنجامسلمه بن عبدالملک را کاخی از سنگ است. آبش از چشمه و فاصله آن تا حلب 8 میل است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
محله ای در نیشابور. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خوابگاه شیر. (منتهی الارب). عریسهالاسد. (معجم متن اللغه) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به عربی اسم حیه است، و وعل را نیز نامند، (فهرست مخزن الادویه)، مار، (اقرب الموارد)، سر نره، (آنندراج)، بلا و پیش آمد، کوزۀ سرتنگ که از آن آب خورند، نام یکی از بازیهای عرب، (از اقرب الموارد) (آنندراج)،
سنگین و سالمند از چهارپایان، (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
از نامهای ایرانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاعیه
تصویر فاعیه
سخن چین زن، شکوفه برناک (حنا)، بیخ نیلوفر هندی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فاعل جنباننده، برانگیزنده آغازنده مونث فاعل، یکی از قوای محرکه است و آن قوت محرکه عضلات است بطرف فعل. یا علت فاعله. یکی از علل چهار گانه و آن را علت محرکه نیز نامند. یا قوه فاعله. قوه ایست که اعصاب و عضلات را آماده بتحریک می سازد بقبض و بسط (کشیدن و رها کردن)، اراده
فرهنگ لغت هوشیار
هر چراغی که جهت روشن کردن مسافت زیادی بر بالای بلندی مانند منار و جز آن نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناعوره
تصویر ناعوره
ناعوره در فارسی دولاب چرخ آبکش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایوسه
تصویر مایوسه
مایوسه در فارسی مونث مایوس نومید مونث مایوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مانوسه
تصویر مانوسه
مانوسه در فارسی مونث مانوس: خو گر مونث مانوس جمع مانوسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فالوده
تصویر فالوده
پالوده
فرهنگ لغت هوشیار
فانسقه واژه ای روسی است فانسقه فشنگدان پاتران (گویش گیلکی) جای فشنگ در حمایلی چرمین قطار چرمین که در خانه های آن فشنگ جا دهند، قسمی تفنگ که از زمان فتح علی شاه تا اوایل سلطنت ناصر الدین شاه قاجاردر ایران معمول بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعلیه
تصویر فاعلیه
مونث فاعلی: علل فاعلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتوره
تصویر فاتوره
لاتینی تازی گشته از فاکتور سیاهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخوره
تصویر فاخوره
سفال سازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساعوره
تصویر ساعوره
آتش افروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعوس
تصویر فاعوس
مار، سر نره، پتیار (بلا)، بز کوهی، کوزه سر تنگ غلغلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروسه
تصویر فروسه
از ریشه پارسی اسپ سواری، اسپ شناسی، سوار کاری سوار خوبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فانوسقه
تصویر فانوسقه
((ق))
فانسقه. فانسخه، کمربند یا حمایل چرمی که در خانه های آن فشنگ جا می دهند
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند لقمه فالوده خورد، دلیل است سخن خوش بگوید. اگر بیند که فالوده در دهن کسی نهاد، دلیل است که از بهر وی کاری نیکو کند. محمد بن سیرین
دیدن فالوده بر چهاروجه است. اول: سخن خوش. دوم: مالی که به زحمت حاصل کند. سوم: کاری نیکو. چهارم: کاری که به دشواری برآید .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
پولی که سوراخ کننده و به وسیله ی نخی بر گردن آویزند
فرهنگ گویش مازندرانی