جدول جو
جدول جو

معنی فاسرا - جستجوی لغت در جدول جو

فاسرا
فاشرا. خسرودارو. هزارجشان را گویند و به پارسی خسرودارو گویند. ارجانی گوید فاسرا گرم و خشک است و داغ. سیاه و سپیدی که بر وی پدید آید چون بر وی طلا کنند ببرد و خون حیض و بول را از رحم و مثانه براند. علت صرع را سود دارد. (ترجمه صیدنه، نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف ورق 62). رجوع به خسرودارو و فاشرا شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فارا
تصویر فارا
(دخترانه)
نام کوهی در مغرب فلات ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسرا
تصویر اسرا
(دخترانه)
در گویش سمنان اشک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاشرا
تصویر فاشرا
گیاهی خاردار با تارهایی شبیه تاک و میوه ای سرخ رنگ و خوشه دار به اندازۀ نخود که به گیاهان و اشیای نزدیک خود می پیچد و مصرف دارویی دارد
سپیدتاک، سپیتاک، سفیدتاک، سیاه دارو، ماردارو، هزارشاخ، هزارکشان، هزارجشان، هزارافشان، ارجالون، بروانیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرا
تصویر اسرا
اسیرها، زندانیها، گرفتاران، جمع واژۀ اسیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسرا
تصویر اسرا
هفدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۱ آیه، بنی اسرائیل، سبحان، سیر دادن در شب، در شب راه رفتن، در شب سیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(صَ سَ)
ناقص یایی، اسیر گرفتن. (اقرب الموارد) ، حمل کردن خمر از شهری بشهری. (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، دل بردن معشوق از عاشق. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
نوعی از رستنی باشد که مانند عشقه بر درخت پیچد. خوشه و میوۀ آن زیاده بر ده دانه نمیشود، و آن در اول سبز و در آخر بغایت سرخ گردد. و آن را هزارجشان گویند یعنی هزارگز، و به شیرازی نخوشی خوانند بسبب آنکه میوۀ آن در زمستان خشک نمیشود، و بعربی کرمهالبیضا و حالق الشعر و عنب الحیه هر دو با حای بی نقطه و به یونانی انبالس لوقی گویند. (برهان). فاشری. مأخوذ از سریانی. (فولرس)
لغت نامه دهخدا
کوهی در مغرب فلات ایران، در آن حجاری ها و کتیبه هایی از روزگار تمدن عیلامی برجاست، رجوع به جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 313 شود
لغت نامه دهخدا
قطاط است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاسرا
تصویر خاسرا
زیانمندانه زیانی
فرهنگ لغت هوشیار
فاشری سریانی تازی گشته از فاشیرا هزار جشان هزار گز نخوشی (گویش شیرازی) از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
به شب پیمودن، شب گشت جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران. بشب راه رفتن در شب سیر کردن، به سر در آوردن، کسی را در شب، معراج محمدبن عبدالله ص یا حدیث اسرا. حدیث معراج، جمع اسیر، بندیان گرفتاران جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران، جمع اسیر اسیران بندیان بردگان گرفتاران
فرهنگ لغت هوشیار