فائده. سود. بهره. نتیجه: این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست. (تاریخ بیهقی). گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا. ناصرخسرو. امید بسته برآمد ولی چه فایده، زآنک امید نیست که عمر گذشته بازآید. سعدی. قصه به هرکه میبرم فایده ای نمیدهد مشکل درد عشق را حل نکندمهندسی. سعدی. رجوع به فائده شود. - بافایده، فایده مند. - بی فایده،: فریاد بی فایده برداشتند. (گلستان). - پرفایده: پرفایده و نعمت چون ابر به نوروز کز کوه فرودآید چون مشک مقطر. ناصرخسرو. - فایده داشتن: مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن سخن چه فایده دارد که پند می ننیوشم. سعدی. -فایده کردن: ثنا و ’طال بقا’ هیچ فایده نکند که در مواجهه گویند راکب و راجل. سعدی. رجوع به فائده شود
فائده. سود. بهره. نتیجه: این قصه هرچند دراز است در او فایده هاست. (تاریخ بیهقی). گرچه موش از آسیا بسیار دارد فایده بیگمان روزی فروکوبد سرش خوش آسیا. ناصرخسرو. امید بسته برآمد ولی چه فایده، زآنک امید نیست که عمر گذشته بازآید. سعدی. قصه به هرکه میبرم فایده ای نمیدهد مشکل درد عشق را حل نکندمهندسی. سعدی. رجوع به فائده شود. - بافایده، فایده مند. - بی فایده،: فریاد بی فایده برداشتند. (گلستان). - پرفایده: پرفایده و نعمت چون ابر به نوروز کز کوه فرودآید چون مشک مقطر. ناصرخسرو. - فایده داشتن: مرا مگوی که سعدی طریق عشق رها کن سخن چه فایده دارد که پند می ننیوشم. سعدی. -فایده کردن: ثنا و ’طال َ بقا’ هیچ فایده نکند که در مواجهه گویند راکب و راجل. سعدی. رجوع به فائده شود
آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن. ج، فوائد. (منتهی الارب). حاصل. نتیجه. نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود: چون فائدۀ سلطان نانی بود از ملکت آن ملکت یک هفته پندار که من دارم. خاقانی
آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن. ج، فوائد. (منتهی الارب). حاصل. نتیجه. نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود: چون فائدۀ سلطان نانی بود از ملکت آن ملکت یک هفته پندار که من دارم. خاقانی