جدول جو
جدول جو

معنی فاسترن - جستجوی لغت در جدول جو

فاسترن
لغت سریانی است و به یونانی جندبادستر و فاطونیقی نامندو به فارسی بستان افروز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فغستان
تصویر فغستان
(دخترانه)
نام دختر کید شاه هندوستان و یکی از زنان اسکندر مقدونی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باستان
تصویر باستان
(پسرانه)
قدیمی، دیرینه، کهنه، گذشته (نگارش کردی: باستان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
پارچۀپشمی یا نخی ضخیم، برای دوختن لباس رو و رسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
بازستدن، بازستاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
واستاندن، بازستاندن، بازگرفتن، واپس گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از داستان
تصویر داستان
افسانه، سرگذشت، حکایت دستان، قصه، مثل
داستان راندن: کنایه از داستان گفتن، قصه گفتن، حکایت کردن
داستان زدن: افسانه گفتن، مثل زدن، برای مثال شگفت آمدش داستانی بزد / که دیوانه خندد ز کردار خود (فردوسی - ۳/۳۷۶)
داستان شدن: کنایه از مشهور شدن، بلندآوازه شدن، برای مثال از مردمی میان جهان داستان شدی / جز داستان خویش دگر داستان مخوان (فرخی - ۲۹۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، گذشته، دیرین، زمان قدیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فغستان
تصویر فغستان
بتخانه، بتکده، کنایه از حرم سرا، برای مثال فرستش به سوی شبستان خویش / بر خواهران و فغستان خویش (فردوسی - ۲/۲۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
لورنس. نویسندۀ انگلیسی، مولد کلنمل (ایرلاند). او راست: تریسترام شاندی ومسافرت احساساتی. وی نویسنده ای مبتکر و فکاهی حساس است. (1713- 1768 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
چلچله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ تَ)
بازستدن. بازگرفتن. رجوع به بازستدن و بازگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نوعی کجاوه قدیمی که در بعضی از ممالک شمالی اروپا معمول بوده است و معمولاً آنرا بر روی دو چوب قرار میداده و دو اسب، یکی از جلو و دیگری از عقب بدان می بسته اند. زنان قدیم رومی نیز از آن استفاده میکرده اند
لغت نامه دهخدا
به یونانی جندبادستر است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فاسترن شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
کمی عقب تر. (اشتنگاس). پس ترک
لغت نامه دهخدا
بتخانه بتکده، حرمسرای شاهان و بزرگان، یار دلارام محبوبه: فغستان چو آمد بمشکوی شاه یکی تاج است بر سر ز مشک سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فایتون
تصویر فایتون
ورتیون وسیله نقلیه رو باز که بااسب کشیده شود درشکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسپردن
تصویر فاسپردن
بازسپردن بسپردن تسلیم
فرهنگ لغت هوشیار
پس پایدار باش، یا امرفاستقم. امر ار پایدار باش ماحوذ از آیه فاسقتم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعلمون بصیر. (سور 11 آیه هود 114) (پس مستقیم باش چنانکه مامور شدی و هر که تو وستم می کند او با آنچه می کنید بیناست)، مفسران قرآن مورد امر حضرت ختمی مرتبت را دانسته اند: گر بگویم شرح نعمتهای قوم که زیادت میشد آن یوما فیوم. مانع آید از سخن های مهم انبیا بردند امر فاستقم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاستونی
تصویر فاستونی
نوعی از پارچه پشمی و گاهی نخی آن هم بافته می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسقین
تصویر فاسقین
جمع فاسق، دژوندان بلادگان ناراستکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داستان
تصویر داستان
حکایت، نقل، قصه، سرگذشت، حدیث، افسانه، حادثه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکسترن
تصویر اکسترن
فرانسوی نو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسترو
تصویر راسترو
مستقیم حرکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
باز ستاندن باز گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باستان
تصویر باستان
کهنه، قدیم، دیرینه، کهن، زمان گذشته، ضد نو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استردن
تصویر استردن
ستردن، پاک کردن، محوساختن، محو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استرون
تصویر استرون
نازا، زنی را گویند که هرگز نزاید و او را به عربی عقیمه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واستدن
تصویر واستدن
پس گرفتن واستاندن: (صوفیان واستدنداز گرو می همه رخت دلق ما بود که در خانه خمار بماند) (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
((س تُ دَ))
بازستاندن، باز گرفتن، فاستاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باستان
تصویر باستان
عتیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اکسترن
تصویر اکسترن
نوکار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داستان
تصویر داستان
قصه، اسطوره، روایت، حکایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره