جدول جو
جدول جو

معنی فاز - جستجوی لغت در جدول جو

فاز
هر مرحله ای از فرآیند ساخت ساختمان یا تاسیسات، کنایه از حالت، نمود، سیم دارای جریان، سیم فاز، در علم فیزیک حالت های فیزیکی یک ماده مانند مایع، جامد، ویژگی گاز بودن آب
تصویری از فاز
تصویر فاز
فرهنگ فارسی عمید
فاز
فازیس، فازیست، فاسیوس، رودی در گرجستان غربی که امروز آن را ریون گویند و در زمان داریوش بزرگ گذرگاه سربازان ایران و یونان و یکی از راههای جنگی آن روزگار بوده است، (از ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 667)
شهری از نواحی مرو، (معجم البلدان)، حمداﷲ مستوفی در هفت فرسنگی مرو این ناحیه را ذکر کرده است، (نزههالقلوب ج 3 چ لیدن ص 179)
لغت نامه دهخدا
فاز
سیم برقی که دارای الکتریسیتۀ مثبت باشد، چنانکه گوییم برق سه فاز یعنی مقدار الکتریسیته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود
لغت نامه دهخدا
فاز
سیم برقی که دارای الکتریسته مثبت باشد، چنانکه گوییم بر سه فاز یعنی مقدار الکتریسته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود
فرهنگ لغت هوشیار
فاز
سیم برقی که دارای الکتریسیته مثبت است، مرحله و دوره مشخص در یک فرآیند، گام (واژه فرهنگستان)، منطقه
تصویری از فاز
تصویر فاز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فائز
تصویر فائز
(پسرانه)
فایز، نایل، رستگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فایز
تصویر فایز
(پسرانه)
نایل، رستگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فراز
تصویر فراز
(دخترانه و پسرانه)
بلندی و شکوه، جای بلند، بلندی، بخش بالایی چیزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از راز
تصویر راز
(دخترانه)
آنچه از دیگران پنهان نگاه داشته می شود، سر
فرهنگ نامهای ایرانی
نوعی پیچ گوشتی با لامپ کوچکی در بالای دستۀ آنکه با روشن شدن آن وجود جریان برق متناوب معلوم می شود
فرهنگ فارسی عمید
(رَفْ فا)
نباض. زننده (رگ). (یادداشت مؤلف). رجوع به رفز شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهدکه در 22 هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه مشهد به محمدآباد و کوچکی واقع است. جلگه ای معتدل و دارای 1256 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ظ. معرب سریش، سریش. (از منتخب و صراح) (غیاث اللغه). سریش کفشگران، سرگین. ج، ثروط
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 20هزارگزی شمال خاوری مشهد، کنار راه عمومی مشهد به کلات واقع است، جلگه ای معتدل و دارای 1256 تن سکنه است، آب آنجا از رودخانه تأمین میشود، محصول عمده اش غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)، و این پاژ یا باژ است که گویند مولد فردوسی بوده است، رجوع به باژ و پاژ شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد که در 22 هزارگزی شمال خاوری مشهد، خاور راه مشهد به کلات واقع است. جلگه ای معتدل و دارای 1175 تن سکنه است. آب آنجا از رودخانه تأمین میشود. محصول عمده اش غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. راه اتومبیل رو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(ضَفْ فا)
سخن چین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چادر و سایبانی که دو پایه داشته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
چهار مغز مأکول. (منتهی الارب). گردو. (ناظم الاطباء). جوز و گردوی خوردنی، یک دانۀ آن عفازه باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
انا علی ̍ افاز یا علی ̍ وفاز، من بر رفتنم. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(یِ)
موضعی است در اهواز از کرانۀ دریای یمن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
منسوب به فاز که قریۀ معروفی است در طوس، (سمعانی)، رجوع به فاز شود
لغت نامه دهخدا
(زِ)
شهری بود در پام فیلیه و جزایر کیانه (سی یانه) در نزدیک بغاز استانبول کنونی. درتاریخ روابط ایران و یونان در زمان اردشیر درازدست پادشاه هخامنشی به نام این شهر در معاهدۀ صلح سیمون اشاره شده است. رجوع به ایران باستان ج 2 ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
پرنده ایست مشهور و معروف که سلاطین و اکابر آنرا شکار میکردند گشاده، گشوده، جدا گشاده، گشوده، جدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاز متر
تصویر فاز متر
در فرانسوی نمود سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاز پارا مغناطیسی
تصویر فاز پارا مغناطیسی
جاورترا ربایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاز سنج
تصویر فاز سنج
در فرانسوی نمود سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاز هرج
تصویر فاز هرج
پارسی تازی گشته پا زهر پاد زهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فازر
تصویر فازر
مور سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فازه
تصویر فازه
چادر دو ستونه سایبان دو پایه خیمه چادر
فرهنگ لغت هوشیار
سر، مطلب پوشیده و پنهان در دل کسی که پیشه اش کارهای ساختمانی است، بنا، گلکار، والادگر، بمعنی بزرگتر و رئیس بنایان و همچنین بمعنای پوشیده و پنهان هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
((مِ))
وسیله ای معمولاً به شکل پیچ گوشتی دارای لامپی کوچک که به وسیله آن می توان وجود جریان برق را در پریز و... نشان داد. فازسنج، فازنما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فازه
تصویر فازه
((زِ یا زَ))
فاژه، خیمه، چادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راز
تصویر راز
سر، کد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فراز
تصویر فراز
آند، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
چادر، خیمه، سایبان، مظله
فرهنگ واژه مترادف متضاد