نعت فاعلی از فراهه و فروهه و فراهیه. زیرک. ج، فره، فرّه ، فرّهه. (منتهی الارب). و فرهه و فرهه در نزد سیبویه اسم جمع است. حاذق. (اقرب الموارد) ، بانمک و نشیط، پرخور. (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از فراهه و فروهه و فراهیه. زیرک. ج، فُرْه، فُرَّه ْ، فُرَّهه. (منتهی الارب). و فَرَهه و فُرْهه در نزد سیبویه اسم جمع است. حاذق. (اقرب الموارد) ، بانمک و نشیط، پرخور. (اقرب الموارد)
ساری، سار، شاره، شار، دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
ساری، سار، شاره، شار، دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
کون. (منتهی الارب). است. (لغه سوادیه) (اقرب الموارد) ، چیزکی است میان کاواک از مس و مانند آن که کودکان بدان کبوتران را صفیر کنند تا بپرند، یا خر را تا آب خورد. (منتهی الارب) ، سرنای. (مفاتیح). سورنای. سوسوتک
کون. (منتهی الارب). است. (لغه سوادیه) (اقرب الموارد) ، چیزکی است میان کاواک از مس و مانند آن که کودکان بدان کبوتران را صفیر کنند تا بپرند، یا خر را تا آب خورد. (منتهی الارب) ، سرنای. (مفاتیح). سورنای. سوسوتک
زره خود که زیر قلنسوه پوشند. یا زره پاره که مرد باسلاح وقت جنگ بر روی افکند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، غفارات، غفائر. (اقرب الموارد) ، سراغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن رگوی که در زیر دامک اندازند. (مهذب الاسماء). خرقه ای است جزء مقنعه که با آن زن چارقد خود را از روغن نگاه دارد. (از اقرب الموارد) ، هر پوشاکی که آن را بپوشند. (از معجم البلدان) ، پارچه ای که بدان گوشۀ کمان پیچند تا زه بر آن جاری گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). الرقعه التی علی حز القوس یجری علیه الوتر، پوست پاره ای که در سوراخ گوشۀ کمان کنند و سر زه در آن اندازند. رقعۀ کمان. (مهذب الاسماء) ، ابر پاره بر ابر پارۀ دیگر برنشسته. (منتهی الارب) (آنندراج). السحابه فوق السحابه. (اقرب الموارد). ابر توبرتو. (مهذب الاسماء) ، سر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج). رأس الجبل. (اقرب الموارد)
زره خود که زیر قلنسوه پوشند. یا زره پاره که مرد باسلاح وقت جنگ بر روی افکند. (منتهی الارب) (آنندراج). ج، غفارات، غَفائِر. (اقرب الموارد) ، سراغوج که زیر مقنعه افکنند تا مقنعه ریم و چرک و روغن نگیرد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن رگوی که در زیر دامک اندازند. (مهذب الاسماء). خرقه ای است جزء مقنعه که با آن زن چارقد خود را از روغن نگاه دارد. (از اقرب الموارد) ، هر پوشاکی که آن را بپوشند. (از معجم البلدان) ، پارچه ای که بدان گوشۀ کمان پیچند تا زه بر آن جاری گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). الرقعه التی علی حز القوس یجری علیه الوتر، پوست پاره ای که در سوراخ گوشۀ کمان کنند و سر زه در آن اندازند. رقعۀ کمان. (مهذب الاسماء) ، ابر پاره بر ابر پارۀ دیگر برنشسته. (منتهی الارب) (آنندراج). السحابه فوق السحابه. (اقرب الموارد). ابر توبرتو. (مهذب الاسماء) ، سر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج). رأس الجبل. (اقرب الموارد)
قریه ای است از بلوکات دارالسلطنۀ هرات. و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیع الاول سال 857 هجری قمری درگذشته است بدانجاست. رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج 3 حاشیۀ ص 227 شود
قریه ای است از بلوکات دارالسلطنۀ هرات. و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیع الاول سال 857 هجری قمری درگذشته است بدانجاست. رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج 3 حاشیۀ ص 227 شود