جدول جو
جدول جو

معنی فارسیاه - جستجوی لغت در جدول جو

فارسیاه
اسم یونانی جوز است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراسیاک
تصویر فراسیاک
(پسرانه)
افراسیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مارگیاه
تصویر مارگیاه
مارچوبه، گیاهی علفی و پایا با ساقه های ترد و گوشتی که مصرف خوراکی دارد، هلیون، هلیوم، اسفراج، مارگیاه
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به فراسیون شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ کُ)
بازرسیده، رسیده، وارسی شده. تحقیق شده. بازرسی شده. رجوع به وارسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(گَ / گِ یِ تَ / تِ)
از: نا (نفی، سلب) + رسیده (اسم مفعول از رسیدن). (حاشیۀ برهان قاطعدکتر معین). آنکه هنوز نرسیده و وارد نشده باشد. (ناظم الاطباء). نرسیده. واصل نشده. نیامده:
به رستم چنین گفت گیرم که اوی
جوانست و بد نارسیده به روی.
فردوسی (شاهنامه ج 2 ص 509).
چو بشنید بهرام اندیشه کرد
ز دانش غم نارسیده نخورد.
فردوسی.
هیچ آسیب دشمن به ملک او نارسیده و هیچ چشم زخم در محل رفیع او اثر نانموده. (تاریخ بیهق ص 288).
روز گذشته را و شب نارسیده را
درهم زنی به پویۀ اسبان بادپای.
سوزنی.
هنوز مدت یک هجر نارسیده بپای
هنوز وعده یک وصل نارسیده بسر.
انوری.
با سید عامری در این باب
گفت آفت نارسیده دریاب.
نظامی.
کآن مرغ به کام نارسیده
از نوفلیان چو شد بریده.
نظامی.
تا کی غم نارسیده خوردن
دانستن و ناشنیده کردن.
نظامی.
به آب روی جوانان نارسیده بوصلت
که نفس ناطقه لال است در فضایل ایشان.
طغرائی فریومدی.
هلالی از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد.
هلالی.
شب وصال و دل خسته نارسیده بکام
خدا جزای مؤذن دهد که رفته ببام.
جلال الدین قاجار.
، در میوه ها، نارس. خام. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء). میوه های ناپخته. (از شعوری). نرسیده. کال. ناپخته. نارسیده:
اگر تندبادی برآید ز کنج
بخاک افکند نارسیده ترنج.
فردوسی.
سرش چو ناری است کفته وز پی کفتن
دانگکی چند نارسیده در آن نار.
سوزنی.
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی (شرفنامه ص 48).
گلشن آتش بزنید وز سر گلبن و شاخ
نارسیده گل و ناپخته ثمر بگشائید.
خاقانی.
پیرمردی را دیدند که کشت می دروید بعضی رسیده و بعضی نارسیده. (قصص الانبیاء ص 171). گفت آن مرد را دیدید که کشت رسیده و نارسیده می دروید آن صورت ملک الموت است. (قصص الانبیاء ص 171) ، نورسته. تازه سال:
همه موبدان شاد گشتند سخت
که سبز آمد این نارسیده درخت.
فردوسی.
، نابالغ. (برهان قاطع) (آنندراج). آنکه هنوز بحد تکلیف و بلوغ نرسیده باشد. (ناظم الاطباء). پسر و دختر نابالغ: هاجن، دختر نارسیده که او را شوی دهند. (منتهی الارب) : دو دختر بود امیر یوسف را یکی بزرگ شده و دیگری خردتر و نارسیده و این نارسیده را به نام امیر مسعود کرد. (تاریخ بیهقی ص 249). رعیت به اطفال نارسیده ماند و پادشاه به مادر مهربان. (مرزبان نامه).
- نارسیده بجای، نابالغ:
همی کودکی نارسیده بجای
بر او برگزینی نه ای نیک رای.
فردوسی.
چنین کودک نارسیده بجای
یکی زن گزین کرد و شد کدخدای.
فردوسی.
یکی دخترنارسیده بجای
کنم چون پرستار پیشش بپای.
فردوسی.
، کامل نشده. (ناظم الاطباء) ، نورسیده. نوزاد:
خاک پنداری بماه و مشتری آبستن است
مرغ پنداری که هست اندر گلستان شیرخوار
این یکی گویا چرا شد نارسیده چون مسیح
و آن دگر بی شوی چون مریم چرا برداشت بار؟
منوچهری.
، بی تجربه. نابالغ. ناآزموده. ناپخته:
چو در میوۀ نارسیده رسی
بجنبانیش نارسیده کسی.
نظامی.
، بی بهره. (برهان قاطع) (آنندراج) (شمس اللغات). فرومانده. بی نصیب. بی طالع. (ناظم الاطباء).
- نارسیده به کام، به کام نرسیده. ناکام. کام نادیده:
یکی خرد فرزند شاپور نام
بدی شاه را نارسیده به کام.
فردوسی.
به کامت بگیتی برافروخت نام
شدی کشته و نارسیده بکام.
فردوسی.
فرود سیاوخش بی کام و نام
چو شد زین جهان نارسیده بکام.
فردوسی.
، باکره. (برهان قاطع) (آنندراج) :
همه نارسیده بتان طراز
که بسرشتشان ایزد از شرم و ناز.
فردوسی.
کنیزی چند با او نارسیده
خیانتکاری شهوت ندیده.
نظامی.
، یتیم. (فرهنگ دهار) (ترجمان القرآن) ، تمام نبسته: المظلوم، ماست نارسیده. (ربنجنی) ، ترش و شیرین ناشده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نباتی است قریب به دو ذرع و برگ آن شبیه به برگ بید و گل آن زرد و قبۀ آن شبیه به سرمار، منبت آن آذربایجان است، (آنندراج) (انجمن آرا)، مارچوبه، (فرهنگ فارسی معین)، اسم فارسی نباتی است قریب به دو ذرع، برگش شبیه به برگ بید و گلش زرد و قبه ای شبیه به سرمار و منبتش حریم جبال آذربایجان و اکثر از متوطنین آنجا یکدرهم او را کوبیده در شورباکرده می خورند و دیگر از گزیدن مار و هوام متضرر نمی شوند، (تحفۀ حکیم مؤمن)، و رجوع به همین کتاب و مارگیا شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی از دهستان نهارجانات بخش حومه شهرستان بیرجند، 32هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. کوهستانی و معتدل و سکنۀ آن 3 تن. آب آن از چشمه و قنات. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش دهدز شهرستان اهواز واقع در 24000گزی خاوری دهدز، کنار راه مالرو کهنه به لیر زرد، دارای 40 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی از دهستان فرامرزان است که در بخش بستک شهرستان لار واقع است و 270 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
افراسیاب که پادشاه ترکستان بوده. (برهان). افراسیاب پور پشنگ شاه ترکستان. (آنندراج) (انجمن آرا) :
غوغا کنیم یک تنه چون رستم و دریم
درع فراسیاب به پیکان صبحگاه.
خاقانی.
گو دشمن اگر فراسیاب است
تنها زندش چو آفتاب است.
نظامی.
رجوع به افراسیاب شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
افراس آب. حباب. شیشه مانندی که به سبب باریدن باران بر روی آب به هم میرسد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
کنت کورث مورخ معروف نام مردمی را که در ورای گنگ در هندوستان سکنی داشتند، چنین آورده است و گوید: پادشاه آنهاکه معاصر اسکندر بود اگرامس نام داشت، رجوع به ایران باستان ج 2 ص 1812 شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سلگی شهرستان نهاوند که در 24 هزارگزی شمال باختری شهر نهاوند و 6 هزارگزی جنوب شهرک واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 700 تن سکنه است، آب آنجا از رود خانه امیرآباد تأمین میشود ومحصول عمده اش غلات، توتون، حبوبات، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، آن را ’پارسبان’ هم مینامند، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش اردکان شهرستان شیراز که در 6 هزارگزی جنوب اردکان و 4 هزارگزی شوسۀ اردکان به شیراز واقع است، جایی کوهستانی معتدل، مالاریایی و دارای 112 تن سکنه است، آب آنجا از چشمه تأمین میشود، محصول عمده اش غلات، برنج، حبوبات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان فراهان پایین بخش فرمهین شهرستان اراک که در 15 هزارگزی راه عمومی واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 1132 تن سکنه است، راه مالرو دارد اما اگر زمین خشک باشد اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش اسدآباد شهرستان همدان که در جنوب باختری بخش واقع شده. از طرف شمال و باختر به بخش سنقر کلیایی از طرف جنوب به دهستان خدابنده لو از بخش صحنه و از طرف خاور به دهستان جلگه افشار محدود است. این جلگۀ کوچک در میان کوههای عظیم، بخصوص از طرف جنوب و باختر محصور و دارای مراتع خوبی برای پرورش احشام است. شکارهای بسیاری از طیور و جز آن در آن دیده میشود. در کوههای آن غارهای بسیاری وجود دارد. بلندترین قلۀ کوهستان جنوبی، قلۀ نخودچال است که 3267 گز ارتفاع دارد، و دیگر قلۀ کوه دالاخانی است که بلندی آن 3338 گز است. رود خانه کنگیرشاه از این دهستان سرچشمه میگیرد. مرکزدهستان آبادی فارسینج است و در تابستان از سنقر به این آبادی اتومبیل می آید. دهستان فارسینج از 19 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و در حدود 6 هزار تن جمعیت دارد. قریه های مهم آن فارسینج، چقابالاها، چم چم، سلطان طاهر و قشلاق است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
یکی از نامهای آفتاب. (برهان) (رشیدی) :
چو لعبتان ضمیرم تتق براندازند
سپرسیاه کند آرزوی لالایی.
نجیب الدین گلپایگانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سی یَ)
مؤنث فارسی. رجوع به فارسی و پارسی شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُ)
روپوش سیاه. حجاب سیاه: طلس، چادر سیاه. (منتهی الارب) ، خیمۀ سیاه رنگ. سیاه چادر. چادر بلوچی. (تربت حیدری خراسان). خانه سیاه. (تربت حیدری)
لغت نامه دهخدا
سفی ̍، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد)، خاریست که بجانوران برای خوراک میدهند
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان کوهستان بخش مینودشت شهرستان گرگان که در 24 هزارگزی خاور مینودشت واقع است، جایی کوهستانی، سردسیر و دارای 630 تن جمعیت است، آب آنجا از چشمه سار و محصول عمده آن غلات، ابریشم و لبنیات است، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و چادرشب است، مزرعۀ یکه قوز جزء این ده است، زیارتگاهی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)، رابینو فارسیان را جزو دهات کوهسار استراباد نام برده است، رجوع به مازندران و استراباد ترجمه وحید مازندرانی ص 172 شود
لغت نامه دهخدا
طایفۀ فارسیان که در حدود شاهرود و سنخاص متوقف میباشند و خط کردمحله شمال استراباد، قاتول، فندرسک، فارسیان، سنخاص و جنوب اسفراین محل سکونت آنهاست که در حدود شهرستانهای شاهرود و بجنورد امروزی است، رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 105 شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 36 هزارگزی جنوب باختری اهواز، کنار رود خانه کارون و 18 هزارگزی باختر راه آبادان به اهواز واقع است، دشتی گرمسیر و دارای 500 تن سکنه است، آب آنجا ازکارون بوسیلۀ موتور تأمین میشود و محصول عمده آن غلات و صیفی و شغل اهالی زراعت است، راه آن در تابستان اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رِ سی یَ)
منسوب به مردی بنام فارس. قریه ای باصفا و پر از بوستانها و باغهای پی درپی است که بر ساحل نهر عیسی در نزدیک بغداد واقع است. بین این قریه و قریۀ محول دو فرسنگ باشد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرسیاه
تصویر پرسیاه
آنکه دارای پر سیاه رنگ است سیاه پر مقابل پر سفید
فرهنگ لغت هوشیار
مونث فارسی پارسی زن، زبان پارسی مونث فارسی زن فارسی، کلمه پارسی، جمع فارسیات
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فارسیه، پارسیان نوشته های پارسی مونث فارسی زن فارسی، کلمه پارسی، جمع فارسیات
فرهنگ لغت هوشیار
فراسیون بنگرید به فراسیون گیاهی است از تیره نعناعیان که پوشیده از کرکهای پنبه یی مایل به سفید و ارتفاعش بین 30 تا 80 سانتیمتر است که در اماکن مخروب و کنار جاده ها و نقاط بایر غالب نواحی اروپا و شمال افریقا و جزایر قناری در آسیا (از جمله ایران) می روید. ساقه اش راست و منشعب و مایل به سفید و پوشیده از کرکهای پنبه یی و برگهای آن متقابل و ساده و بیضوی است. گلهایش سفید رنگ و به طور مجتمع در کنار برگهای انتهایی قرار دارند. از برگها و همچنین سرشاخه های گلدار آن استفاده دارویی بعمل می آید و در ترکیب شیمیایی آن تانن و مواد چرب و مواد صمغی و یک ماده تلخ به نام ماروبی ئین موجود است. از این گیاه در طبابت به عنوان خلط آور و مقوی قلب و تب بر و اشتها آور و تقویت عمومی و ازدیاد ترشح صفرا و ضد عفونی کننده مجاری تنفسی استفاده می کنند و نیز در معالجه تب نوبه از آن استفاده می شود اسانس گیاه مزبور را جهت معطر کردن آبجو ولیکورهای مختلف به کار می برند حشیشه الکلب فراسیون ابیض گندنای کوهی شافار. یا فراسیون ابیض. فراسیون
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره سوسنیها و از دسته مارچوبه ها که گیاهی علفی و بالارونده و پایا وزیبا است. ارتفاعش بین 70 تا 90 سانتیمتر و دارای شاخه های تقریبا چوبی و صاف است که بحالت وحشی در غالب آب و هواها تکثیر حاصل کرده است وبسبب زیبابودن مورد توجه و پرورش قرار میگیرد. برروی ساقه های نازک واستوانه یی شکل این گیاه خطوط بسیار ظریف قابل تشخیص است. برگهای آن بصورت فلسهایی است که از بغل آنها شاخه های باریک و دراز بصورت دسته های 3 تا 8 تایی برنگ سبز دورهم گرد آمده از نظر شکل ظاهری به برگهایی نازک و ظریف شباهت دارند. گلهای مارچوبه در فاصله ماههای خرداد و تیر ظاهر میشوند و وضع آویخته ورنگ سبز مایل بزرد دارند. میوه اش قرمز و زیبا و محتوی دانه های متعدد است. ساقه های مارچوبه از سبزیهای خوراکی لذیذ و مطلوب است. از ساقه زیر زمینی این گیاه استفاده دارویی نیز بعمل میاید (دارای اثر مدر است)، از این گیاه در حدود 40 گونه شناخته شده که همه متعلق بنواحی گرم و معتدل کره زمینند. در ترکیب انساج این گیاه مواد مختلف از قبیل رزین قند مانیت آسپاراژین و املاح پتاسیم و غیره موجود است هلیون: کشک کشک الماز اسفرک اسفراج اسفاراج سپارک تاکرون خشب الحیه یرموع هلیوم جنجل ضغبوس اسفرج اسپراغس اسفرغس یرامیع صوف الحیر صمد اسفراک مار گیاه: گیرم که مارچوبه کند تن بشکل مار کو زهر بهر دشمن و کو مهره بهر دوست ک (خاقانی. عبد. 590)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
واصل نشده، نیامده، نرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسیده
تصویر وارسیده
تحقیق شده، بازرسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارسیه
تصویر تارسیه
نوعی از پستانداران، این جانور در جزائر مالزی فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نارسیده
تصویر نارسیده
((ر دَ))
ناقص، خام
فرهنگ فارسی معین
خام، کال، نارس، نرسیده، بی بهره، بی نصیب، بچه، خردسال، نوباوه
متضاد: رسیده، یانع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گر مار های سیاه ببینی، تعبیرش دشمنان فراوان می باشد.
تعبیر خواب مار سیاه و معنای دیدن آن در خواب هشداری در رابطه با خطری بالقوه است. معمولا خواب مار سیاه مفهومی منفی داشته و منجر به وقوع ناراحتی در زندگی بیداری می گردد.
حضور یک مار در رویا به مهار کردن انرژی های بیننده خواب اشاره دارد و رنگ سیاه نماد خطر بالقوه است. دیدن مار سیاه در خواب به این معنی است که باید مراقب خود باشید. اصولا این رویا مفهومی منفی داشته و ممکن است موجب ناراحتی و تحولات ناخوشایند در زندگیتان گردد.
مار سیاه معمولا در خواب به صورت های زیر دیده می شود:
مار سیاه دور بدن
مار سیاه سمی
مار سیاه در علف ها
تعداد زیادی مار سیاه
مار سیاه مرده که بیننده خواب را گاز می گیرد
تصویر یک مار سیاه نمایانگر قدرت شما در درون است. غالبا این گونه رویا ها با وضعیت کنونی شما در زندگی بیداری کاملا در ارتباط است و منعکس کننده بخشی از آن است. شاید وقت آن رسیده که با واقعیت روبرو شوید.
جزئیات پیرامون خواب زمانی مهم هستند که بتوانید معنی آن را درک کنید. اگر در خواب با تهدید مار سیاه مواجه شدید نشانه این است که شما نمی توانید از پس دغدغه های ذهنی خودتان برآیید. شاید به نظر همه چیز خوب و مرتب بیاید، ولی در لایه های زیرین زندگیتان مسائلی وجود دارد که شما را نگران می کند.
اگر در خواب دیدید که مار سیاهی به دو نیم تقسیم شده است این نشانه ای است که شما باید در شرایط اجتماعی بهتر عمل کنید. پیام اصلی این خواب این است که شما هرگز نمی توانید که کاملا خوب باشید.
مار سیاه کوچک در خواب اشاره به کودکی دارد. این خواب در برخی مواقع به این معناست که زمان آن رسیده است که با پول بهتر عمل کنید.
اگر در خواب مار سیاه شما را به هر طریقی می ترساند، این رویا به تلاش برای غلبه بر یک مشکل دشوار یا یک فرد مزاحم مرتبط می شود. اغلب این رویا زمانی رخ می دهد که شما از یک نوع اندوه یا جدایی در زندگی تان رنجمی برید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب