بندق هندی است. و مؤلف اختیارات، اشتباه به نوعی از حجرالسم کرده گوید سنگی است زرد مایل به سفیدی، و به رنگهای دیگر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنابراین نباید آن را با فادج اشتباه کرد. رجوع به فادج و پازهر شود
بندق هندی است. و مؤلف اختیارات، اشتباه به نوعی از حجرالسم کرده گوید سنگی است زرد مایل به سفیدی، و به رنگهای دیگر است. (تحفۀ حکیم مؤمن). بنابراین نباید آن را با فادج اشتباه کرد. رجوع به فادج و پازهر شود
برگردانندۀ بیع و عزم. (غیاث). آنکه عقدی را بوسیلۀ حق خیار بهم میزند. رجوع به فسخ شود، شکننده. (ناظم الاطباء) ، تباه و فاسد کننده، تباه و فاسد شونده. (غیاث). رجوع به فسخ شود
برگردانندۀ بیع و عزم. (غیاث). آنکه عقدی را بوسیلۀ حق خیار بهم میزند. رجوع به فسخ شود، شکننده. (ناظم الاطباء) ، تباه و فاسد کننده، تباه و فاسد شونده. (غیاث). رجوع به فسخ شود
پازهر کانی باشد، و آن سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی، و رنگهای دیگر نیز بر او ظاهر است. آن را از چین آورند و چون با زردچوبه بر سنگ بسایند سبز پسته ای برآید. گویند پازهر همه زهرهاست، خصوصاً وقتی که طلا کنند، و شربت آن دوازده جو باشد با آب سرد. (برهان). در کرمان نیز هست. (ناظم الاطباء)
پازهر کانی باشد، و آن سنگی است زرد مایل به سفیدی و سبزی، و رنگهای دیگر نیز بر او ظاهر است. آن را از چین آورند و چون با زردچوبه بر سنگ بسایند سبز پسته ای برآید. گویند پازهر همه زهرهاست، خصوصاً وقتی که طلا کنند، و شربت آن دوازده جو باشد با آب سرد. (برهان). در کرمان نیز هست. (ناظم الاطباء)
گوشت پختۀ سردشده، بز کوهی پیر یا جوان (از اضداد است). ج، فوادر، فدر، فدور، مفدره، ماده شتری که از شتران دیگر جدا مانده باشد. ج، فوادر. (اقرب الموارد) ، گشن سست و بازایستاده از گشنی. (آنندراج)
گوشت پختۀ سردشده، بز کوهی پیر یا جوان (از اضداد است). ج، فوادر، فدر، فدور، مفدره، ماده شتری که از شتران دیگر جدا مانده باشد. ج، فوادر. (اقرب الموارد) ، گشن سست و بازایستاده از گشنی. (آنندراج)
گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است. (فهرست مخزن الادویه) ، آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیازمایند. (از المنجد). شاغول
گفته اند نام دوایی است که به هندی پنوار نامند و نوع صغیر آن است. (فهرست مخزن الادویه) ، آلتی است معماران را، و استواری بنا را بدان بیازمایند. (از المنجد). شاغول
قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. (از انساب سمعانی). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود: ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعۀ نای. فرخی (از فرهنگ جهانگیری)
قریه ای است در چهار فرسخی بلخ و نسبت به آن شادیاخی است. (از انساب سمعانی). در فارسی نسبت به آن شادخی آمده است. رجوع به شادخی شود: ز تاج شاهان پر کن حصار شادخ را چو شاه شرق ز گنج ملوک قلعۀ نای. فرخی (از فرهنگ جهانگیری)
ریزۀ نازک و تر و تازه، کودک و جوان. (منتهی الارب). غلام شادخ، شاب. (اقرب الموارد). - امر شادخ، کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. (منتهی الارب). مائل عن القصد. (اقرب الموارد)
ریزۀ نازک و تر و تازه، کودک و جوان. (منتهی الارب). غلام شادخ، شاب. (اقرب الموارد). - امر شادخ، کار ناراست و مایل از توسط و اعتدال. (منتهی الارب). مائل عن القصد. (اقرب الموارد)