جدول جو
جدول جو

معنی فاختک - جستجوی لغت در جدول جو

فاختک
(تَ)
مصغر فاخته. (شعوری). درست نیست. واژۀ فاختک صورتی از لفظ ’فاخته’ است، زیرا بسیاری از کلمات مختوم به هاء غیرملفوظ در فارسی امروز در زبان پهلوی مختوم به گاف بوده است و در خط فارسی گ به ک تبدیل شده است. رجوع به فاخته شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاخته
تصویر فاخته
(دخترانه)
پرنده ای از خانواده کبوتر، کوکو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاتک
تصویر فاتک
(پسرانه)
معرب از پهلوی، نام پدر مانی در زمان شاپور اول پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فاخته
تصویر فاخته
پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، کالنجه، کوکو، صلصل، ورقا، کبوک، برای مثال آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو / بر درگه آن شهان نهادندی رو ی دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای / بنشسته و می گفت که کوکو کوکو (خیام - ۱۰۲)
نوعی رعایت ضرب و زمان در موسیقی قدیم، برای مثال بلبل از اوراق گل کرده درست / منطق الطیر اصول فاخته (امیرخسرو - ۷۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاتک
تصویر فاتک
حمله کننده، کشنده، دلیر، شجاع
فرهنگ فارسی عمید
(تِ)
نام سه تن از امیران خاندان بنی نجاح که بین سالهای 412 تا533 هجری قمری در قسمتی از بلاد عرب، در نواحی زبید و کدراء و مهجم حکمرانی کرده اند. فاتک اول چهارمین امیر این خاندان و دوران حکومتش از 499 تا 503 هجری قمری بود، و معروف به فاتک بن جیاش است. دومی فاتک بن منصوراز 517 تا 531 هجری قمری فرمانروایی کرد و ششمین امیراین خاندان بود. سوم فاتک بن محمد بن فاتک از 531 تا 533 هجری قمری فرمانروایی کرد و آخرین امیر این خاندان بود. رجوع به معجم الانساب زامباور ص 180 و 181 شود
عزیزالدوله فاتک الواحدی (یا وحیدی). یکی از حکمرانان حلب است که از 407 تا 413 هجری قمری والی آن سامان بود و خود یکی از افراد خانوادۀ فاطمی است که بین 407 تا 415 هجری قمری افراد دیگری از این خاندان نیز در حلب فرمانروایی کرده اند. (از معجم الانساب زامباور صص 180-181)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
ستیهنده در کار. مبالغه کننده. (ناظم الاطباء) ، دلیر. (منتهی الارب). شجاع. (ناظم الاطباء). گستاخ. دلاور. و ابن درید گوید: فاتک کسی که به هرچه همت گمارد آن را انجام دهد. ج، فتاک. (از اقرب الموارد) ، بناگاه گیرنده. بناگاه کشنده. (ناظم الاطباء). رجوع به فتک شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 203 هزارگزی جنوب کهنوج و سر راه مالرو میناب به کهنوج واقع است. محلی است کوهستانی و گرمسیر. سکنۀ آن 80 تن است. آب آنجا از قنات و محصول عمده ده خرماست. شغل اهالی زراعت و مکاری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پدر مانی نجیب زادۀ معروف ایرانی است که با شاهپور اول پادشاه ساسانی همزمان بود و دعوی پیامبری کرد و کیش او در آن روزگار و روزگاران بعد رواجی یافت. مانی از نجبای ایران بوده و بنابه روایات موجود مادرش از خاندان شاهان اشکانی بود که هنگام تولدمانی در ایران پادشاهی داشتند، و ممکن است فاتک پدرمانی نیز از همین دودمان باشد. فاتک از مردم همدان بود. به بابل مهاجرت کرد و در قریه ای، در مرکز ولایات میشان مسکن گزید و با طائفۀ مغتسله که یکی از فرق گنوستیک است و در آن تاریخ در نواحی بین دجله و فرات ساکن بودند آمیزش نمود، و افکار همین طایفه بود که به مذاق مانی خوش نیامده و مقدمۀ پیدایش اندیشه های نو در مغز او گردید. (از ایران در زمان ساسانیان ترجمه رشید یاسمی چ 2 ص 206 و 207). رجوع به مانی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مرغی است خاکستری رنگ مطوق به طوق سیاه. آن را قلیل الالفت دانسته اند. بجهت آوازش آن را کوکو نیز گویند. اهل انطاکیه یمامه خوانند. (آنندراج). قمری. کوکو. فانیز. (ناظم الاطباء). صلصل. (منتهی الارب). هاکس گوید: از کبوتر کوچکتر و نشانها و علامتهای او با کبوتر تباین تام دارد. صدایش نرم و حزن انگیز است. چشمانش شیرین و خوش نگاه است. امانت و بیگناهی آن لایق تقدیم و هدیۀ حضور خداوندش نموده است. (قاموس کتاب مقدس). آن را فالنجه، ورشان، کالنجه و کرچفوس نیز نامند:
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامۀ خانه به تبک فاخته گون شد.
رودکی.
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای.
منوچهری.
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازدطنبور بساز.
منوچهری.
فاخته راست بکردار یکی لعبگر است
درفکنده به گلو حلقۀ مشکین رسنا.
منوچهری.
تافاخته مهری تو و طاوس کرشمه
عشق تو چو باز است و دل من چو کبوتر.
امیرمعزی.
فاخته مهری نباید در تو دل بستن که تو
هر زمان جفت دگر خواهی و یار دیگری.
لامعی.
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته و می گفت که: کوکوکوکو؟
خیام.
باز مردان چو فاخته در کوی
طوق در گردنند و کوکوگوی
فاخته غایب است گوید: کو
تو اگر حاضری چه گویی ؟ هو!
سنایی.
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفا در گردنت
زشت باشدبیوفایی کردنت.
عطار.
صفیرصلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمۀ هزارآوا.
خاقانی.
فاخته گفت آه من کلّۀ خضرا بسوخت
صاحب این بار کو؟ ورنه بسوزم حجاب.
خاقانی.
فاخته در بزم باغ گویی خاقانی است
در سر هر شاخ سرو شعرسرای آمده ست.
خاقانی.
هر فاخته بر سر چناری
در زمزمۀ حدیث یاری.
نظامی.
با همه جلوۀ طاوس وخرامیدن کبک
عیبت آن است که بی مهرتر از فاخته ای.
سعدی (خواتیم).
جمع فاخته در عربی فواخت و در پارسی فاختگان است:
بر سر سرو بانگ فاختگان
چون طرب رود دلنواختگان.
نظامی.
- امثال:
به یک گز دو فاخته زدن، با یک کار دو مقصود انجام دادن. یک تیر و دو نشان.
ترکیب ها:
- فاخته گون. فاخته طوق. فاخته مهر. رجوع به این ترکیبات شود
نام اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی، و آن را فاخته ضرب هم خوانند. (برهان). نام ضربی از موسیقی و نوعی از نواختن ساز:
بلبل از اوراق گل کرده درست
منطق الطیر و اصول فاخته.
ژاله (از آنندراج).
آن را به انواع گوناگون فاختۀ ثقیل، فاختۀ صغیر و فاختۀ کبیر تقسیم کنند. رجوع به اصول فاخته شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دختر ابوهاشم بن عتبه بن ربیعه و همسر یزید بن معاویه، خلیفۀ معروف و بزه کار اموی. یزید را از این زن دو فرزند بنام معاویه و خالدبوده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 130 شود
دختر اسودبن مطلب بن اسد بن عبدالعزیزالقرشیه الاسدیه که پس از مرگ پدر تحت حمایت و سرپرستی صفوان بن امیه بود. رجوع به الاصابه ج 8 ص 154 شود
دختر غزوان و همسر عثمان معروف. وی یکی از هشت زنی بوده است که عثمان به خانه خویش آورد. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 154 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاتک
تصویر فاتک
دلیر، گستاخ شوخ دلیر شجاع، جمع فتاک
فرهنگ لغت هوشیار
کوکو کبوک، زبانزدی در خنیای باستانی کوکو، اصل یازدهم از هفده بحر اصول موسیقی قدیم فاخته قدیم فاخته ضرب و آنرا با انواع گوناگون: فاخته ثقیل فاخته صغیر و فاخته کبیر تقسیم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاتک
تصویر فاتک
((تِ))
یورش برنده، به ناگاه گیرنده، دلیر، شجاع، خون ریز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاخته
تصویر فاخته
((خْ تِ))
کوکو، پرنده ای است خاکی رنگ شبیه کبوتر و کمی کوچک تر از آن که دور گردنش طوقی سیاه دارد
فرهنگ فارسی معین
صلصل، طوقی، قمری، کوکو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن فاخته درخواب، دلیل زنی بود ناقص دین و بدمهر که با کسی نسازد. اگر بیند که فاخته داشت، دلیل است زنی بدین صفت بخواهد. اگر بیند فاخته خورد، دلیل که به قدر آن مال یابد. محمد بن سیرین
دیدن فاخته به خواب بر سه وجه است. اول: زن. دوم: فرزند. سوم: خادم .
اگر بیند فاخته بر بام خانه او نشست و آواز نمود، دلیل است از غایبی خبر خوش شنود.
فرهنگ جامع تعبیر خواب