جدول جو
جدول جو

معنی فاثور - جستجوی لغت در جدول جو

فاثور
تشت یا تشتخان یا خوان، از سنگ رخام یا از سیم یا زر، (منتهی الارب)، در نزد عامه به طشتخان معروف است، گویند: وی واسعالفاثور است، (از اقرب الموارد)، گردۀ آفتاب، (منتهی الارب)، قرص خورشید، گویند: انجلی فاثور عین الشمس، (اقرب الموارد)، کاسۀ بزرگ و پاتیله، و این هر دو از ظروف شراب است، (منتهی الارب)، باطیه،
فاجور، (اقرب الموارد)، رجوع به همین کلمه شود،
گروهی که در سرحد ملک کفار در پی دشمن روند، (منتهی الارب)، جاسوس، (تاج العروس)، منزلت و شادمانی، پوست شتربازکرده، سینۀ مردم، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فاثور
نام موضعی است در نجد، و نام آن در اشعار لبید و ابن مقبل آمده است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
فاثور
تشت، خوان سنگی، گرده خور، کاسه بزرگ پاتیله، شادمانی، سینه در آدمی، انیشه (جاسوس)
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاخور
تصویر فاخور
نوعی گیاه خوش بو، ریحان الشیوخ، برنجاسف،
بومادران، گیاهی خودرو با شاخه های باریک، برگ های ریز بریده و گل های سفید یا زرد چتری که مصرف دارویی دارد، قیصوم، برتاشک، بوماران، ژابیژ، علف هزاربرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ماثور
تصویر ماثور
نقل شده، منقول، ویژگی حدیثی که از زمان های قدیم از یکی به دیگری رسیده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(ری یَ)
جامها. رجوع به تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
نوعی از ریحان که ریحان الشیوخ گویند، (ناظم الاطباء)، نوعی از گل است، (آنندراج)، برنجاسف، بوی مادران و مرزنگوش، نامهای دیگر آن است، لیث گوید: فاخور نوعی است از ریحان که او را مرو گویند، برگ او پهن باشد و از میانۀ سرها بیرون آید و سرها به هیأت دنب روباه بود و بر سر او گلهای سرخ باشد، گل او خوشبو بود، و اهل بصره او را گل شیوخ گویند، معتقد اطباء آن است که موی را سپید کند، (از ترجمه صیدنه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موصل پیش از تسمیۀ بدین نام، اثور و بقولی اقور نامیده میشد.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اثر و اثر و اثر
لغت نامه دهخدا
آب فرونشسته از جوش، (منتهی الارب)، آب نیمگرم، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مرتکب گناه، زناکار، (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد)، وزن فاعول معنی مبالغه دارد و بنابراین فاجور یعنی کسی که در بدکاری و زنا افراط کند
لغت نامه دهخدا
(بَ جَ فَ)
درخور. مناسب
لغت نامه دهخدا
اسم عربی برنجاسف است، (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان کازرون است که در جنوب خاوری بخش واقع است، آبادیهای آن در شمال، خاور و جنوب خاوری دریاچۀ فامور پراکنده شده است، هوای آن گرم و مالاریایی است و آب مشروب و زراعتی آنجا از چشمه و قنات تأمین میگردد، محصول عمده دهستان غلات، حبوبات، برنج، لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، از 5 آبادی تشکیل شده و قریه های مهم آن عبارتند از: قلعه نارنجی، کرامت آباد و مالکی، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، پانزده فرسنگ در نیم فرسنگ از قریۀ الک به باغ ترنجی امتدادآن است، از شمال و مشرق و مغرب به بلوک کازرون و ازجنوب به بلوک جره محدود میشود، هوایش گرم و شغل اهالی ماهیگیری است، دارای 1300 نفر جمعیت و مرکزش به اسم ده پاکاه 100 خانوار سکنه دارد، منبت سازی در آنجاشیوع دارد، (از جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 112) 0
لغت نامه دهخدا
جای هلاک، گویند: وقع فی عاثور شر و عافور شر، (منتهی الارب)، المهلکه من الارضین، (اقرب الموارد)، بدی، (منتهی الارب)، شر، (اقرب الموارد)، گوی که جهت شکار شیر و جز آن کنند، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، گو و مانند آن که آماده شود تا کسی در آن افتد، و آن فاعول است از عثار، (اقرب الموارد)، آنچه بدان لغزند، (اقرب الموارد)، چاه، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
هنایش پذیر سهش پذیر، کیفر داده در تازی با این آرش ها به کار نمی رود اثر پذیر شده، جزا داده شده. توضیح درلغت عرب بدیدن معانی نیامده صحیح بجای آن متاثر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
خرنباش مرو خوش از گیاهان بوی مادران مرزنگوش درخور لایق متناسب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاخور
تصویر فاخور
((خُ))
درخور، سزاوار
فرهنگ فارسی معین