جدول جو
جدول جو

معنی فابستین - جستجوی لغت در جدول جو

فابستین
(بَ)
یاقوت گوید: آن را به خط یکی از فضلا دیدم که چنین نوشته بود، و میگفت: اسم جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فاشرستین
تصویر فاشرستین
گیاهی شبیه فاشرا یا لبلاب، با برگ هایی پهن، ساقه ای سیاه و میوه ای خوشه ای که به گیاهان و اشیای اطراف خود می پیچد، شش بندان سیاه، سیاه دارو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابستان
تصویر تابستان
دومین فصل سال، بعد از بهار و قبل از پاییز، مرکب از سه ماه تیر، مرداد و شهریور. در این فصل روزها از همه وقت درازتر و اشعۀ خورشید به عمود نزدیک تر و هوا گرم تر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
بازستدن، بازستاندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راستین
تصویر راستین
راستی، حقیقی، واقعی، برای مثال حاسدم گوید چرا باشی تو در درگاه شاه / اینت بغضی آشکارا، اینت جهلی راستین (منوچهری - ۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
(فِ سِ)
بصورت ورقه های کوچک درخشان و بی رنگ متبلور میشود، این دارو بی بو و کمی تلخ است، در آب سرد و گرم کمی حل میشود. در الکل نیزبه نسبت یک در شانزده الکل 95 درجه قابل حل است. نام شیمیایی آن اکستیل پارااستانیلید است. (یادداشت مؤلف از درمانشناسی ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دُ گُ تَ)
بازستدن. بازگرفتن. رجوع به بازستدن و بازگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
لغت سریانی است و به یونانی جندبادستر و فاطونیقی نامندو به فارسی بستان افروز است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
شابستی علی بن احمد یا محمد، مکنی به ابوالحسن از مشاهیر ادبا و در مصر ندیم و کتابدار عزیز بن معز از ملوک فاطمیه بوده و از تألیفات او است: 1- التخویف 2- التوقیف 3- الدیارات که حاوی اخبار و وقایع و اشعار مصر و عراق و شام و جزیره میباشد. 4- مراتب الفقهاء 5- الیسر و العسر و در سال 390 یا 399 هجری قمری درگذشت. (ریحانه الادب محمدعلی تبریزی مدرس ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ)
منسوب به شابسه. رجوع به شابسه شود
لغت نامه دهخدا
(اُسْ)
شهری است با جمعیت 132459 تن در تگزاس مرکزی کشورهای متحدۀ آمریکا، کرسی ایالت تگزاس و واقع بر رود کولورادو. از مراکز تجاری و سیاسی و فرهنگی است. صنایع فلزی و ماشین سازی و تهیۀ مواد غذایی دارد. دانشگاه تگزاس در آنجاست. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در تحفهالاحباب میوه ای را گویند که توی درخت (؟) باشد و باشین هم روایت شده. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 180). باشتین. (ناظم الاطباء). رجوع به باشتین شود
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسنگی جنوبی رامهرمز، (فارسنامۀ ناصری)، ظاهراً صورتی از باستی است و رجوع به باستی شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر. واقع در 21 هزارگزی باختر خروانق (مرکز دهستان) و 23 هزارگزی شوسۀ تبریز به جلفا. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 517 تن سکنۀ ترک زبان است. آب آن از دو رشته چشمه و محصولش غلات، سردرختی و حبوبات است. اهالی به زراعت و گله داری مشغولند، صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
از رستاق ساوه، (تاریخ قم)، امروز ظاهراً ناحیه ای بدین نام نیست، و در ص 84 تاریخ قم بنای این محل را به بهرام بن گودرز نسبت داده اند
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ)
بستن. با دقت بستن:
دل از دنیا بردار به خانه بنشین پست
فرابند در خانه، به فلج و به پژاوند.
رودکی.
رجوع به بستن شود.
- در فرابستن، مسدود کردن. پیش کردن در:
دل از دنیا بردار و به خانه بنشین پست
فرابند در خانه به فلج و به پژاوند.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(شِ رِ)
به لغت سریانی و بعضی گفته اند یونانی، بمعنی دافع. شصت علت باشد، و آن گیاهی است که شیرازیان سیاه دارو گویند و به عربی کرمهالاسود خوانند، و آن شش بندان است که مانند عشقه بر درخت پیچد. (برهان). دزی صور دیگر کلمه را فاشررشتین، فاشرشتین و فاشرشیین ذکر کرده است. (دزی ج 2 ص 269). نباتش در پیچیدن به مجاور خود، شبیه است به لبلاب و در رنگ مخالف فاشروا، و به فارسی ششبندان نامند. ساق او سیاه و ثمرش مانند فاشروا سیاه است. و ظاهر بیخ او سیاه و باطن سرخ، و در افعال ضعیف تر از فاشرا و ضماد برگش جهت زخمهای حیوان و استوای عصب نافع است. (تحفۀ حکیم مؤمن). به عربی کرمهالاسود و به یونانی البابس مالیا بمعنی کرم اسود و به رومی اناروترطیس، و به بربری میمون و به اندلس معروف به بوطانیه است. (از مخزن الادویه). کرمهالبیضا. فاشرشین. کرمهالسوداء. انبالیس مالینا. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فاشرا و فاترسین شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ لُ تَ)
نام شهری مشهور به بلاد روم نزدیک ابسس. (مراصد) ، رنگی سفید که با آن رنگ دیگر باشد. (زوزنی) ، چپار. خلنگ. خلنج. پیس. پیسه. نر پیسه. (منتهی الارب) ، سیاه و سفید، از خیل بمنزلۀ ابقع است از مرغان و سگان. اسب که دو رنگ دارد یکی سپید و دیگر هر رنگ که باشد. (تاج از مؤید). خنگ زیور. مؤنث: بلقاء. ج، بلق:
نشست از بر ابلق مشک دم
جهنده سرافراز و روئینه سم.
فردوسی.
بدو گفت کردوی کای شهریار
نگه کن بدان گرد ابلق سوار.
فردوسی.
چنین گفت گستهم کای شهریار
برآنم که آن مرد ابلق سوار
برادرم بندوی جنگ آور است
همان یارش از لشکری دیگر است.
فردوسی.
، مجازاً، روزگار. زمانه. تصاریف دهر. صروف لیل و نهار. و گاه از آن به ابلق ایام و ابلق چرخ و ابلق فلک تعبیر کنند، بمناسبت سفیدی روز و سیاهی شب:
ای تاخته شصت سال زیرت
این مرکب بی قرار ابلق.
ناصرخسرو.
یکی بی جان و بی تن ابلق اسبی کو نفرساید
بکوه و دشت و دریا بر همی تازد که ناساید.
ناصرخسرو.
دهر ابلق است وعرصۀ خاکی مصافگاه
منشین بر او گرت نه سر زخم خوردن است.
مجیرالدین بیلقانی.
اگر ابلق دهر در زین کشی
وگر خنگ چرخت جنیبت کشد...
شرف الدین علی یزدی.
- ابلق، سنجاب ابلق، سنجاب دورنگ:
نمود پوشن و جوشن ز پشت شیر و پلنگ
شده بتوسن ابلق سوار هر صفدر.
نظام قاری.
در آن قتال دله صدر روی گردانید
بداد ابلق سنجاب پشت و کرد حذر.
نظام قاری.
امیران ارمک سلاطین اطلس
گزیده ز سنجاب ابلق مراکب.
نظام قاری.
- طلب ابلق عقوق، طلب محال، چه عقوق به معنی باردار است و ابلق نر باشد:
ور زو نزاد بچۀ راحت عجب مدار
کابلق اگر یکی ست وگر صد، سترون است.
مجیر بیلقانی.
، در تداول فارسی، پر دورنگی که سرهنگان و سران غوغا و جوانان شنگ بر طرف کلاه زدندی زینت را.
- با زنگ و ابلق، تعبیری است مثلی، بتعریض و سخریه، با لباس و سلاح و دیگر چیزها
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
افسنطین. رجوع به افسنطین شود
لغت نامه دهخدا
قریۀ کوچکی است در فلسطین بقرب نابلس. و در زمان قدیم شهر بزرگی بود و سامریه یاشمرون نام داشت. این شهر بسال 925 قبل از میلاد بنا گردیده و مدتی پایتخت قوم اسرائیل بود. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
معرب تابستان. از آلات ارباب کیمیاست
لغت نامه دهخدا
قصبۀ دهستان دودانگه از بخش ضیأآباد شهرستان قزوین که در 3 هزارگزی راه شوسۀ زنجان واقع است و در جلگه ای معتدل قرار دارد، سکنۀ آن 3443 تن است، آب آن از رود خانه ابهرچای و قنات تأمین میشود، محصول عمده اش غلات، انگور، هندوانه، بادام، مختصر گردو، قیسی، سیب زمینی و یونجه، شغل اهالی زراعت و باغبانی است، درسالهایی که آفت باغ باشد برای تأمین معاش به تهران میروند، صنایع دستی آنها مختصر جاجیم و رویۀ گیوه بافی است، در حدود 30 تا 40 باب دکان و یک دبستان دارد، از آثار قدیم امامزاده ای بنام عبداﷲ و فضل اﷲ در آنجاست، راه مالرو دارد و از طریق زنجان و ضیأآباد ماشین میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِسْ)
دهی است از دهستان خزین بخش رزن شهرستان همدان که در دوهزارگزی رزن، کنار راه فرعی رزن به نوبران واقع است. جلگه ای سردسیر، مالاریایی و دارای 1760 تن سکنه است. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصول عمده اش غلات، انگور، حبوبات صیفی، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است. 5 باب دکان و یک دبستان دارد. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
باز ستاندن باز گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاسقین
تصویر فاسقین
جمع فاسق، دژوندان بلادگان ناراستکاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
مستقیم، راست، مقابل کج و خم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابستان
تصویر تابستان
فصل گرما و زمان تابش یکی از چهار فصل سال بین بهار و پائیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرابستن
تصویر فرابستن
محکم بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاشرستین
تصویر فاشرستین
سریانی تازی گشته سیاه دارو (گویش شیرازی) سپندان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فاستدن
تصویر فاستدن
((س تُ دَ))
بازستاندن، باز گرفتن، فاستاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابستان
تصویر تابستان
((بِ))
دومین فصل سال، فصل گرما، صیف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راستین
تصویر راستین
حقیقی، واقعی، امین، صادقانه
فرهنگ واژه فارسی سره
تموز، صیف
متضاد: زمستان، شتا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تابستان به خواب دیدن پادشاه سخت بود. اگر گرمای سخت بود، چنانکه مردم را از آن زیان بود، دلیل که مردم آن دیار از پادشاه خیر و صلاح رسد و تابستان را به وقت خود در خواب دیدن پربار، دلیل که عز و دولتش زیاده شود و کارش به مراد رسد و برای مردم عام، پادشاه را به خواب دیدن، از پادشاه قوت و نصرت است. اگر تابستان را نه به وقت خویش بیند، تاویلش به خلاف این است. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب