جدول جو
جدول جو

معنی فائجه - جستجوی لغت در جدول جو

فائجه
(ءِ جَ)
فراخی میان هر دو بلند از زمین درشت. (منتهی الارب). متسع مابین کل مرتفعین من غلظ او رمل. (اقرب الموارد) ، ریگ توده، گروه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فائجه
ریگتوده، گروه، در غاله
تصویری از فائجه
تصویر فائجه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فائقه
تصویر فائقه
(دخترانه)
فایقه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فائضه
تصویر فائضه
(دخترانه)
فایضه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فائزه
تصویر فائزه
(دخترانه)
فایزه، نایل، رستگار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فائحه
تصویر فائحه
(دخترانه)
فایحه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فائقه
تصویر فائقه
مؤنث واژۀ فایق، برگزیده، برتر، چیره، مسلط
فرهنگ فارسی عمید
(جَ / جِ)
دهان دره. بیرون شدن بخارات است از راه دهن. ابونصر نصیرای بدخشانی گوید:
ساقی ز شیشه ریز به ساغر شراب ناب
خصم نشاط فاجه و خمیازه شد مرا.
(آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضِ جَ)
قطعه زمینی در بین کوههای ضریه، و در بین این دو محل نه میل فاصله است. (معجم البلدان)
کوشکی از بنی نظیر در مدینه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ءِ جَ)
تأنیث هائج، زمین خشک گیاه یا زردگیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). زمینی که گیاه آن زرد یا خشک شده باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ءِ جَ)
باد تند. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ حَ)
بوی. (غیاث). رجوع به فائح شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ دَ / دِ)
آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن. ج، فوائد. (منتهی الارب). حاصل. نتیجه. نفع. سود. ثمر. بر. بار. رجوع به فایده و ترکیبات آن شود:
چون فائدۀ سلطان نانی بود از ملکت
آن ملکت یک هفته پندار که من دارم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(ءِ غَ)
بوی خوش در بینی رسیدۀ سست کننده. (منتهی الارب). الرائحه المخشمه من الطیب و غیره. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ءِ قَ)
مؤنث فائق. زنی که فائق باشد. رجوع به فائق شود.
- فائقهالجمال، آنکه در خوبی و زیبایی سر است
لغت نامه دهخدا
(یَ)
جای بلند گسترده. (آنندراج). جایگاه مرتفع منبسط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ءِ جَ)
بانگ کننده: شاه ثائجه. ج، ثوائج، ثائجات
لغت نامه دهخدا
(ضِ جَ)
رجوع به فضیج شود
لغت نامه دهخدا
(رِ جَ)
کمانی که زهش از قبضه دور بود. رجوع به فارج شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ جَ)
مصیبت. سختی. ج، بوائج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
فایحه در فارسی مونث فائح و بویه پاش بویه پاش مونث فایح پراکنده کننده بوی، جمع فوایح (فوائح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فائده
تصویر فائده
آنچه داده یا گرفته شود از دانش و مال و جز آن، سود، ثمر، بار
فرهنگ لغت هوشیار
فایقه در فارسی مونث فائق و زیباترین: زن مونث فایق زنی که از حیث جمال بر همگان رجحان داشته باشد، یا احترامات فایقه. احترامات عالیه (در ذیل نامه ها پیش از امضا نویسند: با تقدیم احترامات فایقه)، یا ریاست فایقه. ریاست عالیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فائیه
تصویر فائیه
جای بلند و گسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بائجه
تصویر بائجه
مصیبت، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجه
تصویر فاجه
بیرون شدن بخارات از راه دهن دهان دره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاجه
تصویر فاجه
((ج))
فاژ، فاژه، خمیازه، دهان دره
فرهنگ فارسی معین