شاهویردی جان بیگ بن علی قلی بیگ ذوالقدر. از ترکان بود و در کابل به دنیا آمد، به هند رفت و از ملازمان اکبرشاه گردید. (وی) در یکی از جنگهای پادشاه مزبور با دشمنان، کشته شد. (از صبح گلشن ص 302). صاحب مجمع الخواص (ص 32) گوید: شاهویردی چمدان اوغلی حریفی پاکباز است وبه تصوف تمایل دارد. تخلص او غیوری است. او راست: ای درد و غم تو بر دل من عشقت ز دو کون حاصل من روح القدس است در شب وصل پروانۀ شمع محفل من سر می بارد ز ابر تیغش این است نشان قاتل من برخیز ز پهلویش غیوری میسوزی از آتش دل من
شاهویردی جان بیگ بن علی قلی بیگ ذوالقدر. از ترکان بود و در کابل به دنیا آمد، به هند رفت و از ملازمان اکبرشاه گردید. (وی) در یکی از جنگهای پادشاه مزبور با دشمنان، کشته شد. (از صبح گلشن ص 302). صاحب مجمع الخواص (ص 32) گوید: شاهویردی چمدان اوغلی حریفی پاکباز است وبه تصوف تمایل دارد. تخلص او غیوری است. او راست: ای درد و غم تو بر دل من عشقت ز دو کون حاصل من روح القدس است در شب وصل پروانۀ شمع محفل من سر می بارد ز ابر تیغش این است نشان قاتل من برخیز ز پهلویش غیوری میسوزی از آتش دل من
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غِیَرَه و مغیره شود
دهی است از دهستان حومه مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 249 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. پاسگاه ژاندارمری و یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان حومه مشکان بخش نی ریز شهرستان فسا که در 48هزارگزی خاوری نی ریز، کنار راه فرعی حسن آباد به چاهک قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 249 تن که فارسی زبانند. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و قالیبافی است. پاسگاه ژاندارمری و یک دبستان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر: از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم. خاقانی. هرچه غیری از تو لافی میزند از سر غیرت جهانی میکنم. خاقانی. اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم. حافظ
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر: از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم. خاقانی. هرچه غیری از تو لافی میزند از سر غیرت جهانی میکنم. خاقانی. اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم. حافظ
رشک کن. (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج، غیر. (منتهی الارب). بسیار غیرت کننده و رشک برنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رشکناک. رشگن. رشک بر. حسود: روزگار غیور بر کریمۀ برّ و احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 449). از آن کم میرسد هر جان بدین جشن که ره بس دور و جانان بس غیور است. عطار. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). عزیز مصر برغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید. حافظ. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. ، بسیار غیرت دارنده. (فرهنگ نظام). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت: چشم بر کار دوست دار چنان که غیوران بر اهل پردۀ خویش. خاقانی. بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی. جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق. مولوی (مثنوی). ، کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود، بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود: آنچه ببینند غیوران بشب بازنگویند بروز ای عجب ! - غیور شب، بیدارشب. شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود. ، در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس)
رشک کن. (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج، غُیُر. (منتهی الارب). بسیار غیرت کننده و رشک برنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رشکناک. رشگن. رشک بر. حسود: روزگار غیور بر کریمۀ برّ و احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 449). از آن کم میرسد هر جان بدین جشن که ره بس دور و جانان بس غیور است. عطار. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). عزیز مصر برغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید. حافظ. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. ، بسیار غیرت دارنده. (فرهنگ نظام). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت: چشم بر کار دوست دار چنان که غیوران بر اهل پردۀ خویش. خاقانی. بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی. جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق. مولوی (مثنوی). ، کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود، بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود: آنچه ببینند غیوران بشب بازنگویند بروز ای عجب ! - غیور شب، بیدارشب. شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود. ، در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس)
نواب اشجع الدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هجری قمری متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست: سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت به یک کرشمۀ او عقل و هوش رفت و گذشت طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت. (از صبح گلشن صص 301- 302 به اختصار). رجوع به کتاب مذکور شود
نواب اشجع الدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هجری قمری متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست: سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت به یک کرشمۀ او عقل و هوش رفت و گذشت طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت. (از صبح گلشن صص 301- 302 به اختصار). رجوع به کتاب مذکور شود
حسین بن خرمین غوری. سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و 29 شود محمد بن سام بن حسین، ملقب به غیاث الدین و مکنی به ابوالفتح، رجوع به غیاث الدین غوری محمد بن سام و تاریخ گزیده چ لندن ص 406، 408، 410، 411 و 825 شود مکنی به ابوجعفر، وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود، رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود امیر غوری ابن غیاث الدین، او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433- 434 شود
حسین بن خرمین غوری. سلطان و صاحب هرات در حدود قرن هفتم هجری بود. شیخ فخرالدین بن خطیب از شهر بامیان نزد او آمد و مورد اکرام قرار گرفت. رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 24 و 29 شود محمد بن سام بن حسین، ملقب به غیاث الدین و مکنی به ابوالفتح، رجوع به غیاث الدین غوری محمد بن سام و تاریخ گزیده چ لندن ص 406، 408، 410، 411 و 825 شود مکنی به ابوجعفر، وی از جانب عمرواللیث به حکومت مرو گماشته شده بود، رجوع به احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج 1 ص 396 شود امیر غوری ابن غیاث الدین، او پسر کوچک ملک غیاث الدین پیرعلی بود، رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 433- 434 شود
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غَیران. ج، غَیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غَیران شود
جمع واژۀ غیران. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (تاج العروس). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم) جز سکاری ̍ و عجالی ̍ نیامده است. (از تاج العروس). رجوع به غیران شود
جَمعِ واژۀ غَیران. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (تاج العروس). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم) جز سُکاری ̍ و عُجالی ̍ نیامده است. (از تاج العروس). رجوع به غَیران شود
ملا غروری، نصرآبادی در تذکرۀ خود آرد: گویا شیرازی است. طبعش نهایت پاکی و شکستگی داشت. در ایام حیات مرتکب امور دنیوی نشد از آن سبب عمرش به هشتاد رسید. کمال زنده دلی را داشت. به خدمت بسیاری از اهل حال رسید. در اواخر به اصفهان فروکش کرده در قهوه خانه ساکن بود. یاران اهل معنی جهت ادراک صحبت او به قهوه خانه می آمدند. مدار خود را از جدول کشی میگذرانید. والد کمینه ربط بسیار به اوداشته است. فقیر به اتفاق ایشان به خدمت او میرفتم. توجه بسیار به فقیر میکرد، و در علم رمل دست عظیمی داشت. در اواخر زمان شاه صفی فوت شد. مثنوی در بحر تحفه العراقین دارد. این چند بیت را در معراج گوید: عزمش ز گمان سبک عنان تر مرغی است گمان و عزم او پر حجت طلبد ز عزمش ار کس پیمودن عرش حجتش بس شد زآمدنش چو چرخ آگاه پر کرد ز شمع و مشعلش راه از بسکه سبک گذشت و برگشت از واقعه چرخ بیخبر گشت ز آمد شدنش خبر ندارد زآن مشعل و شمع برندارد. غزل: غم دل آواره هر دم پاره ای با خویش برد مایۀ تسکین من آواره ای با خویش برد درفراق دوستان آخر ز ما چیزی نماند هرکه رفت از هستی ما پاره ای با خویش برد. # نازک نهال من که خوشم با خیال او قامت کشیدن است گران بر نهال او. # مژگان من از تف درون سوخت هرچند که سبزه ای لب جوست. # مکن خورشید را از کوی خود دور گل پژمرده هم در بوستان هست. # از اشک و آه این دل گریان ناله دوست سنگ کنار آتش و ریگ میان جوست. # اشکم دهد به طوفان، گر سوز دل نباشد آتش به کشتی ماباد مراد باشد. رباعی: گویند که در بیضه نگنجد عمان این گفته و این مثل ندارد امکان باطل کند این گفته به چندین برهان گنجیدن ذات مرتضی در دو جهان
ملا غروری، نصرآبادی در تذکرۀ خود آرد: گویا شیرازی است. طبعش نهایت پاکی و شکستگی داشت. در ایام حیات مرتکب امور دنیوی نشد از آن سبب عمرش به هشتاد رسید. کمال زنده دلی را داشت. به خدمت بسیاری از اهل حال رسید. در اواخر به اصفهان فروکش کرده در قهوه خانه ساکن بود. یاران اهل معنی جهت ادراک صحبت او به قهوه خانه می آمدند. مدار خود را از جدول کشی میگذرانید. والد کمینه ربط بسیار به اوداشته است. فقیر به اتفاق ایشان به خدمت او میرفتم. توجه بسیار به فقیر میکرد، و در علم رمل دست عظیمی داشت. در اواخر زمان شاه صفی فوت شد. مثنوی در بحر تحفه العراقین دارد. این چند بیت را در معراج گوید: عزمش ز گمان سبک عنان تر مرغی است گمان و عزم او پر حجت طلبد ز عزمش ار کس پیمودن عرش حجتش بس شد زآمدنش چو چرخ آگاه پر کرد ز شمع و مشعلش راه از بسکه سبک گذشت و برگشت از واقعه چرخ بیخبر گشت ز آمد شدنش خبر ندارد زآن مشعل و شمع برندارد. غزل: غم دل آواره هر دم پاره ای با خویش برد مایۀ تسکین من آواره ای با خویش برد درفراق دوستان آخر ز ما چیزی نماند هرکه رفت از هستی ما پاره ای با خویش برد. # نازک نهال من که خوشم با خیال او قامت کشیدن است گران بر نهال او. # مژگان من از تف درون سوخت هرچند که سبزه ای لب جوست. # مکن خورشید را از کوی خود دور گل پژمرده هم در بوستان هست. # از اشک و آه این دل گریان ناله دوست سنگ کنار آتش و ریگ میان جوست. # اشکم دهد به طوفان، گر سوز دل نباشد آتش به کشتی ماباد مراد باشد. رباعی: گویند که در بیضه نگنجد عمان این گفته و این مثل ندارد امکان باطل کند این گفته به چندین برهان گنجیدن ذات مرتضی در دو جهان