جدول جو
جدول جو

معنی غیلس - جستجوی لغت در جدول جو

غیلس
(غَ لِ)
پلنگ. (دزی ج 2 ص 235)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیلس
تصویر پیلس
استخوان فیل، عاج، پیلسته، بیلسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیله
تصویر غیله
خدعه، مکر، کشتن ناگهانی، ناگهان کسی را کشتن، ترور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غلس
تصویر غلس
تاریکی آخر شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیل
تصویر غیل
درختان انبوه و درهم پیچیده، بیشه، جنگل
فرهنگ فارسی عمید
(لَ)
جایی است. (منتهی الارب). جایگاهی است. عنتره گوید:
کیف المزار و قد تربع اهلها
بعنیزتین و اهلنا بالغیلم ؟
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از جزیره هنگام بخش قشم شهرستان بندرعباس که در 70 هزارگزی جنوب باختری قشم و جنوب باختری جزیره هنگام قرار دارد، ساحل و گرمسیر است، سکنۀ آن 200تن سنی و شیعه اند که به عربی و فارسی سخن میگویند، آب آن از چاه و باران، محصول آن غلات، شغل اهالی صید ماهی و زراعت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
درختان انبوه و درهم، بفتح اول هم به همین معنی است، درختان نی و حلفا، (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، نیستان، (غیاث اللغات)، بیشۀ شیر، (مهذب الاسماء) (منتهی الارب)، غیله با افزودن هاء به آخر آن گفته نمیشود، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، بیشه و صحرا، (غیاث اللغات)، جایگاه شیر، ج، اغیال، غیول، (اقرب الموارد)، جنگل، (منتهی الارب)، اجمه، (اقرب الموارد) :
ای برون آورده اندر کشور هندوستان
پیل جنگی از حصار و گرگ پیل افکن ز غیل،
فرخی،
، هر رودبار با آب، ج، اغیال، غیول، (منتهی الارب)، هر وادیی که در آن آب باشد، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
اوتو پاول هرمان (1876-1954 میلادی)، شیمیدان آلمانی، طریقه ای برای تهیۀ بعضی از ترکیبات مختلطآلی کشف کرد و بدین جهت با کورت آدلر در جایزه نوبل 1950 میلادی در شیمی سهیم شد، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی پلید دلیر بیباک است، و آن را وصف گرگ آرند و گویند: ذئب غملس، یعنی گرگ خبیث جری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
طارنطائی. یکی از اطبایی که در فترت میان بقراط و جالینوس بوده است. رجوع به عیون الانباء ج 1 ص 33 شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام طبیبی از یونان قدیم. (ابن الندیم از یحیی النحوی)
لغت نامه دهخدا
(غَ طَلْ لَ)
گرگ. ابوالغطلس نیز نامند آن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
از اعلام خران است. (منتهی الارب) (آنندراج). من اعلام الحمر. علم است برای خری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
خدعه. ناگهان گرفتن و کشتن. (فرهنگ نظام). کشتن ناگهانی. کشتن کسی بناگاه. رجوع به غیله شود: و عبدالملک از غصۀ این حیلت و محنت این غیلت بی سامان شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 217). به حیلت و غیلت بدان رسانیدند که روزی بر قاعده مستمر برسم سلام بخدمت او رفتند ناگاه خبر وفات او از اندرون بیرون آمد. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 404)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام جایی است که در شعر اعشی آمده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
چادر. (منتهی الارب) (آنندراج). طیلسان. ابوالاشبال احمد محمد شاکر ناشر کتاب ’المعرب جوالیقی’ ذیل کلمه طیلسان گوید: و در طیلسان دو لغت دیگر نیز هست، یکی ’الطیلس’ و دیگری ’الطالسان’، و در معیار این لغت را بدین نحو معنی و تفسیر کرده که: ’جامه ای است که بر دوش افکنند’، و نیز گفته که: ’جامه ای است که بدن را احاطه میکند و برای پوشیدن میبافند عاری از تفصیل و دوزندگی’، وادی شیر گفته که ’آن پوششی است مدور و سبز بدون دامان که تار یا پود آن که از پشم است و خواص از علما و مشایخ آن را پوشند و آن پوشش پارسیان بوده است’. (المعرب چ مصر مطبعه دار الکتب المصریه 1361هجری قمری)
لغت نامه دهخدا
(نَقْ قا کَ دَ)
ناگهانی. کشتن کسی بی آگاهی او. کشتن کسی بناگاه. رجوع به غیله شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام چند شهر به یونان. نام سه شهر مختلف در مغرب شبه جزیره پلوپونزوس. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دکولانژ ص 468)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
عاج. دندان فیل. (شعوری ج 1 ص 258). رجوع به پیلسته شود
لغت نامه دهخدا
ایزیدور، نقاش فرانسوی، مولد پاریس (1813-1875 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
طالس است که حلبه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
نام غولی نر:
نر و ماده دو غول چاره گرند
کآدمی را ز راه خود ببرند
ماده هیلا و نام نر غیلاست
کارشان کردن بدی و بلاست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن عبید ابوعبدالله بن ابی الاسود صعدی غیلی. شاعری قدیم و اصل او از غیل، واقع در صعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غُ یُ)
ابل غیل، شتران بسیار یا شتران فربه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). همچنین است بقر غیل. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیلس
تصویر پیلس
پیلسته عاج
فرهنگ لغت هوشیار
تاریکی پایان شب تاریکی آخر شب ظلمت پایان شب چون با سپیدی در آمیزد شبگیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیل
تصویر غیل
پسر فربه و تنومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیس
تصویر غیس
انبوهی، بسیاری داراک و مانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیلم
تصویر غیلم
بک غوک، آبخیزه: در مادر چاه، سنگ پشت: نر، کاکلی پر موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیله
تصویر غیله
مکر و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلس
تصویر غلس
((غَ لَ))
ظلمت پایان شب چون با سپیدی درآمیزد، شبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیل
تصویر غیل
درختان انبوه و درهم، بیشه شیر، جمع اغیال، غیول، جنگل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیله
تصویر غیله
((غ لِ))
مکر، خدعه، ترور، قتل و کشتن ناگهانی
فرهنگ فارسی معین
مجلس، مهمانی
فرهنگ گویش مازندرانی