صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد: غیرتی از بزرگان شیراز بود (در حدود قرن دهم هجری) و در اقسام شعر دست داشت. این ابیات از اوست: رشکم آید که بعشق از غم مهجوری گل هیچکس منع جگرخواری بلبل نکند. شبها که روی دل به خدای تو کرده ام اول ادای شکر جفای تو کرده ام. هلاک غمزۀ بیباک ترسازاده ای گردم که در محشر بدو بخشند خون صد مسلمان را. اجل از جملۀ ماتم زدگانش باشد هرکه را چون غم هجران تو جلادی هست. فغان ز چشم فریبندۀ فسون سازت که یکدمم ز خیال تو با خدا نگذاشت. لیلی شود آگه ز گرانباری ناقه مجنون چو بحسرت نگرد جانب محمل. نگه کنید دلم را که خوارکردۀ کیست نظر به روز من و روزگار من مکنید. غیرت برم از سوختن دوزخ جاوید کو نیز مگر داغ تمنای تو دارد. شب از حسرت نگاهش را تصور آنقدر کردم که زهر غمزه اش آمد برون از چشم حیرانم. بس که در بادیۀ عشق شهیدان غمند استخوانهاست بجای خس و خاشاک آنجا. شدم آزرده بنوعی ز تعلق که دگر همتم تکیه به دیوار توکل نکند. (از مجمعالخواص ص 219). آذر در ذکر شاعران فارس گوید: غیرتی از ولایت عراق به هندوستان رفت و از آنجا به کاشان مراجعت کرد. این ابیات از اوست: بی مژدۀ وصال نخیزد شهید عشق صد بار اگر فرشتۀ رحمت ندا کند. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 298). صاحب صبح گلشن (ص 301) اشعاری به غیرتی کشمیری نسبت داده است که بعضی از آنها در هفت اقلیم و آتشکدۀ آذر و مجمع الخواص به نام غیرتی شیرازی آمده. و ظاهراً از اشعار همین غیرتی شیرازی باید باشد. رجوع به صبح گلشن، مجمعالخواص ص 219، تذکرۀ هفت اقلیم چ سربی هند ص 303، طبقات اکبری ج 2 ص 505، فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 149، قاموس الاعلام ترکی و فهرست کتاب خانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 638 شود
صادقی کتابدار در مجمع الخواص آرد: غیرتی از بزرگان شیراز بود (در حدود قرن دهم هجری) و در اقسام شعر دست داشت. این ابیات از اوست: رشکم آید که بعشق از غم مهجوری گل هیچکس منع جگرخواری بلبل نکند. شبها که روی دل به خدای تو کرده ام اول ادای شکر جفای تو کرده ام. هلاک غمزۀ بیباک ترسازاده ای گردم که در محشر بدو بخشند خون صد مسلمان را. اجل از جملۀ ماتم زدگانش باشد هرکه را چون غم هجران تو جلادی هست. فغان ز چشم فریبندۀ فسون سازت که یکدمم ز خیال تو با خدا نگذاشت. لیلی شود آگه ز گرانباری ناقه مجنون چو بحسرت نگرد جانب محمل. نگه کنید دلم را که خوارکردۀ کیست نظر به روز من و روزگار من مکنید. غیرت برم از سوختن دوزخ جاوید کو نیز مگر داغ تمنای تو دارد. شب از حسرت نگاهش را تصور آنقدر کردم که زهر غمزه اش آمد برون از چشم حیرانم. بس که در بادیۀ عشق شهیدان غمند استخوانهاست بجای خس و خاشاک آنجا. شدم آزرده بنوعی ز تعلق که دگر همتم تکیه به دیوار توکل نکند. (از مجمعالخواص ص 219). آذر در ذکر شاعران فارس گوید: غیرتی از ولایت عراق به هندوستان رفت و از آنجا به کاشان مراجعت کرد. این ابیات از اوست: بی مژدۀ وصال نخیزد شهید عشق صد بار اگر فرشتۀ رحمت ندا کند. (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 298). صاحب صبح گلشن (ص 301) اشعاری به غیرتی کشمیری نسبت داده است که بعضی از آنها در هفت اقلیم و آتشکدۀ آذر و مجمع الخواص به نام غیرتی شیرازی آمده. و ظاهراً از اشعار همین غیرتی شیرازی باید باشد. رجوع به صبح گلشن، مجمعالخواص ص 219، تذکرۀ هفت اقلیم چ سربی هند ص 303، طبقات اکبری ج 2 ص 505، فارسنامۀ ناصری ج 2 ص 149، قاموس الاعلام ترکی و فهرست کتاب خانه مدرسه سپهسالار ج 2 ص 638 شود
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر: از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم. خاقانی. هرچه غیری از تو لافی میزند از سر غیرت جهانی میکنم. خاقانی. اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم. حافظ
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر: از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم. خاقانی. هرچه غیری از تو لافی میزند از سر غیرت جهانی میکنم. خاقانی. اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم. حافظ
حالت و کیفیت بی غیرت. بی ناموسی. بی شرفی. بی حیایی. بی دردی. بی عاری. که رشگن نبود بر ناموس خود. رکاکت. بی رگی: لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی. نظامی. رجوع به غیرت و بی غیرت شود
حالت و کیفیت بی غیرت. بی ناموسی. بی شرفی. بی حیایی. بی دردی. بی عاری. که رشگن نبود بر ناموس خود. رکاکت. بی رگی: لیکن بحساب کاردانی بی غیرتی است بی زبانی. نظامی. رجوع به غیرت و بی غیرت شود
رشک. (فرهنگ اسدی). حسد. رشک بردن، با لفظ عربی استعمال میشود، و مردانه و سرشار از صفات آن است. (از آنندراج). رجوع به غیره و رشک شود: چون اسماعیل بیامد (متولد شد) و نور بیاورد، ساره غمناک گشت و بگریست از غیرت، و گفت: یا ابراهیم چه بود که از همه زنان من بی فرزند ماندم. (تاریخ سیستان). هاجر حلقۀزرین بر گوش کرد زیباتر شد، ساره را غیرت زیادتر شد. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 50). آن شب ابراهیم با هاجر نزدیکی نمود، غیرت عظیم بر ساره مستولی شد. (قصص الانبیاء ایضاً ص 50). فروغ خشم آتش غیرت در مغز وی (دمنه) بپراکند. (کلیله و دمنه). از رشک او (مرغزار) رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه). ایا حسود تو از جاه تو به غیرت و رشک ز رشک تو سرانگشت خود گزیده بگاز. سوزنی. وز بر آن بارگاه بر نگهی بود خوش حوروشی اندر آن غیرت حور جنان. خاقانی. تا باد دو زلفین ترا زیر و زبر کرد از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد. خاقانی. آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقال مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). تو فارغ از دو عالم معشوق خویش دایم وز غیرت تو هرگز کس در تو نارسیده. عطار. دشمنان او را ز غیرت میدرند دوستان هم روزگارش میبرند. مولوی. حدیث عشق توبا کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی (بدایع). شاهد که با رفیقان آید به جفا کردن آمده است بحکم آنکه ازغیرت و مضادت یاران خالی نباشد. (گلستان سعدی). میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی تو از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت. حافظ. ، {{اسم}} بمعنی مایۀ غیرت، مثل رشک، بمعنی مایۀ رشک، چنانکه گویند غیرت ماه، غیرت بهار، غیرت گل و غیره: طیرۀ جلوۀ طوبی قد چون سرو تو شد غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد. حافظ. شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام. حافظ. ، {{اسم مصدر}} در تداول فارسی زبانان بمعنی حمیت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس و نگاهداری عزت و شرف. (از ناظم الاطباء). با لفظ کشیدن و بردن استعمال میشود. (از آنندراج). ابا و سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض. ناموس پرستی. تعصب و رقابت. رجوع به غیره شود: موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت وغل در گردن برادر کرد و میکشید. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 113). صدهزار است غیرتم بر دوست آنچه یک غیرت آیدم بر زن. خاقانی. خدای داند کاین دم که راند خاقانی ز روی غیرت دین است نز سر غضب است. خاقانی. به آهی بسوزم جهان را ز غیرت که در حضرت پادشاهی گریزم. خاقانی. غیرت اسلام و حمیت دین محمدی غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 424). چگونه رخصت یافتی که بر امثال و حرکات دور از غیرت و حمیت اقدام نمودی. (جهانگشای جوینی). غیرت حق بود با حق چاره نیست کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست غیرت آن باشد که آن غیر همه است آنکه افزون از بیان و دمدمه است. مولوی (مثنوی). شاه را غیرت بود بر هرکه او برگزیند بعد از آنکه دید رو غیرت حق بر مثل گندم بود کاه خرمن غیرت مردم بود اصل غیرتها بدانید از اله آن خلقان فرع حق بی اشتباه. مولوی (مثنوی). غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت. سعدی (طیبات). غیرت سلطان جمالت چو باز چشم من از هر دو جهان دوخته. سعدی (بدایع). شب از شرمساری و غیرت نخفت بخندید طائی دگر روز و گفت... سعدی (بوستان). گنج قارون که فرومیرود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است. حافظ. جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد. حافظ. عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد. حافظ. کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است کارفرمایی بمن ازغیرت همکار ده. صائب تبریزی. - باغیرت، آنکه غیرت و تعصب دارد. - بی غیرت، بی رشک. بی ناموس و لاابالی در محافظت آبرو و شرف. (ناظم الاطباء). رجوع به غیرت و غیرهشود: بود بی غیرت که نقش یار را بر سنگ کند ور به لوح سینه کندی صورتی میداشتی. خاقانی. - غیرت آمدن کسی را، دارای غیرت و همت و تعصب بودن. سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض: غیرت آید دل ویران مرا دیدن خانه ویران اسد. خاقانی. گه گه از خود هم آیدم غیرت که بود دوست هم سرایۀ من. خاقانی. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد احبّا نمیبرم به اطبا. سعدی. - امثال: دوستی بی غیرت دشمنی است. (امثال و حکم دهخدا). ، (اصطلاح تصوف) غیرت یا غیرتی است در حق بجهت گذشتن از حدود، یا غیرتی که در ازاء کتمان اسرار و سرایر است و یا غیرت حق که بخل و ضنت حق به اولیای خویش است و ایشان ضناین اند. (از تعریفات جرجانی قسمت اصطلاحات الصوفیه ص 183). صاحب نفائس الفنون ص 169 در بیان حالات سالک گوید: و از آنجمله غیرت است و مراد از آن حمیت محب است بر طلب قطع تعلق نظر محبوب از غیر، یا تعلق غیر از محبوب، یا بسبب مشارکتش با او یا بسبب اطلاعش بر او. و غیرت از لوازم محبت است چه هرکه محب است بناچار غیور بود. و غیرت بر سه قسم است: غیرت محب و غیرت محبوب و غیرت محبت. اما غیرت محب بر دو نوع است: غیرت محب غیرمحبوب وغیرت محب محبوب. نوع اول در قطع تعلق محبوب از غیر مفید نباشد، لیکن در قطع تعلق غیر از محبوب شاید که مفید بود همچو غیرت ابلیس که در قطع تعلق نظر محبوب او با آدم هیچ اثر نکرد، اما در قطع تعلق غیر از محبوب اثرها نمود و مینماید. و غیرت محب محبوب یا بر تعلق محبوب بود یا غیر به محبتی، یا بر تعلق غیر، یا محبوب به محبتی، یا بر نسبت مشارکت غیر با محبوب، یا بر اطلاع غیر بر محبوب. و اما غیرت محبت جز نظر ارباب ذوق و اهل حقیقت بدان نرسد، چه غیرت محبت از خواص محبان، و فهم محبی محب از غوامض علوم است و نه هر کس بدان راه برد به خلاف محبی محبوب - انتهی. در فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی چنین آمده است: غیرت عبارت است از کراهت مشارکت غیر است در آنچه برای نفس در آن حظ است از مال و جاه و غیر آن، و غیرت به این معنی مذموم است، زیرا منشاء آن حسد است، اما غیرت که برای حق باشد به اینکه راضی نشود که دل او بغیر مایل گردد و به آنچه حق راضی است، ممدوح و مطلوب است. اما غیرتی که از قبل حق باشد ارجاع عبد است بسوی آنچه راضی است از جهت حفظ و صیانت بنده. (رجوع به حاشیه بر شرح رسالۀ قشریه ص 202 شود). غیرت از جمله لوازم محبت است و هیچ محب نبود مگر غیور، و مراد از غیرت، حمیت محب است بر طلب قطع تعلق محبوب از غیر یا تعلق غیر از محبوب، و آن را سه گونه است: غیرت محب، غیرت محبوب و غیرت محبت، و بر اولیاء اﷲ فرض است. جنید گوید: غیرت جایز نباشد مگر در سه وقت: یکی موقع ذکر و غفلت، دیگر محبت و سه دیگر تعظیم. (رجوع به مصباح الهدایه ص 44 شود). در شرح کلمات باباطاهر (صص 189- 191) آمده است: غیرت عارف بر پروردگار به این است که نمیخواهد غیری در میان باشد و غیرت حق بر عارف نیز چنین است که او را از آلایش هستی پاک دارد. (از فرهنگ مصطلحات عرفا ص 295 به اختصار)
رشک. (فرهنگ اسدی). حسد. رشک بردن، با لفظ عربی استعمال میشود، و مردانه و سرشار از صفات آن است. (از آنندراج). رجوع به غَیرَه و رشک شود: چون اسماعیل بیامد (متولد شد) و نور بیاورد، ساره غمناک گشت و بگریست از غیرت، و گفت: یا ابراهیم چه بود که از همه زنان من بی فرزند ماندم. (تاریخ سیستان). هاجر حلقۀزرین بر گوش کرد زیباتر شد، ساره را غیرت زیادتر شد. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 50). آن شب ابراهیم با هاجر نزدیکی نمود، غیرت عظیم بر ساره مستولی شد. (قصص الانبیاء ایضاً ص 50). فروغ خشم آتش غیرت در مغز وی (دمنه) بپراکند. (کلیله و دمنه). از رشک او (مرغزار) رضوان انگشت غیرت گزیده بود. (کلیله و دمنه). ایا حسود تو از جاه تو به غیرت و رشک ز رشک تو سرانگشت خود گزیده بگاز. سوزنی. وز بر آن بارگاه بر نگهی بود خوش حوروشی اندر آن غیرت حور جنان. خاقانی. تا باد دو زلفین ترا زیر و زبر کرد از آتش غیرت دل من زیر و زبر شد. خاقانی. آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقال مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). تو فارغ از دو عالم معشوق خویش دایم وز غیرت تو هرگز کس در تو نارسیده. عطار. دشمنان او را ز غیرت میدرند دوستان هم روزگارش میبرند. مولوی. حدیث عشق توبا کس نمیتوانم گفت که غیرتم نگذارد که بشنود اغیار. سعدی. به یک نفس که برآمیخت یار با اغیار بسی نماند که غیرت وجود من بکشد. سعدی (بدایع). شاهد که با رفیقان آید به جفا کردن آمده است بحکم آنکه ازغیرت و مضادت یاران خالی نباشد. (گلستان سعدی). میخواست گل که دم زند از رنگ و بوی تو از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت. حافظ. ، {{اِسم}} بمعنی مایۀ غیرت، مثل رشک، بمعنی مایۀ رشک، چنانکه گویند غیرت ماه، غیرت بهار، غیرت گل و غیره: طیرۀ جلوۀ طوبی قد چون سرو تو شد غیرت خلد برین ساحت بستان تو باد. حافظ. شاهدی از لطف و پاکی رشک آب زندگی دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام. حافظ. ، {{اِسمِ مَصدَر}} در تداول فارسی زبانان بمعنی حمیت و محافظت عصمت و آبرو و ناموس و نگاهداری عزت و شرف. (از ناظم الاطباء). با لفظ کشیدن و بردن استعمال میشود. (از آنندراج). ابا و سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض. ناموس پرستی. تعصب و رقابت. رجوع به غَیرَه شود: موسی از غیرت و حمیت لوحها بینداخت وغل در گردن برادر کرد و میکشید. (قصص الانبیاء چ سنگی 1320 ص 113). صدهزار است غیرتم بر دوست آنچه یک غیرت آیدم بر زن. خاقانی. خدای داند کاین دم که راند خاقانی ز روی غیرت دین است نز سر غضب است. خاقانی. به آهی بسوزم جهان را ز غیرت که در حضرت پادشاهی گریزم. خاقانی. غیرت اسلام و حمیت دین محمدی غالب آمد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 424). چگونه رخصت یافتی که بر امثال و حرکات دور از غیرت و حمیت اقدام نمودی. (جهانگشای جوینی). غیرت حق بود با حق چاره نیست کو دلی کز حکم حق صدپاره نیست غیرت آن باشد که آن غیر همه است آنکه افزون از بیان و دمدمه است. مولوی (مثنوی). شاه را غیرت بود بر هرکه او برگزیند بعد از آنکه دید رو غیرت حق بر مثل گندم بود کاه خرمن غیرت مردم بود اصل غیرتها بدانید از اله آن خلقان فرع حق بی اشتباه. مولوی (مثنوی). غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت. سعدی (طیبات). غیرت سلطان جمالت چو باز چشم من از هر دو جهان دوخته. سعدی (بدایع). شب از شرمساری و غیرت نخفت بخندید طائی دگر روز و گفت... سعدی (بوستان). گنج قارون که فرومیرود از قهر هنوز خوانده باشی که هم از غیرت درویشان است. حافظ. جلوه ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد. حافظ. عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد. حافظ. کار را بی کارفرما پیش بردن مشکل است کارفرمایی بمن ازغیرت همکار ده. صائب تبریزی. - باغیرت، آنکه غیرت و تعصب دارد. - بی غیرت، بی رشک. بی ناموس و لاابالی در محافظت آبرو و شرف. (ناظم الاطباء). رجوع به غیرت و غَیرَهشود: بود بی غیرت که نقش یار را بر سنگ کند ور به لوح سینه کندی صورتی میداشتی. خاقانی. - غیرت آمدن کسی را، دارای غیرت و همت و تعصب بودن. سرباز زدن از قبول اهانت بر عرض: غیرت آید دل ویران مرا دیدن خانه ویران اسد. خاقانی. گه گه از خود هم آیدم غیرت که بود دوست هم سرایۀ من. خاقانی. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). غیرتم آید شکایت از تو به هر کس درد احبّا نمیبرم به اطبا. سعدی. - امثال: دوستی بی غیرت دشمنی است. (امثال و حکم دهخدا). ، (اصطلاح تصوف) غیرت یا غیرتی است در حق بجهت گذشتن از حدود، یا غیرتی که در ازاء کتمان اسرار و سرایر است و یا غیرت حق که بخل و ضنت حق به اولیای خویش است و ایشان ضناین اند. (از تعریفات جرجانی قسمت اصطلاحات الصوفیه ص 183). صاحب نفائس الفنون ص 169 در بیان حالات سالک گوید: و از آنجمله غیرت است و مراد از آن حمیت محب است بر طلب قطع تعلق نظر محبوب از غیر، یا تعلق غیر از محبوب، یا بسبب مشارکتش با او یا بسبب اطلاعش بر او. و غیرت از لوازم محبت است چه هرکه محب است بناچار غیور بود. و غیرت بر سه قسم است: غیرت محب و غیرت محبوب و غیرت محبت. اما غیرت محب بر دو نوع است: غیرت محب غیرمحبوب وغیرت محب محبوب. نوع اول در قطع تعلق محبوب از غیر مفید نباشد، لیکن در قطع تعلق غیر از محبوب شاید که مفید بود همچو غیرت ابلیس که در قطع تعلق نظر محبوب او با آدم هیچ اثر نکرد، اما در قطع تعلق غیر از محبوب اثرها نمود و مینماید. و غیرت محب محبوب یا بر تعلق محبوب بود یا غیر به محبتی، یا بر تعلق غیر، یا محبوب به محبتی، یا بر نسبت مشارکت غیر با محبوب، یا بر اطلاع غیر بر محبوب. و اما غیرت محبت جز نظر ارباب ذوق و اهل حقیقت بدان نرسد، چه غیرت محبت از خواص محبان، و فهم محبی محب از غوامض علوم است و نه هر کس بدان راه برد به خلاف محبی محبوب - انتهی. در فرهنگ مصطلحات عرفا تألیف سجادی چنین آمده است: غیرت عبارت است از کراهت مشارکت غیر است در آنچه برای نفس در آن حظ است از مال و جاه و غیر آن، و غیرت به این معنی مذموم است، زیرا منشاء آن حسد است، اما غیرت که برای حق باشد به اینکه راضی نشود که دل او بغیر مایل گردد و به آنچه حق راضی است، ممدوح و مطلوب است. اما غیرتی که از قبل حق باشد ارجاع عبد است بسوی آنچه راضی است از جهت حفظ و صیانت بنده. (رجوع به حاشیه بر شرح رسالۀ قشریه ص 202 شود). غیرت از جمله لوازم محبت است و هیچ محب نبود مگر غیور، و مراد از غیرت، حمیت محب است بر طلب قطع تعلق محبوب از غیر یا تعلق غیر از محبوب، و آن را سه گونه است: غیرت محب، غیرت محبوب و غیرت محبت، و بر اولیاء اﷲ فرض است. جنید گوید: غیرت جایز نباشد مگر در سه وقت: یکی موقع ذکر و غفلت، دیگر محبت و سه دیگر تعظیم. (رجوع به مصباح الهدایه ص 44 شود). در شرح کلمات باباطاهر (صص 189- 191) آمده است: غیرت عارف بر پروردگار به این است که نمیخواهد غیری در میان باشد و غیرت حق بر عارف نیز چنین است که او را از آلایش هستی پاک دارد. (از فرهنگ مصطلحات عرفا ص 295 به اختصار)
محمد عاقل خان. شاعر عهد محمدشاه پادشاه دهلی. (از صبح گلشن ص 301). در همین کتاب اشعاری از وی آمده است، ولی بنظر میرسد که از غیرتی شیرازی باشد چه بعضی از ابیات آن در تذکره ها به غیرتی شیرازی نسبت داده شده است. رجوع به غیرتی شیرازی شود
محمد عاقل خان. شاعر عهد محمدشاه پادشاه دهلی. (از صبح گلشن ص 301). در همین کتاب اشعاری از وی آمده است، ولی بنظر میرسد که از غیرتی شیرازی باشد چه بعضی از ابیات آن در تذکره ها به غیرتی شیرازی نسبت داده شده است. رجوع به غیرتی شیرازی شود
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غِیَرَه و مغیره شود
شاعر قرن دهم هجری، معاصر سام میرزا. وی به کرباس فروشی اشتغال داشت. این مطلع از اوست: ز سبزه گلرخ من بر سمن نقاب کشید ز مشک ناب عجایب خطی بر آب کشید. (تحفۀ سامی ص 147). رجوع به تذکرۀ شعرای سمنان شود
شاعر قرن دهم هجری، معاصر سام میرزا. وی به کرباس فروشی اشتغال داشت. این مطلع از اوست: ز سبزه گلرخ من بر سمن نقاب کشید ز مشک ناب عجایب خطی بر آب کشید. (تحفۀ سامی ص 147). رجوع به تذکرۀ شعرای سمنان شود
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غَیران. ج، غَیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غَیران شود
بینونت و دوتایی. تغییر. غیر بودن. تغایر. دیگرگون بودن. بیگانگی، نامعلومی و عدم تحقق. (ناظم الاطباء). رجوع به غیر شود، در اصطلاح، غیریت مقابل هو هویت است و به چند قسم تقسیم میشود که عبارتند از: غیریت در جنس، غیریت در نوع، غیریت در فصل و غیریت در عرض. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سجادی ص 220). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: غیریت یا تغایر مقابل وحدت و عینیت است و آن بودن یکی از دو امر است غیر دیگری، و آن نفس اثنینیت نیست و حتی تصور غیریت هم مستلزم تصور اثنینیت نیست، زیرااثنینیّت عبارت از بودن یک طبیعت است ذات حدتین، و مقابل آن این است که طبیعت دارای یک وحدت یا وحدات باشد و در این صورت میان آن دو واسطه ای متصور نمیشود، و مفهوم چیزی اگر همان مفهوم چیز دیگر نباشد آن غیراین است وگرنه عین این است و معنی غیریت همین است. شیخ اشعری تصور واسطه را اثبات کرده و غیریت را چنین تفسیر نموده است که دو موجود چنان باشند که متصور باشد فرض انفکاک آنها از یکدیگر در حیز یا در عدم (زیرا او قائل به واسطه میان وجود و عدم است). در این تعریف با قید ’وجود’ معدومات را خارج کرد، زیرا آنها نزد او به تغایر موصوف نمیشوند چه غیریت از صفات وجودی است. پس دو معدوم یا یک موجود و یک معدوم بدان موصوف نمیشوند، و با قید ’واسطه بین وجود و عدم’ حالات را نیز بیرون کرد (حال صفت امر موجود است که خود نه موجود است و نه معدوم. بعضی به واسطه میان موجود و معدوم قائلند که آنها را اعیان ثابته نامند و گویند اشیاء یا موجودند یا معدوم و یا اعیان ثابتاتند که نه موجودند و نه معدوم، بلکه واسطه اند میان موجود و معدوم) ، زیرا شیخ آنها را ثابت نمیداند و ازینرو اتصاف آنها به غیریت متصور نیست، و همچنین است دو چیزی که انفکاک میان آن دو روا نباشد، مانند صفت و موصوف و جزء با کل، چه آن نه اوست و نه غیر او، و صفت عین موصوف و جزء عین کل نیست... و با قید حیز یا عدم خواسته است که شامل متحیز و جز آن باشد، چه دو جسم موجود در خارج هرگاه قدم آنها فرض شود بالضروره متغایرین میشوند. بعضی گفته اند: شرع و عرف و لغت دلالت دارند براینکه جزء و کل متغایر نیستند زیرا اگر بگویی: لیس له علی ّ غیر عشره، علیه تو به لزوم خمسه حکم میشود، و در صورتی که جزء غیر از کل باشد چنین نخواهد بودو همچنین است صفت و موصوف... و این قول را رد کرده اند. (رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود). آمدی گوید: قول شیخ اشعری و عامۀ اصحاب این است که بعضی از صفات عین موصوفند مانند وجود، و بعضی غیرموصوف، و این هر صفتی است که جدایی آن از موصوف ممکن باشد مانند صفات افعال، از قبیل خلاقیت، رزاقیت و مانند آنها، و بعضی دیگر از صفات چنانند که نه بدانها عین توان گفت ونه غیر، و آنها صفاتی هستند که انفکاک آنها از موصوف بوجهی ممتنع باشد، مانند: علم و قدرت و جز آن از صفات نفسیۀ حق تعالی... و این قول را نیز رد کرده اند. (رجوع به کتاب مذکور شود). و گفته اند: غیران آن دو هستند که علم به یکی از آنها با جهل به دیگری روا باشد، و بعضی نیز این مسأله را نزاع لفظی دانسته اند، ولی حق آن است که یک بحث معنوی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 2 صص 1093- 1094 به اختصار)
بینونت و دوتایی. تغییر. غیر بودن. تغایر. دیگرگون بودن. بیگانگی، نامعلومی و عدم تحقق. (ناظم الاطباء). رجوع به غیر شود، در اصطلاح، غیریت مقابل هو هویت است و به چند قسم تقسیم میشود که عبارتند از: غیریت در جنس، غیریت در نوع، غیریت در فصل و غیریت در عرض. (فرهنگ لغات و اصطلاحات فلسفی تألیف سجادی ص 220). در کشاف اصطلاحات الفنون آمده: غیریت یا تغایر مقابل وحدت و عینیت است و آن بودن یکی از دو امر است غیر دیگری، و آن نفس اثنینیت نیست و حتی تصور غیریت هم مستلزم تصور اثنینیت نیست، زیرااثنینیّت عبارت از بودن یک طبیعت است ذات حدتین، و مقابل آن این است که طبیعت دارای یک وحدت یا وحدات باشد و در این صورت میان آن دو واسطه ای متصور نمیشود، و مفهوم چیزی اگر همان مفهوم چیز دیگر نباشد آن غیراین است وگرنه عین این است و معنی غیریت همین است. شیخ اشعری تصور واسطه را اثبات کرده و غیریت را چنین تفسیر نموده است که دو موجود چنان باشند که متصور باشد فرض انفکاک آنها از یکدیگر در حیز یا در عدم (زیرا او قائل به واسطه میان وجود و عدم است). در این تعریف با قید ’وجود’ معدومات را خارج کرد، زیرا آنها نزد او به تغایر موصوف نمیشوند چه غیریت از صفات وجودی است. پس دو معدوم یا یک موجود و یک معدوم بدان موصوف نمیشوند، و با قید ’واسطه بین وجود و عدم’ حالات را نیز بیرون کرد (حال صفت امر موجود است که خود نه موجود است و نه معدوم. بعضی به واسطه میان موجود و معدوم قائلند که آنها را اعیان ثابته نامند و گویند اشیاء یا موجودند یا معدوم و یا اعیان ثابتاتند که نه موجودند و نه معدوم، بلکه واسطه اند میان موجود و معدوم) ، زیرا شیخ آنها را ثابت نمیداند و ازینرو اتصاف آنها به غیریت متصور نیست، و همچنین است دو چیزی که انفکاک میان آن دو روا نباشد، مانند صفت و موصوف و جزء با کل، چه آن نه اوست و نه غیر او، و صفت عین موصوف و جزء عین کل نیست... و با قید حیز یا عدم خواسته است که شامل متحیز و جز آن باشد، چه دو جسم موجود در خارج هرگاه قدم آنها فرض شود بالضروره متغایرین میشوند. بعضی گفته اند: شرع و عرف و لغت دلالت دارند براینکه جزء و کل متغایر نیستند زیرا اگر بگویی: لیس له عَلَی َّ غیر عشره، علیه تو به لزوم خمسه حکم میشود، و در صورتی که جزء غیر از کل باشد چنین نخواهد بودو همچنین است صفت و موصوف... و این قول را رد کرده اند. (رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود). آمدی گوید: قول شیخ اشعری و عامۀ اصحاب این است که بعضی از صفات عین موصوفند مانند وجود، و بعضی غیرموصوف، و این هر صفتی است که جدایی آن از موصوف ممکن باشد مانند صفات افعال، از قبیل خلاقیت، رزاقیت و مانند آنها، و بعضی دیگر از صفات چنانند که نه بدانها عین توان گفت ونه غیر، و آنها صفاتی هستند که انفکاک آنها از موصوف بوجهی ممتنع باشد، مانند: علم و قدرت و جز آن از صفات نفسیۀ حق تعالی... و این قول را نیز رد کرده اند. (رجوع به کتاب مذکور شود). و گفته اند: غیران آن دو هستند که علم به یکی از آنها با جهل به دیگری روا باشد، و بعضی نیز این مسأله را نزاع لفظی دانسته اند، ولی حق آن است که یک بحث معنوی است. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 2 صص 1093- 1094 به اختصار)
ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام غیشتی امیر. از ابویعقوب اسرائیل بن سمیدع و ابوسهیل بن بشر کندی و دیگران روایت دارد. وی به سال 346 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به انساب سمعانی و ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام شود
ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام غیشتی امیر. از ابویعقوب اسرائیل بن سمیدع و ابوسهیل بن بشر کندی و دیگران روایت دارد. وی به سال 346 هجری قمری درگذشت. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به انساب سمعانی و ابراهیم بن محمد بن احمد بن هشام شود
صادقی کتابدار در مجمع الخواص او را ذکر کرده است وگوید از اهل مرو بود و به فسق و فجور سخت مایل. از وی پرسیده بودند که چرا اینقدر گناه میکنی ؟ جواب داده بود که برای گناهم جز دوستی امیرالمؤمنین (ع) چیزی را شفیع قرار نخواهم داد. میخواهم ببینم روز قیامت مرا می بخشند یا نه ؟ قصیده سرای خوبی است. او راست: خدا مرا بوصال تو دلربا برساند هوای وصل تو دارد دلم خدا برساند. رجوع به مجمع الخواص و مجالس النفایس شود
صادقی کتابدار در مجمع الخواص او را ذکر کرده است وگوید از اهل مرو بود و به فسق و فجور سخت مایل. از وی پرسیده بودند که چرا اینقدر گناه میکنی ؟ جواب داده بود که برای گناهم جز دوستی امیرالمؤمنین (ع) چیزی را شفیع قرار نخواهم داد. میخواهم ببینم روز قیامت مرا می بخشند یا نه ؟ قصیده سرای خوبی است. او راست: خدا مرا بوصال تو دلربا برساند هوای وصل تو دارد دلم خدا برساند. رجوع به مجمع الخواص و مجالس النفایس شود
کنش ساخته فارسی گویان دو گانگی بینونت دوگانگی تغییر، مقابل هوهویت است و به چند قسم تقسیم می شود که عبارتند از: غیریت در جنس غیریت در نوع غیریت در فصل و غیریت در عرض
کنش ساخته فارسی گویان دو گانگی بینونت دوگانگی تغییر، مقابل هوهویت است و به چند قسم تقسیم می شود که عبارتند از: غیریت در جنس غیریت در نوع غیریت در فصل و غیریت در عرض