دهی است جزء دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 16هزارگزی شمال خاوری آستانه و 9هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 948 تن و شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از زه آب رود خانه محلی و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، بنشن، انگور، میوه ها و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است. راه مالرو دارد و در فصل خشکی اتومبیل رفت و آمد میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان کزاز بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 16هزارگزی شمال خاوری آستانه و 9هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 948 تن و شیعۀ فارسی زبانند. آب آن از زه آب رود خانه محلی و قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، چغندر، بنشن، انگور، میوه ها و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیبافی است. راه مالرو دارد و در فصل خشکی اتومبیل رفت و آمد میکند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
جمع واژۀ غیره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی از معانی آن دیه است، چنانکه گویند: ان لم تقبلوا الغیر جدعنا انوفکم، یعنی اگر دیه ها را نپذیرید بینی های شما را قطع میکنیم. و گفته اند غیر مفرد است و جمع آن اغیار است. (از اقرب الموارد). - غیرالدهر، سختیهای روزگار که دیگرگون گرداند. (منتهی الارب). پیش آمدهای روزگار که تغییر دهند. (از اقرب الموارد). حوادث زمانه. تصاریف. صروف زمان گشتن حال. تغیر حال. (متن اللغه). تغیر. دگرگونی: تا نصیحتگر او بود براو بود پدید چون نصیحت نشنید آمد در کار غیر. فرخی. تا جهانست جهاندار تو بادی و مباد در جهانداری و در دولت تو هیچ غیر. فرخی. خدنگ ترکی بر روی و سر همی خوردند همی نیامد بر رویشان پدید غیر. فرخی. ، بعضی آن را بمعنی دیه آورده و مفرد دانسته اند. رجوع به غیر (ج غیره) و اقرب الموارد شود
جَمعِ واژۀ غیرَه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یکی از معانی آن دیه است، چنانکه گویند: ان لم تقبلوا الغیر جدعنا انوفکم، یعنی اگر دیه ها را نپذیرید بینی های شما را قطع میکنیم. و گفته اند غِیَر مفرد است و جمع آن اَغیار است. (از اقرب الموارد). - غیرالدهر، سختیهای روزگار که دیگرگون گرداند. (منتهی الارب). پیش آمدهای روزگار که تغییر دهند. (از اقرب الموارد). حوادث زمانه. تصاریف. صروف زمان گشتن حال. تغیر حال. (متن اللغه). تغیر. دگرگونی: تا نصیحتگر او بود براو بود پدید چون نصیحت نشنید آمد در کار غیر. فرخی. تا جهانست جهاندار تو بادی و مباد در جهانداری و در دولت تو هیچ غیر. فرخی. خدنگ ترکی بر روی و سر همی خوردند همی نیامد بر رویشان پدید غیر. فرخی. ، بعضی آن را بمعنی دِیَه آورده و مفرد دانسته اند. رجوع به غیَر (ج ِ غیرَه) و اقرب الموارد شود
شیذیر. (برهان). یکی از نامهای خداست. (از برهان) (از جهانگیری). ظاهراً مصحف و مخفف ’هوشیدر’ نخستین موعودزرتشتیان باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) : توئی آن داور محکم که از دادش بنی آدم بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر. عنصری. رجوع به یشتهای پورداود ج 2 ص 100 و خرده اوستا ص 69 شود
شیذیر. (برهان). یکی از نامهای خداست. (از برهان) (از جهانگیری). ظاهراً مصحف و مخفف ’هوشیدر’ نخستین موعودزرتشتیان باشد. (حاشیۀ برهان چ معین) : توئی آن داور محکم که از دادش بنی آدم بیارامید در عالم چو مؤمن در حق شیذر. عنصری. رجوع به یشتهای پورداود ج 2 ص 100 و خرده اوستا ص 69 شود
نام برای ابر که در حدیث ذکر شده است. زمخشری گوید: چنانست که گویی فیعل است از غذا یغذو بمعنی جاری شد، و من وزن فیعل را جز در این کلمه و کلمه کیهاه (بمعنی شتر بزرگ وقوی هیکل) نشنیده ام. (از تاج العروس) (لسان العرب). در تاج العروس بصورت غیذاء آمده است. رجوع به لسان العرب ذیل ’غذا’ و هم غیذاء در همین لغت نامه شود
نام برای ابر که در حدیث ذکر شده است. زمخشری گوید: چنانست که گویی فَیعَل است از غذا یغذو بمعنی جاری شد، و من وزن فیعل را جز در این کلمه و کلمه کیهاه (بمعنی شتر بزرگ وقوی هیکل) نشنیده ام. (از تاج العروس) (لسان العرب). در تاج العروس بصورت غَیذاء آمده است. رجوع به لسان العرب ذیل ’غذا’ و هم غَیذاء در همین لغت نامه شود
درهم آمیزنده سخن و کار خودرا، و بیخرد که هیچ نفهمد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که سخن و کار خود را بهم زند. المخلط فی کلامه و فعاله. (اقرب الموارد) ، مرد نازک تناورمنعم و پر از جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه ناعم (نرم و نازک) و فربه باشد، و گفته اند بمعنی فربه و نازپرورده است، یا بمعنی بسیار فربه، و یا جوانی که به غایت جوانی رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
درهم آمیزنده سخن و کار خودرا، و بیخرد که هیچ نفهمد. (منتهی الارب) (آنندراج). آن که سخن و کار خود را بهم زند. المخلط فی کلامه و فعاله. (اقرب الموارد) ، مرد نازک تناورمنعم و پر از جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه ناعم (نرم و نازک) و فربه باشد، و گفته اند بمعنی فربه و نازپرورده است، یا بمعنی بسیار فربه، و یا جوانی که به غایت جوانی رسیده باشد. (از اقرب الموارد)
علم حساب غیار. کلمه هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمد بن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است. (از طبقات الامم)
علم حساب غیار. کلمه هندی است بمعنی اعداد اعشار. محمد بن موسی خوارزمی آن را در اسلام منتشر ساخت، و این حسابی سخت سهل و ساده است و ابداع آن بر حدت و سلامت فکر مردم هند دلیل است. (از طبقات الامم)
نواب اشجع الدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هجری قمری متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست: سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت به یک کرشمۀ او عقل و هوش رفت و گذشت طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت. (از صبح گلشن صص 301- 302 به اختصار). رجوع به کتاب مذکور شود
نواب اشجع الدوله غیور جنگ بهادر. از بزرگان و شاعران هند بود. بسال 1145 هجری قمری متولد شد. نسبت وی به اویس قرنی میرسد. این رباعی از اوست: سحر چو برق بت سرخ پوش رفت و گذشت به یک کرشمۀ او عقل و هوش رفت و گذشت طریق عشق ز پروانه میتوان آموخت که سوخت جان عزیز و خموش رفت و گذشت. (از صبح گلشن صص 301- 302 به اختصار). رجوع به کتاب مذکور شود
رشک کن. (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج، غیر. (منتهی الارب). بسیار غیرت کننده و رشک برنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رشکناک. رشگن. رشک بر. حسود: روزگار غیور بر کریمۀ برّ و احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 449). از آن کم میرسد هر جان بدین جشن که ره بس دور و جانان بس غیور است. عطار. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). عزیز مصر برغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید. حافظ. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. ، بسیار غیرت دارنده. (فرهنگ نظام). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت: چشم بر کار دوست دار چنان که غیوران بر اهل پردۀ خویش. خاقانی. بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی. جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق. مولوی (مثنوی). ، کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود، بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود: آنچه ببینند غیوران بشب بازنگویند بروز ای عجب ! - غیور شب، بیدارشب. شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود. ، در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس)
رشک کن. (دهار). بارشک و نیک غیرتمند. مذکر و مؤنث در آن یکسان است. ج، غُیُر. (منتهی الارب). بسیار غیرت کننده و رشک برنده. (غیاث اللغات) (آنندراج). رشکناک. رشگن. رشک بر. حسود: روزگار غیور بر کریمۀ برّ و احسان به منافست برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 449). از آن کم میرسد هر جان بدین جشن که ره بس دور و جانان بس غیور است. عطار. سختم آید که به هر دیده ترا مینگرند سعدیا غیرتت آید نه عجب سعد غیور. سعدی (طیبات). عزیز مصر برغم برادران غیور ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید. حافظ. پیراهنی که آید از او بوی یوسفم ترسم برادران غیورش قبا کنند. حافظ. ، بسیار غیرت دارنده. (فرهنگ نظام). ناموس پرست. آنکه غیرت دارد. آنکه از عرض و ناموس خویش دفاع کند. آنکه در امر عرض و ناموس نهایت متعصب است. صاحب غیرت. غیرتمند. با نام و ننگ. باحمیت. باغیرت: چشم بر کار دوست دار چنان که غیوران بر اهل پردۀ خویش. خاقانی. بازپس گردم چون اشک غیوران از چشم که ز غیرت سوی مژگان شدنم نگذارند. خاقانی. جمله عالم زآن غیور آمد که حق برد در غیرت بر این عالم سبق. مولوی (مثنوی). ، کنایه از سالک و اهل سلوک. رجوع به غیوران شود، بیدارشب. شبخیز. رجوع به غیوران شب شود: آنچه ببینند غیوران بشب بازنگویند بروز ای عجب ! - غیور شب، بیدارشب. شبخیز. (از برهان قاطع) (از آنندراج). آنکه شب بیدار ماند. رجوع به غیوران شب شود. ، در شریعت اسرائیلی کسی را گویندکه نسبت بشریعت غیور باشد، و پس از ایام مسیح لفظ غیور به کسانی گفته میشد که بدون اعتنا به احکام شرع آنچه را خودشان صحیح و روا می دانستند معمول داشته ترویج میدادند. (از قاموس کتاب مقدس)
یکی از قرای شمیران است واقع در سمت غربی سلطنت آباد مابین رستم آباد و دزآشوب. آبش از سه رشته قنات است. میانۀ رستم آباد و چیذر نزدیک امام زاده علی اکبر بالای یک بلندی آثار خرابه ای است یمکن در قدیم قلعه بوده است. چیذر را امام زادۀ دیگری است موسوم به امامزاده اسماعیل. (مرآت البلدان). دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران. در سه هزارگزی جنوب خاور شمیران واقع است. 986 تن سکنه دارد. از قنات و در بهار از رود خانه دربند و دارآباد آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن، صیفی و انار است. اغلب اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. بناهای قدیم در روی تپه ای آنجا دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
یکی از قرای شمیران است واقع در سمت غربی سلطنت آباد مابین رستم آباد و دزآشوب. آبش از سه رشته قنات است. میانۀ رستم آباد و چیذر نزدیک امام زاده علی اکبر بالای یک بلندی آثار خرابه ای است یمکن در قدیم قلعه بوده است. چیذر را امام زادۀ دیگری است موسوم به امامزاده اسماعیل. (مرآت البلدان). دهی است جزء بخش شمیران شهرستان تهران. در سه هزارگزی جنوب خاور شمیران واقع است. 986 تن سکنه دارد. از قنات و در بهار از رود خانه دربند و دارآباد آبیاری میشود. محصولش غلات و بنشن، صیفی و انار است. اغلب اهالی به کشاورزی اشتغال دارند. بناهای قدیم در روی تپه ای آنجا دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
پاره زرد که جد دینان نا گزیر به جامه خود می دوخته اند تا شناخته گردند اسلیک پاره ای باشد برنگی جز رنگ جامه که جهودان در قدیم بر کتف می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند عسلی پاره زرد
پاره زرد که جد دینان نا گزیر به جامه خود می دوخته اند تا شناخته گردند اسلیک پاره ای باشد برنگی جز رنگ جامه که جهودان در قدیم بر کتف می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند عسلی پاره زرد
جز، سوا، مگر، دیگر، بیگانه، در تصوف عالم کون که اسم غیریت و سوائیت بر او اطلاق کنند، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب که معنای مخالف به کلمه می دهد و معادل پیشوند «نا» است، غیرجایز (ناروا)، غیرعادلان
جز، سوا، مگر، دیگر، بیگانه، در تصوف عالم کون که اسم غیریت و سوائیت بر او اطلاق کنند، جزء پیشین بعضی از کلمه های مرکب که معنای مخالف به کلمه می دهد و معادل پیشوند «نا» است، غیرجایز (ناروا)، غیرعادلان