جوان نازک و ناعم و نیکوپیکر. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان غیربالغ یا نرم و نازک و نیکواندام. غیدق. غیدقان. (از اقرب الموارد) ، بهترین جوانی و مرد جوانمرد. (منتهی الارب). کریم و بخشنده و خوشخو، و آنکه بسیارعطیه دهد. (از اقرب الموارد). فراخ کار و در نعمت برآمده. (مهذب الاسماء) ، عام غیداق، سال فراخ. سالی که در آن نعمت فراوان باشد. و همچنین است سنه غیداق (بدون تاء تأنیث) ، و نیز غیث غیداق، یعنی باران پرآب، و ماء غیداق، یعنی آب فراوان. (از اقرب الموارد) ، سوسمار. (مهذب الاسماء). سوسمار نازک فربه، یا سوسمار بزرگ سال درشت. (از اقرب الموارد) ، بچۀ سوسمار. (منتهی الارب). بقولی بچۀ سوسمار است. (از اقرب الموارد) ، اسب درازقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جوان نازک و ناعم و نیکوپیکر. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان غیربالغ یا نرم و نازک و نیکواندام. غَیدَق. غَیدَقان. (از اقرب الموارد) ، بهترین جوانی و مرد جوانمرد. (منتهی الارب). کریم و بخشنده و خوشخو، و آنکه بسیارعطیه دهد. (از اقرب الموارد). فراخ کار و در نعمت برآمده. (مهذب الاسماء) ، عام غیداق، سال فراخ. سالی که در آن نعمت فراوان باشد. و همچنین است سنه غیداق (بدون تاء تأنیث) ، و نیز غیث غیداق، یعنی باران پرآب، و ماء غیداق، یعنی آب فراوان. (از اقرب الموارد) ، سوسمار. (مهذب الاسماء). سوسمار نازک فربه، یا سوسمار بزرگ سال درشت. (از اقرب الموارد) ، بچۀ سوسمار. (منتهی الارب). بقولی بچۀ سوسمار است. (از اقرب الموارد) ، اسب درازقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر آنجا بسیار سخت و راست باشد، چنانکه اگر بر سنگ زنند نشکند، و آن را تیر غیداقی گویند. (از فرهنگ رشیدی). نام جایی از ترکستان، و در ’شرح خاقانی’ غیلاق به لام آمده بمعنی جایی در دشت قبچاق. (غیاث اللغات). جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر پیکاندار خوب از آنجا آورند و تیر غیداقی مشهور است. (از برهان قاطع) (از فرهنگ خطی). بنظر میرسد که این لغت ترکی و مبدل غیتاق، نام طایفه ای مانند قزاق و قلماق باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) : به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی شود چو پاسخ کهسارباز تا غیداق. خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر آنجا بسیار سخت و راست باشد، چنانکه اگر بر سنگ زنند نشکند، و آن را تیر غیداقی گویند. (از فرهنگ رشیدی). نام جایی از ترکستان، و در ’شرح خاقانی’ غیلاق به لام آمده بمعنی جایی در دشت قبچاق. (غیاث اللغات). جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر پیکاندار خوب از آنجا آورند و تیر غیداقی مشهور است. (از برهان قاطع) (از فرهنگ خطی). بنظر میرسد که این لغت ترکی و مبدل غیتاق، نام طایفه ای مانند قزاق و قلماق باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) : به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی شود چو پاسخ کهسارباز تا غیداق. خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
نام مردی. (مهذب الاسماء). غیداق بن عبدالمطلب بن هاشم. ملقب به المقوم عموی رسول خدا بود، و مادر او خزاعیه نام داشت. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 359 و العقد الفرید ج 3 ص 263 و ج 5 ص 7 شود
نام مردی. (مهذب الاسماء). غیداق بن عبدالمطلب بن هاشم. ملقب به المقوم عموی رسول خدا بود، و مادر او خزاعیه نام داشت. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 359 و العقد الفرید ج 3 ص 263 و ج 5 ص 7 شود
موضعی است در یمن. (منتهی الارب). این موضع بنام غیدان بن حجر بن ذی رعین بن زید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید: جلبنا الخیل من غیدان حتی وقعناهن ایمن من صناف. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
موضعی است در یمن. (منتهی الارب). این موضع بنام غیدان بن حجر بن ذی رعین بن زید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید: جلبنا الخیل من غیدان حتی وقعناهن ایمن من صناف. (از معجم البلدان) (تاج العروس)
زن دوتا از نرمی و نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خمیده بسبب نرمی. (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم. (مهذب الاسماء). ج، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد، زن درازگردن. (از اقرب الموارد)
زن دوتا از نرمی و نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خمیده بسبب نرمی. (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم. (مهذب الاسماء). ج، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد، زن درازگردن. (از اقرب الموارد)