جدول جو
جدول جو

معنی غیداء - جستجوی لغت در جدول جو

غیداء
(غَ)
زن دوتا از نرمی و نازکی. (منتهی الارب) (آنندراج). زن خمیده بسبب نرمی. (از اقرب الموارد). ریک نازک نرم. (مهذب الاسماء). ج، غید. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، زنی که پوست بدن وی نازک و بغایت زیبا باشد، زن درازگردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غیداء
دراز گردن زن، نرم و نازک، نابرنا نابالنده، اسپ دراز، خوش اندام، بچه سوسمار
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(یُ)
درد دست. (منتهی الارب). دست درد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
رجوع به غیذی ̍ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
طعام چاشت، خلاف عشاء. ج، اغدیه: و لاتقل مالی غداء و عشاء فی جواب من قال ادن فتغد لانه طعام بعینه. (منتهی الارب). چاشتی. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل بن علی) : فلما جاوزا قال لفتیه آتنا غدائنا. (قرآن 62/18). چاشت. آش چاشت. طعام بامداد. چاشت خورد. (مقدمهالادب زمخشری). طعام آغاز روز. ناشتائی. صبحانه. رجوع به چاشت شود
لغت نامه دهخدا
(غَدْ دا)
ابن کعب بن بهوش بن عامر بن غنمه بن ثعلبه بن تیم الله جد عمرو بن عروه الشاعر بود. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برابر. مقابل. (منتهی الارب). مقابل و برابر، گویند هذا میداؤه، این برابر آن است و هذا بمیدائه، این در مقابل آن است. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب، مادۀ م ی د). مقابل، گویند داره میداء داره، ای حذاؤه، پیشاپیش. (منتهی الارب) ، میداءالطریق، دو کرانۀ راه و دوری آن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دو جانب طریق و بعد آن. (از اقرب الموارد) ، نهایت و پایان چیزی. (منتهی الارب). مبلغ چیزی. (از اقرب الموارد) ، قیاس چیزی، غایت. میدی. (منتهی الارب). رجوع به میدی شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
نام زنی است که ذوالرمه بدو تشبیب کرده است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
شهری است در لبنان بر کنار دریا در 45 هزارگزی بیروت و نوزده هزار تن سکنه دارد. یکی از مراکز زراعت و تجارت انواع لیموها است. این شهر را فینیقیها بنا کردند. و در قرنهای 10 تا 13 قبل از میلاد یکی از مراکز مهم بحریه بود. آشوریان این شهر را بسال 840 قبل از میلاد فتح کردند و بسال 677 قبل از میلاد ویران ساختند، آنگاه تحت نفوذ بابلیان و سپس در تصرف ایرانیان درآمد. بسال 333 قبل از میلاد اسکندر آنرا تصرف کرد، سپس سلوکی ها و رومیها و بیزانس ها بر آن شهر حکمفرمائی کردند. بسال 677 میلادی یزید آن را فتح کرد و بسال 1111 میلادی صلیبی ها بر آن دست یافتند. مسلمانان بسال 1291 میلادی آن را بگرفتند و استحکامات آنرا ویران کردند، سپس امیر فخرالدین بنای آنرا تجدید کرد. بسال 1837م. زلزله آنرا خراب ساخت و سلیمان پاشا بنای آنرا تجدید کرد اخیراً بخاطر تأسیس پالایشگاه در ناحیۀ جنوبی آن اهمیتی یافته است. (المنجد فی الادب والعلم). رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
زمین درشت، سنگ که از وی دیگ سازند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
داءداء، دؤ دؤ، آخر ماه و شب بیست و پنجم و ششم و هفتم و شب بیست و هشتم و نهم یا سه شب از آخر ماه، فضا، فراخ از قلعه ها و وادیها، (منتهی الارب)، و رجوع به دأداء و دؤدؤ شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام مردی. (مهذب الاسماء). غیداق بن عبدالمطلب بن هاشم. ملقب به المقوم عموی رسول خدا بود، و مادر او خزاعیه نام داشت. رجوع به صبح الاعشی ج 1 ص 359 و العقد الفرید ج 3 ص 263 و ج 5 ص 7 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر آنجا بسیار سخت و راست باشد، چنانکه اگر بر سنگ زنند نشکند، و آن را تیر غیداقی گویند. (از فرهنگ رشیدی). نام جایی از ترکستان، و در ’شرح خاقانی’ غیلاق به لام آمده بمعنی جایی در دشت قبچاق. (غیاث اللغات). جایی است نزدیک دشت قبچاق که تیر پیکاندار خوب از آنجا آورند و تیر غیداقی مشهور است. (از برهان قاطع) (از فرهنگ خطی). بنظر میرسد که این لغت ترکی و مبدل غیتاق، نام طایفه ای مانند قزاق و قلماق باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) :
به یک گشاد ز شست تو تیر غیداقی
شود چو پاسخ کهسارباز تا غیداق.
خاقانی (از فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جوان نازک و ناعم و نیکوپیکر. (منتهی الارب) (آنندراج). جوان غیربالغ یا نرم و نازک و نیکواندام. غیدق. غیدقان. (از اقرب الموارد) ، بهترین جوانی و مرد جوانمرد. (منتهی الارب). کریم و بخشنده و خوشخو، و آنکه بسیارعطیه دهد. (از اقرب الموارد). فراخ کار و در نعمت برآمده. (مهذب الاسماء) ، عام غیداق، سال فراخ. سالی که در آن نعمت فراوان باشد. و همچنین است سنه غیداق (بدون تاء تأنیث) ، و نیز غیث غیداق، یعنی باران پرآب، و ماء غیداق، یعنی آب فراوان. (از اقرب الموارد) ، سوسمار. (مهذب الاسماء). سوسمار نازک فربه، یا سوسمار بزرگ سال درشت. (از اقرب الموارد) ، بچۀ سوسمار. (منتهی الارب). بقولی بچۀ سوسمار است. (از اقرب الموارد) ، اسب درازقامت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام حصنی بود در اسپانیا نزدیک جیّان. (رحلۀ ابن جبیر ص 2)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اول جوانی. (منتهی الارب) (آنندراج) : غیدان شباب، اول جوانی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غ نی یِ)
موضعی است در یمن. (منتهی الارب). این موضع بنام غیدان بن حجر بن ذی رعین بن زید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معاویه بن جشم بن عبدشمس بن وائل حیری منسوب است. افوه ازدی گوید:
جلبنا الخیل من غیدان حتی
وقعناهن ایمن من صناف.
(از معجم البلدان) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
یاقوت در معجم البلدان بهمین صورت نقل کرده و پس ازآن از قول ’باهلی’ غینا آورده است و در تاج العروس نیز غینا (بالقصر) ضبط شده است. رجوع به غینا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شجره غیناء، درختی بسیارشاخ. (مهذب الاسماء). درخت سبز بسیاربرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی که برگهای آن سبز و شاخه هایش درهم رفته باشند. (از اقرب الموارد). ج، غین. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) ، درخت بلند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
زمینی است هموار مابین مکه و مدینه. (منتهی الارب). نام موضعی است بین مکه و مدینه. ازهری گوید میان مسجدالحرام و مسجدالنبی زمین همواریست که آنرا بیداء خوانند. در حدیث است، ان قوماً یغزون البیت فادا نزلوا البیداء بعث اﷲ علیهم جبریل (ع) فیقول یا بیداء ابیدیهم فتخسف بهم. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بیابان. ج، بید بر خلاف قیاس، و القیاس بیداوات. (منتهی الارب) (از لسان العرب). بیابان. ج، بید، بیداوات. و منه قطعنا بیداً عن بید. و یا بیداء بیدی بهم. (از اقرب الموارد). بیابان. (دهار) (مهذب الاسماء). فلات مفازه. رجوع به بیدا شود.
- بیداء فنا، کنایه از دنیا است. (انجمن آرا).
- یوم البیداء، از قدیمترین ایام، جنگهاست عرب را که میان حمیر و کلب رخ داده است و اعراب را درباره آن اشعار بسیار است. (از مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ حَ)
هلاک گردیدن، (از ’ودی’) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، هلاک شدن، (منتهی الارب)
یاری دادن، (از ’ادی’) (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
رعیداء. (ناظم الاطباء). رعیداء است وزناً و معناً. (منتهی الارب). رجوع به رعیداء شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
چاهی است. (منتهی الارب) (آنندراج). صاحب تاج العروس گوید: صحیح آن عیناء به عین مهمله است - انتهی. رجوع به عیناء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیداء
تصویر دیداء
تند دویدن با شتاب دویدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
بیابان بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ لغت هوشیار
ناشتایی بامدادانه غذایی که در صبح تناول کنند طعام چاشت مقابل عشا، طعام (مطلقا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیدان
تصویر غیدان
آغاز جوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیداء
تصویر جیداء
دراز گردن: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایداء
تصویر ایداء
قوت دادن، یاری دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غدیاء
تصویر غدیاء
مونث غدیان چاشت خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میداء
تصویر میداء
برابر، مقابل، پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیداء
تصویر بیداء
((بَ یا بِ یْ))
بیابان، جمع بیداوات
فرهنگ فارسی معین