جدول جو
جدول جو

معنی غیثی - جستجوی لغت در جدول جو

غیثی
(غَیْ یِ)
منسوب به غیّث بطنی از قبیلۀ طیی ٔ. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیّث بن عمرو شود
لغت نامه دهخدا
غیثی
(غَ)
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیبی
تصویر غیبی
مربوط به غیب، الهی، ربانی
فرهنگ فارسی عمید
محمد بن عبدالغفار بن عبدالسلام بن علی بن احمد بن عبیدالله بن محمد بن سعدویه بن بشر بن اسحاق بن ابراهیم غیاثی. وی منسوب به جد اعلای خویش است و بقولی به سلطان غیاث الدین نسبت دارد. او از خانوادۀ معروفی است. از ابوسعید عبدالله بن احمد بن محمد طاهری حدیث شنید، و ابوسعید سمعانی نیز از وی سماع حدیث کرد. مرگ او به سال 540 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185)
عبدالملک بن محمد غیاثی. از ابی عمرو بن یحیی و عبدالله بن منازل صوفی حکایت دارد، و ابوحازم عبدویی از او حدیث کند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184)
محمد بن حسین غیاثی بصری، مکنی به ابوعلی. از عیسی بن اسماعیل تینه روایت کند، و ابوبکر صولی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184)
تونی شغل وی مکتب داری بود و مطلع زیر از اوست:
بوقت رحلتم چون ضعف بر قدرت شود غالب
من و چشم عنایت از علی بن ابیطالب،
(از تحفۀ سامی ص 161)
لغت نامه دهخدا
به صیغۀ امر، در مثل گویند: ’عیثی جعار’، و این مثل را در ابطال چیزی و تکذیب آن گویند، (ناظم الاطباء)، رجوع به جعار شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثا)
مؤنث عیثان باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عیثان شود
لغت نامه دهخدا
(عَ ثا)
شگفت و عجب. (منتهی الارب). کلمه تعجب است: عیثی له، شگفت و عجب است ازبرای او. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
منسوب به غیاث یاغیاث الدین، (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسا که در 24هزارگزی جنوب باختر داراب و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ فسا به داراب قرار دارد، جلگه و گرمسیر است و 317 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و جالیزکاری است، شغل اهالی زراعت و قالیبافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی کوچک است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 24هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 3هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه قرار دارد، سکنۀ آن 24 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
الغوثی، محمد بن محمد بن ابی علی تلمسانی، مکنی به ابوعلی غوثی. معلم مدرسه بسیه ابی العباس بود. او راست: کشف القناع عن آلات السماع. این کتاب در مطبعۀ جوردان در الجزایر چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1421)
لغت نامه دهخدا
دیوان وی در لاهور1924 میلادی و 1933 میلادی چاپ شده است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه ذیل دیوان غیاثی)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثا)
گرسنه. تأنیث غرثان. ج، غراث. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، غرثی الوشاح، زن باریک میان. (منتهی الارب). زن باریک اندام و میان. (آنندراج) : امراءه غرثی الوشاح، ای دقیقهالخصر لایملأ وشاحها فکانه غرثان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عکاشه بن ثور بن اصغر غوثی. رسول خدا وی را بسوی سکاسک و سکون فرستاد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غنث که بطنی از مالک بن کنانه است. رجوع به غنث شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ذا)
نام برای ابر که در حدیث ذکر شده است. زمخشری گوید: چنانست که گویی فیعل است از غذا یغذو بمعنی جاری شد، و من وزن فیعل را جز در این کلمه و کلمه کیهاه (بمعنی شتر بزرگ وقوی هیکل) نشنیده ام. (از تاج العروس) (لسان العرب). در تاج العروس بصورت غیذاء آمده است. رجوع به لسان العرب ذیل ’غذا’ و هم غیذاء در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ / غِ)
منسوب به غیب. ناپدید و نهفته و پنهان و مخفی و غیرمرئی. (ناظم الاطباء). منسوب به عالم غیب. الهی. ربانی. آسمانی. فلکی. (ناظم الاطباء). رجوع به غیب شود:
ندای هاتف غیبی ز چارگوشۀ عرش
صدای کوس الهی به پنج نوبت لا.
خاقانی.
دیوان و جان دو تحفه فرستاده ام به تو
گردون بر این دو تحفۀ غیبی ثنا کند.
خاقانی.
گر گوشتان اشارت غیبی شنیده نیست
بر خاک روضه وار فریبرز بگذرید.
خاقانی.
شه بجای حاجبان خویش رفت
پیش آن مهمان غیبی پیش رفت.
مولوی (مثنوی).
ضیف غیبی را چو استقبال کرد
چون شکر گویی که پیوست او به ورد.
مولوی (مثنوی).
بسا مکاشفات غیبی و مشاهدات لاریبی دست دهد. (مجلس اول سعدی).
، مقدر. تقدیری. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
دهی است از دهستان دالوند بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که در 9هزارگزی باختری زاغه و 8هزارگزی شمال شوسۀ خرم آباد به بروجرد قرار دارد. جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 212 تن است که به لری لکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از سرآب تاجو تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. ساکنان آن از طایفۀ دالوند هستند و در زمستان به قشلاق میروند. مزرعۀ چم زال جزء این آبادی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غَ ثا)
درختی است تلخ. (منتهی الارب). درختی تلخ است و گویند میوۀ آن جانوران درنده را میکشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ ما)
مؤنث غیمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). رجوع به غیمان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن عبید ابوعبدالله بن ابی الاسود صعدی غیلی. شاعری قدیم و اصل او از غیل، واقع در صعده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
زردآلوی شیرین هسته که خشک آن را تنها یا در خورش میخورند. این کلمه را بقاف نوشتن غلط مشهور است چه احتمال اینکه منسوب به قیس نام عرب باشد بسیار بعید است. (از فرهنگ نظام). رجوع به قیسی شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
عمرو بن ادریس بن عبدالکریم، مکنی به ابوالطیب. برادر حسین بن ادریس محدث بود و به سال 321 هجری قمری درگذشت. (از تاج العروس) (از منتهی الارب). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفه و غیقه شود
حسین بن ادریس بن عبدالکبیر مولی عثمان بن عفان، مکنی به ابوعلی. از سلمه بن شبیب روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2). در منتهی الارب و قاموس غیقی (به قاف) آمده و صحیح غیفی است. رجوع به غیفه و غیقه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به ’غیطالعده’ یا ’ابی الغیط’ از نواحی مصر. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). رجوع به معجم المطبوعات ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
محمد بن احمد بن علی سکندری غیطی شافعی، مکنی به ابوالمواهب و ملقب به نجم الدین. از دانشمندان مصر بود. نسبت او به ’غیطالعده’ یا ’ابی الغیط’ واقع در مصر است. او راست: قصه المعراج الصغری، القول القویم فی اقطاع تمیم (خطی) ، مشیخه (خطی) ، الفرائد المنظمه (خطی) ، بهجه السامعین (خطی) ، الاسلام و الایمان (خطی) و جز آن. (از اعلام زرکلی چ 2 ج 6 ص 234). صاحب معجم المطبوعات کتاب ’المعراج الکبیر’ را نیز جزء تألیفات او ذکر کرده است. رجوع به معجم المطبوعات ج 2 ستون 1422 شود
لغت نامه دهخدا
مسطحی چهارضلعی که یک ضلع آن بقدر واحد از ضلع مجاور بزرگتر باشد. بیرونی در التفهیم (ص 35) گوید: عدد مسطح آن است که از دو عدد بجای آید که یکی چند بار دیگر کنی، اگر این دو عدد یکدیگر را راست باشند این مسطح که از آن گرد آید مربع باشد. و اگر میان آن دو عدد یکی فضله بود آنچه گرد آید او را غیری خوانند چون دوازده که از سه آید چهار بار کرده. و میان سه و چهار یکی فضله است. و اگر میان آن دو عدد فضله بیش از یکی باشد او رامستطیل خوانند چون دوازده اگر از دو شش بار کرده آید که میان دو و شش فضله بیشتر است از یکی، و این دوازده از یک سو غیری است وز دیگر سو مستطیل - انتهی
لغت نامه دهخدا
(غِ یَ)
مغیره بن اخنس بن شریق ثقفی. صحابی است و شاعر است زبیر بن العوام را هجو کردو در یوم الدار با عثمان بن عفان کشته شد. (از الاعلام زرکلی چ 2 ج 8 ص 198). رجوع به غیره و مغیره شود
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
زن رشکن. (از مهذب الاسماء). مؤنث غیران. ج، غیاری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). زنی که بر شوهر خود رشک برد. زن غیرتمند نسبت به شوهر خود. رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
اجنبی. بیگانه. (از ناظم الاطباء) دیگری. شخص دیگر:
از خود و غیری چنان فارغ شدم کز فارغی
خط بخاقانی و خاقان درکشم هر صبحدم.
خاقانی.
هرچه غیری از تو لافی میزند
از سر غیرت جهانی میکنم.
خاقانی.
اگر بر جای من غیری گزیند دوست حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان بجای دوست بگزینم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(غَ نا)
قلۀ کوه ثبیر از اثبرۀ هفتگانه. (منتهی الارب). یاقوت در معجم البلدان بصورت غیناء و غینا و صاحب تاج العروس بصورت غینا، آورده است و صورت غینی ̍ در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به غیناء و غینا شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
جمال المله و الحق و الدین. صاحب مقاصد الالحان گوید: غیبی در انواع علوم ید طولی و مرتبۀ اعلی داشت، خصوصاً در علم و عمل موسیقی که همانا کسی بمرتبۀ او نرسیده است و نرسد. بحال این فقیر حقیر (عبدالقادر) التفات و اهتمام تمام داشت. در انواع علوم تعلیم و ارشاد میفرمود خصوصاً در این فن (ظ: فن موسیقی) که به یمن همت مبارک ایشان خبرت و مهارت در این علم و عمل بمرتبه ای رسید که بر عالمیان واضح و لایح گشت. (مقاصد الالحان از دانشمندان آذربایجان ص 290)
شیرازی. مولانا غیبی از جملۀ کاتبان شیراز بود و کمتر کسی مانند او تند مینوشت. گاهی بشعر نیز میل میکرد، این بیت از اوست:
بی روی دلفروزت عشاق را طرب نیست
با ما شبی بسر کن یک شب هزار شب نیست.
(از تحفۀ سامی ص 170)
شوشتری. از شاعران شوشتر در عهد واخشتوخان حاکم شوشتر (1042- 1078 هجری قمری) و معاصر حلمی شوشتری بود. رجوع به الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 264 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیری
تصویر غیری
اجنبی و بیگانه، شخص دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوثی
تصویر غوثی
منسوب به غوث
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده نهانیک، مینوک منسوب به غیب مربوط به عالم غیب، الهی ربانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرثی
تصویر غرثی
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیری
تصویر غیری
((غِ))
شخص دیگر، بیگانه
فرهنگ فارسی معین