جدول جو
جدول جو

معنی غیاض - جستجوی لغت در جدول جو

غیاض
(غَیْ یا)
بیشه وان. (مهذب الاسماء). بیشه بان. نگهبان بیشه. صیغۀ مبالغه است از اسم جامد غیضه بمعنی بیشه
لغت نامه دهخدا
غیاض
جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در ایستادنگاه آب، (از منتهی الارب) (از آنندراج) (دهار) (اقرب الموارد)، اغیاض، غیضات، (اقرب الموارد)، رجوع به غیضه شود: در حرم این ارم متغیر است و در غیاض این ریاض متفکر، (سندبادنامه ص 38)، در ریاض و غیاض آن کوه چرا میکردند، (سندبادنامه ص 121)
لغت نامه دهخدا
غیاض
جمع غیضه، از ریشه پارسی غیشه ها بیشه ها آبگیر ها
تصویری از غیاض
تصویر غیاض
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فیاض
تصویر فیاض
(پسرانه)
جوانمرد و بخشنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
(پسرانه)
روضه ها، باغها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
(پسرانه)
فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بیاض
تصویر بیاض
نوعی دفتر دراز که از عرض باز می شود، دفتر شعر، جنگ، کتاب دعا، مقابل سواد، نوشتۀ پاک نویس شده، مقابل سواد، سفیدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فیاض
تصویر فیاض
پربرکت، فیض دهنده، بخشنده و جوانمرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
روضه ها، مطالب و اشعاری که در سوگواری و عزاداری بالای منبر می خوانند، باغ ها، گلستان ها، گلزارها، سبزه زارها، مرغزارها، کنایه از قبور بزرگان دینی، بهشت ها، جمع واژۀ روضه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
فریادرسی، فریادرس، از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن، دور شدن از نظر
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان خنافرۀ بخش شادگان شهرستان خرمشهر که نزدیک شادگان، کنار راه اتومبیل رو شادگان به آبادان قرار دارد، دشت و گرمسیر است، سکنۀ آن 703 تن است که به عربی و فارسی سخن میگویند، آب آن از رود خانه جراحی تأمین میشود، محصول آن خرما، غلات، برنج، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان عبابافی است، راه آن در تابستان اتومبیل رو است، ساکنان آن از طایفۀ عطازیداند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غیضه، بمعنی بیشه و جنگل و درختان انبوه در جای نشیب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکافتن سر کسی را بزخم شمشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیاص
تصویر غیاص
آب بازی در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
غایب شدن، ناپدید شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پاره زرد که جد دینان نا گزیر به جامه خود می دوخته اند تا شناخته گردند اسلیک پاره ای باشد برنگی جز رنگ جامه که جهودان در قدیم بر کتف می دوختند تا از مسلمانان تشخیص داده شوند عسلی پاره زرد
فرهنگ لغت هوشیار
فریاد رس، فریاد رسی چیزی که بدان مخلصی یابند، فریادرس، نامی از نامهای خدای متعال، فریادرسی اغاثه، فریاد خواهی پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاف
تصویر غیاف
ریش دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماض
تصویر غماض
خواب، یعنی چشم من یکدم نخفته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیاض
تصویر فیاض
جوانمرد و بسیار بخشنده، بسیار فیض رساننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاط
تصویر غیاط
جمع غائط، پسته ها پلیدی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیال
تصویر غیال
شیر از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غضاض
تصویر غضاض
نوک بینی، پیشین سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عیاض
تصویر عیاض
عوض دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غایض
تصویر غایض
فرورنده از غیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاض
تصویر حیاض
خون حیض، خون بی نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاض
تصویر جیاض
خرامنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
جمع روضه، مرغزارها روادها بوستان ها جمع روضه باغها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاض
تصویر بیاض
شیر، سفیدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیاض
تصویر بیاض
((بَ))
سفیدی، دفتر سفید که در آن چیزی ننوشته اند، دفتر بغلی، کتاب دعا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حیاض
تصویر حیاض
((حِ))
جمع حوض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ریاض
تصویر ریاض
جمع روضه، باغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیار
تصویر غیار
((غِ))
عسلی، پارچه ای زرد رنگ که جهودان به لباس خود می دوختند تا از مسلمانان قابل تشخیص باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
فریادرس، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیاب
تصویر غیاب
نبود
فرهنگ واژه فارسی سره