جدول جو
جدول جو

معنی غیاصه - جستجوی لغت در جدول جو

غیاصه
(دُ)
به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). در آب فروشدن. (منتهی الارب). فرورفتن در آب. زیر آب رفتن. غوص. غیاص. مغاص. (اقرب الموارد). رجوع به غوص شود، غواصی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عمل غواص. (از اقرب الموارد). به دریا فروشدن. (مجمل اللغه). رجوع به غوّاص شود
لغت نامه دهخدا
غیاصه
آب بازی در آب فرو شدن
تصویری از غیاصه
تصویر غیاصه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غواصه
تصویر غواصه
غواص، زیردریایی
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
در آب فروشدن، (منتهی الارب)، فرورفتن در آب، زیر آب رفتن، غوص، غیاصه، مغاص، (از اقرب الموارد)، رجوع به غوص و غیاصه شود
لغت نامه دهخدا
(غَ بُلْ لاه)
جایی است به یمامه. (منتهی الارب) (آنندراج). تلی است نزدیک یمامه در دیار قیس بن ثعلبه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
جمع واژۀ غائص. درآب فروروندگان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ صَ)
تودۀ ریگ که باد در کناره های دریا تشکیل میدهد، یا تودۀ ریگ که در آن فروروند. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
(فَ جَ نَ)
جنبیدن. (از منتهی الارب). نوص. نوصان. مناص. نویص. (متن اللغه) (اقرب الموارد). منیص. (متن اللغه). رجوع به نوص و نوصان شود
لغت نامه دهخدا
(دَیْ یا صَ)
زن فربه. (از تاج العروس). زن پر گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ / زِ)
سیخ کوچکی آهنین که بر سر چوبی نصب کنند و خر و گاو را بدان برانند. (برهان قاطع) (آنندراج). ظاهراً مصحف غبازه. رجوع به غبازه، غباز و گواز شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مهمیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
حصاری است در اندلس از اعمال شنت مریه. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ یَ)
سایۀ میغ و سایۀ آفتاب بامداد و شبانگاه و سایۀ علم. (مهذب الاسماء). سایه بان و هرچه بالای سر سایه کند، مانند: ابر و غبار و تاریکی و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و منه الحدیث: تجی ٔ البقره و آل عمران یوم القیمه کأنهما غامتان و غیایتان. (منتهی الارب). ج، غیایات. (اقرب الموارد) ، روشنایی شعاع آفتاب. (منتهی الارب) (آنندراج). روشنی پرتو آفتاب نه خود پرتو. (از اقرب الموارد) ، تک چاه. (منتهی الارب) (آنندراج). قعر چاه. (از اقرب الموارد). با ’غیابه’ مقایسه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ)
درآمدن چیزی در چیزی. (منتهی الارب). فروشدن چیزی در چیزی و ناپدید گردیدن. (از اقرب الموارد). غیاب. غیاب. غیبت. غیوبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ بَ)
تک چاه و وادی. (منتهی الارب). کنج چاه. (تفسیر کشف الاسرار ج 5 ص 14). تاریکی. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (مهذب الاسماء). ج، غیابات. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد). عمق و تک چاه و غیره. (آنندراج) (غیاث اللغات). قعر چاه و دره. (از اقرب الموارد) : و أجمعوا اءن یجعلوه فی غیابت الجب. (قرآن 15/12). رجوع به غیابت شود، وقعنا فی غیابه، یعنی در زمین پست و گودال افتادیم، آنچه بپوشد ترا از چیزی. غیابه کل شی ٔ، ما یسترک منه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). آنچه ترا از دیدن یا درک چیزی بازدارد، قبر. گور. غیاب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یا صَ)
بئر قیاصه الجول، چاه کناره فرودریده و گرداگرد اندرون ویران گردیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غواصه
تصویر غواصه
مونث غواص آب باز جانور آب باز، آب باز زن، زیر دریایی مونث غواص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاص
تصویر غیاص
آب بازی در آب فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پوشنه پوشاننده، اوناکیدن، تک چون تک چاه سایبان، سایه دار، تک چاه، پرتو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
دوالی که بدان تنگ زین بندند. دوال تنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیاصه
تصویر حیاصه
((صَ))
دوالی که بدان تنگ زین بندند
فرهنگ فارسی معین