جدول جو
جدول جو

معنی غیاثی - جستجوی لغت در جدول جو

غیاثی
منسوب به غیاث یاغیاث الدین، (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184)
لغت نامه دهخدا
غیاثی
دهی است از دهستان فسارود بخش داراب شهرستان فسا که در 24هزارگزی جنوب باختر داراب و 3هزارگزی شمال راه شوسۀ فسا به داراب قرار دارد، جلگه و گرمسیر است و 317 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات، پنبه، حبوبات و جالیزکاری است، شغل اهالی زراعت و قالیبافی است، راه فرعی دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی کوچک است از دهستان هنزا بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت که در 24هزارگزی شمال باختری ساردوئیه و 3هزارگزی شمال راه مالرو بافت به ساردوئیه قرار دارد، سکنۀ آن 24 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
غیاثی
دیوان وی در لاهور1924 میلادی و 1933 میلادی چاپ شده است، (از الذریعه الی تصانیف الشیعه ذیل دیوان غیاثی)
لغت نامه دهخدا
غیاثی
محمد بن عبدالغفار بن عبدالسلام بن علی بن احمد بن عبیدالله بن محمد بن سعدویه بن بشر بن اسحاق بن ابراهیم غیاثی. وی منسوب به جد اعلای خویش است و بقولی به سلطان غیاث الدین نسبت دارد. او از خانوادۀ معروفی است. از ابوسعید عبدالله بن احمد بن محمد طاهری حدیث شنید، و ابوسعید سمعانی نیز از وی سماع حدیث کرد. مرگ او به سال 540 هجری قمری بود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185)
عبدالملک بن محمد غیاثی. از ابی عمرو بن یحیی و عبدالله بن منازل صوفی حکایت دارد، و ابوحازم عبدویی از او حدیث کند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184)
محمد بن حسین غیاثی بصری، مکنی به ابوعلی. از عیسی بن اسماعیل تینه روایت کند، و ابوبکر صولی از او روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 184)
تونی شغل وی مکتب داری بود و مطلع زیر از اوست:
بوقت رحلتم چون ضعف بر قدرت شود غالب
من و چشم عنایت از علی بن ابیطالب،
(از تحفۀ سامی ص 161)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیاث
تصویر غیاث
(پسرانه)
فریادرس، از نامهای خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
فریادرسی، فریادرس، از نام های خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیابی
تصویر غیابی
بدون حضور فرد موردنظر مثلاً حکم غیابی، در غیبت فرد مورد نظر مثلاً غیابی طلاق گرفت
فرهنگ فارسی عمید
(یِ یَ)
نام او شاه عبدالعلی است، و از مریدان شاه ولی بود. رباعی که در سنگ مرمر قبر شاه ولی (متوفی بسال 965 هجری قمری) کنده شده از اوست، بنابراین مرگ غیاثی پس از 965 هجری قمری اتفاق افتاده است. (از آتشکدۀ یزدان تألیف آیتی ص 315). رجوع به همین کتاب و الذریعه ج 9 ص 796 شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ عبس است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن مریطه شود، منسوب به غیث که بطنی از قبیلۀ تمیم است. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیث بن عامر شود
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یِ)
منسوب به غیّث بطنی از قبیلۀ طیی ٔ. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185). رجوع به غیّث بن عمرو شود
لغت نامه دهخدا
ابن ابراهیم تمیمی کوفی، از رواه حدیث و تابعی است، رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود، سیوطی در تاریخ الخلفاء گوید: غیاث بن ابراهیم یکی از ده محدث بود که پیش مهدی بن منصور (سومین خلیفۀ عباسی) آمد، رجوع به تاریخ الخلفاء ص 182 شود
ابن مسیّر اسدی، متوفی 150 هجری قمری مرد شجاعی از ذوی الطموح بود، در اندلس بر عبدالرحمن اموی خروج کرد، و به دست عمال عبدالرحمن کشته شد، و سر او را به قرطبه فرستادند، (از اعلام زرکلی ج 2 ص 762)
ابن غوث بن الصلت بن طارقه بن عمرو، ملقب به اخطل و مکنی به ابومالک، رجوع به اخطل غیاث بن غوث و اعلام زرکلی ج 2 ص 761، روضات الجنات ص 520، اسماء المؤلفین و فهرست عقدالفرید شود
جدی جاهلی است، و بنی غیاث بطنی از جذام اند از قحطانیه، مساکن آنان در حوف، واقع در مصر بوده است، (از اعلام زرکلی چ 1346 هجری قمری ج 2 ص 761)
ابن محمد بن غیاث، محدث است و از ابومسلم کجی روایت دارد، (از تاج العروس)، شاید همان غیاث بن محمد بن غیاث معدل باشد که در مادۀ بعدی آمده است
ادیب، منشی و مترجم دارالترجمه خاصه بود، او رسالۀ اوزان و مقادیر مقریزی را از عربی به فارسی در سال 1301 هجری قمری ترجمه کرده است
ابن محمد بن غیاث معدل، مکنی به ابومحمد، وی کثیرالحدیث و فقیهی پرهیزگار بود، رجوع به ذکر اخبار اصبهان ج 2 ص 150 شود
ابن فارس بن ابی جود، وی مقری بود و به سال 605 هجری قمری درگذشته است، (از تاج العروس)
ابن ابراهیم نخعی، محدث است ضعیف، (منتهی الارب)، محدثی متروک است، (از تاج العروس)
ابن هیاب بن غیاث انطاکی، محدث است واز ابن رفاعۀ فرضی روایت دارد، (از تاج العروس)
ابن محمد بن احمد بن محمد بن غیاث عقیلی، از ابن ریده حدیث شنید، (از تاج العروس)
ابن مثنی قشیری، مکنی به ابوالمثنی، تابعی است و از بهزبن حکیم روایت کند
ابن ابی شیبه حبرانی، شیخی است از برای بشربن اسماعیل، (از تاج العروس)
ابن عبدالحمید، محدث است و از مطر وراق روایت کند، (از تاج العروس)
ابن حکم، شیخی است از برای حرمی بن حفص، (از تاج العروس)
ابن نعمان، محدث است و از علی روایت کند، (از تاج العروس)
ابن جعفر، وی مستملی ابن عینیه بود، (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در نیم فرسنگی مغرب شهر داراب، (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
نامی از نامهای خدای تعالی، فریادرس بندگان، (مهذب الاسماء)، غیاث المستغیثین نیز گویند
لغت نامه دهخدا
فریادرس، (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات) (آنندراج)، چیزی که بدان مخلصی یابند، (غیاث اللغات) (آنندراج)، آنچه خدای ترا بدان پناه دهد، (از اقرب الموارد)، اصل آن غواث بوده است و او را به یاء قلب کرده اند، (از منتهی الارب) (اقرب الموارد)، غوث، ثمال:
ایا غیاث ضعیفان و غیث درویشان
به باغ مدح تو بر شاخ معرفت بارم،
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 287)،
غیاث ملت اقضی القضاه عزالدین
که بحر دستش زرین بخار میسازد،
خاقانی،
یا غیاثی عند کل کربه
یا معاذی عند کل شهوه،
مولوی (مثنوی)،
،
فریادرسی، (منتهی الارب)، اغاثه، (متن اللغه)، فریادخواهی، (منتهی الارب)، پناه و یاری خواستن، اسم مصدر است، (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غَ را)
جمع واژۀ غیری ̍. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غیری ̍ شود، جمع واژۀ غیران. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (تاج العروس). رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
(غُ را)
جمع واژۀ غیران. (منتهی الارب) (قطر المحیط) (تاج العروس). و نظیر این جمع (که مفرد آن مفتوح باشد و جمع آن مضموم) جز سکاری ̍ و عجالی ̍ نیامده است. (از تاج العروس). رجوع به غیران شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خنافرۀ بخش شادگان شهرستان خرمشهر که نزدیک شادگان، کنار راه اتومبیل رو شادگان به آبادان قرار دارد، دشت و گرمسیر است، سکنۀ آن 703 تن است که به عربی و فارسی سخن میگویند، آب آن از رود خانه جراحی تأمین میشود، محصول آن خرما، غلات، برنج، شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان عبابافی است، راه آن در تابستان اتومبیل رو است، ساکنان آن از طایفۀ عطازیداند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یا)
ثابت بن صهیب بن کرزبن عبدمناه بن عمرو بن غیان بن ثعلبه بن طریف بن خزرج بن ساعده. وی از بنی غیان بود و در جنگ احد شهید شد. (ازانساب سمعانی و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 185)
لغت نامه دهخدا
(غَیْ یا)
منسوب به غیّان، بطنی از جهینه. (از انساب سمعانی). رجوع به غیّان شود، منسوب به غیّان، بطنی از خزرج. رجوع به غیّان شود، منسوب به غیّان، بطنی از خطمه. رجوع به غیّان شود
لغت نامه دهخدا
مقابل حضوری، منسوب به غیاب، آنچه در غیاب کسی گویند یا کنند، رجوع به غیاب شود،
- حکم غیابی، (اصطلاح حقوق) حکمی است که درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسۀ دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود، رجوع به حکم شود
لغت نامه دهخدا
(غَ ثا)
جمع واژۀ غرثان. (اقرب الموارد). رجوع به غرثان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
یکی از شعرای قدیم ایران که در لغت نامۀ اسدی شعری از او به شاهد ’کف’ آمده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
فریاد رس، فریاد رسی چیزی که بدان مخلصی یابند، فریادرس، نامی از نامهای خدای متعال، فریادرسی اغاثه، فریاد خواهی پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده ونیک در نوبد اندایی منسوب به غیاب آنچه در غیاب کسی گویند یا انجام دهند مقابل حضوری یا حکم غیابی. حکمی است درباره یکی از اصحاب دعوی که در جلسه دادرسی حاضر نشده و لایحه نفرستاده و حضور خود را ساقط نکرده باشد صادر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غراثی
تصویر غراثی
جمع غرثان، گرسنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیاث
تصویر غیاث
فریادرس، از نام های خداوند
فرهنگ فارسی معین
درغیاب، غیاباً
متضاد: حضوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد