پایۀ چراغ. چراغپا یعنی چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء) چیزی که چراغ بر آن نهند که بلندتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپا. (ناظم الاطباء). چراغدان. روشنی جای. پایۀ چراغ. قائمه. مسرجه. (ملخص اللغات). ماثله. مناره. هلّه. (منتهی الارب). چیزی که برای بلندتر شدن جای چراغ زیر آن گذارند: همچون چراغپایه نگردند سرفراز زیرا که زخم یافته چون کون هاونند. سوزنی. ، برداشتن اسب هر دو دست خود را. (برهان). اسبی را گویند که دستها برداشته بدو پا بایستد، و آنراچراغپا نیز گویند. (جهانگیری). اسبی که هر دو دست را بلند نموده و بروی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغپا. (فرهنگ نظام). چراغپا و چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات ص 166). سیخ پا شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). الف شدن اسب. کنایه از برداشتن اسب هر دو پانی. (مجموعۀ مترادفات). بعربی، استنان. قمص. قماص. (مجموعۀ مترادفات). رجوع به چراغ و چراغپا شود
پایۀ چراغ. چراغپا یعنی چیزی که چراغ بر بالای آن گذارند. (برهان) (ناظم الاطباء) چیزی که چراغ بر آن نهند که بلندتر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). چراغپا. (ناظم الاطباء). چراغدان. روشنی جای. پایۀ چراغ. قائمه. مِسرَجَه. (ملخص اللغات). ماثله. مَنارَه. هَلَّه. (منتهی الارب). چیزی که برای بلندتر شدن جای چراغ زیر آن گذارند: همچون چراغپایه نگردند سرفراز زیرا که زخم یافته چون کون هاونند. سوزنی. ، برداشتن اسب هر دو دست خود را. (برهان). اسبی را گویند که دستها برداشته بدو پا بایستد، و آنراچراغپا نیز گویند. (جهانگیری). اسبی که هر دو دست را بلند نموده و بروی دو پا ایستد. (ناظم الاطباء). چراغپا. (فرهنگ نظام). چراغپا و چراغچی شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات ص 166). سیخ پا شدن اسب. (مجموعۀ مترادفات). الف شدن اسب. کنایه از برداشتن اسب هر دو پانی. (مجموعۀ مترادفات). بعربی، استنان. قَمَص. قماص. (مجموعۀ مترادفات). رجوع به چراغ و چراغپا شود
گیاهی است که از آن بوریا بافند و لخ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) : باده که درد سر دهد خاک به است منظرش مفرش اگر حریر شد سوختن است از غپک. ؟ و در تداول عامۀ جنوب خراسان لوخ گویند
گیاهی است که از آن بوریا بافند و لُخ نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام) : باده که درد سر دهد خاک به است منظرش مفرش اگر حریر شد سوختن است از غپک. ؟ و در تداول عامۀ جنوب خراسان لوخ گویند
بلند کردن اسب دو دست خود را و ایستادن بر روی دو پا. چراغپایه کردن اسب. میل کشیدن اسب یا استر و امثال آنها. - امثال: بز راچراغپا میکند. رجوع به چراغپا و چراغپایه کردن شود
بلند کردن اسب دو دست خود را و ایستادن بر روی دو پا. چراغپایه کردن اسب. میل کشیدن اسب یا استر و امثال آنها. - امثال: بز راچراغپا میکند. رجوع به چراغپا و چراغپایه کردن شود
چیزی که چراغ را بر بالای آن گذارند. چراغپا. پایۀ چراغ. چراغپایه. مناره. (ملخص اللغات حسن خطیب) (محمود بن عمر ربنجنی) (تفلیسی). رجوع به چراغپا و چراغپایه شود، راست شدن اسب بر روی دو پای. برداشتن اسب دو دست خود را و ایستادن بر دو پای. رجوع به چراغپا وچراغپایه شود
چیزی که چراغ را بر بالای آن گذارند. چراغپا. پایۀ چراغ. چراغپایه. مَنارَه. (ملخص اللغات حسن خطیب) (محمود بن عمر ربنجنی) (تفلیسی). رجوع به چراغپا و چراغپایه شود، راست شدن اسب بر روی دو پای. برداشتن اسب دو دست خود را و ایستادن بر دو پای. رجوع به چراغپا وچراغپایه شود
فغفور. مرکب از: بغ + پور، پسر خدا، لقبی که ایرانیان بشاهان چین داده اند و معرب آن فغفور است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 87 و کرد و پیوستگی نژادی آن ص 29 شود، ساغر پر. (رشیدی). جام پر. (از فرهنگ نظام)
فغفور. مرکب از: بَغ + پور، پسر خدا، لقبی که ایرانیان بشاهان چین داده اند و معرب آن فغفور است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 87 و کرد و پیوستگی نژادی آن ص 29 شود، ساغر پر. (رشیدی). جام پر. (از فرهنگ نظام)
بلند کردن اسب دو دست خود را و بر روی دو پای ایستادن. چراغپا کردن. فیل کشیدن اسب: چراغپایه کند اسب کآتشی دارد چو مرد آتشش از وی چراغپایه مجوی. امیرخسرو (از مجموعۀ مترادفات). براق همت والای تو بگرم روی چراغپایه کنان بر سپهر جست بتاز. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به چراغ و چراغپا و چراغپایه و چراغپا کردن شود
بلند کردن اسب دو دست خود را و بر روی دو پای ایستادن. چراغپا کردن. فیل کشیدن اسب: چراغپایه کند اسب کآتشی دارد چو مُرد آتشش از وی چراغپایه مجوی. امیرخسرو (از مجموعۀ مترادفات). براق همت والای تو بگرم روی چراغپایه کنان بر سپهر جست بتاز. امیرخسرو (از انجمن آرا). رجوع به چراغ و چراغپا و چراغپایه و چراغپا کردن شود
ایستادن بز روی دو پای خود در نتیجۀ تعلیم و بازی کردن. ایستادن بعضی حیوانات روی دو پا و بازی درآوردن: آن خداوندۀ بز مرد خسیسی است از بهر شکم آن بزک را چگونه چراغپایه بازی آموخته است. (کتاب معارف بهاء ولد چ فروزانفر ص 182 و 472)
ایستادن بُز روی دو پای خود در نتیجۀ تعلیم و بازی کردن. ایستادن بعضی حیوانات روی دو پا و بازی درآوردن: آن خداوندۀ بز مرد خسیسی است از بهر شکم آن بزک را چگونه چراغپایه بازی آموخته است. (کتاب معارف بهاء ولد چ فروزانفر ص 182 و 472)