جدول جو
جدول جو

معنی غویث - جستجوی لغت در جدول جو

غویث
(غَ)
شدت عدو. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). سخت دویدن. (از شرح قاموس ترکی). تیزروی و شدت دو. (ناظم الاطباء) ، آنچه بدان به فریاد مضطر رسند از طعام و دلیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
غویث
سخت دویدن، فریاد رس
تصویری از غویث
تصویر غویث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غیث
تصویر غیث
باران، ابری که باران ببارد، گیاهی که با آب باران بروید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری کردن، به فریاد کسی رسیدن، یاری، اعانت، فریادرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوی
تصویر غوی
کسی که در بند هواوهوس خود باشد، گمراه، بیراه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
غیث ها، باران ها، ابرهایی که باران ببارد، گیاهانی که با آب باران بروید، جمع واژۀ غیث
فرهنگ فارسی عمید
(غَ)
عکاشه بن ثور بن اصغر غوثی. رسول خدا وی را بسوی سکاسک و سکون فرستاد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 181)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بمعنی غواث. فراء گوید: از اصوات جزء غواث چیزی بفتح اول نیامده است. (از اقرب الموارد). غوث. رجوع به غواث شود، توشه. زاد. (در لغت یمن). (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آواز هر چیز. به عین مهمله بهتر است. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
مصغر غول. (از معجم البلدان). رجوع به غول شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وِ لِ)
موضعی است. (منتهی الارب) (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ وی یَ)
تأنیث غوی ّ. ج، غویّات. رجوع به غوی ّ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
چوبی که با آن روغن میکشند. چوب روغن کشی. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 192 الف) (اشتینگاس). شیرزنه. چوب شیرزنه. (ناظم الاطباء). با غن و غنگ مقایسه شود، لولۀ خمیده که بدان مایعی را از ظرفی به ظرف دیگر ریزند و به فرانسه سیفون گویند، درنا. کلنگ (مرغ). (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
الغوثی، محمد بن محمد بن ابی علی تلمسانی، مکنی به ابوعلی غوثی. معلم مدرسه بسیه ابی العباس بود. او راست: کشف القناع عن آلات السماع. این کتاب در مطبعۀ جوردان در الجزایر چاپ شده است. (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1421)
لغت نامه دهخدا
(غُ)
جمع واژۀ غیث. (اقرب الموارد) (تفلیسی) (المنجد). بارانها. (آنندراج) :
فلسفیی گفت چون دانی حدوث
حادثی ابر چه داند غیوث.
مولوی (مثنوی).
رجوع به غیث شود
لغت نامه دهخدا
(غُ)
فریاد و نالش. فتح غین در آن شاذ است چه در اصوات چیزی بفتح نیامده جز این کلمه، و معمولاً بضم می آیند مانند بکاءو دعاء، و بکسر مانند نداء و صیاح. فراء گوید: اجاب اﷲ غواثه. (از منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از تغویث، یعنی واغوثاه گفتن. غوث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
آنچه زهر آمیخته جهت شکار کرکس گسترند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). زهر آمیخته که برای شکار کرکس گسترند، گندم و جو آمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). خوراکی که به جو و سنگ ریزه و زوان (دانۀ تلخ که با گندم آمیزند) آمیخته شود. نانی که از جو و گندم باشد. یقال: فلان یأکل الغلیث. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
مصغر غار یعنی سمج خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر غار. ’زباء’ گفته است: عسی الغویر ابؤساً. رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان و غار و غویر (اخ، نام جایی بر فرات) شود، مصغر غور بمعنی زمین نشیب. (از معجم البلدان). رجوع به غور شود
لغت نامه دهخدا
(خُ وَ)
شهری است به دیار بکر. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
نام جایی است بر فرات. (از معجم البلدان). از این است مثل: عسی الغویر ابؤساً، یعنی غویر بلای جانکاه گشت. در حق چیزی گویند که از آن بدی و سختی متصور گردد. (منتهی الارب) (آنندراج). یاقوت از قول ابی علی وشانی آرد: کأنه قال: عسی الغویر مهلکاً، یعنی شاید غویرهلاک کننده است. و ابؤساً حال است. و غویر وادیی است. و ابن خشاب گوید: غویر مصغر غار، و ابؤس جمع بأس است، و معنی آن است که ’زباء’ پناهگاهی داشت و هنگام خطر بدان پناهنده میشد. چون در داستان ’قصیر’ بدانجا رفت ترسید و گفت: عسی الغویر ابؤسا، یعنی شاید این غار کوچک مهلک باشد. اما در این عبارت شذوذ است، زیرا خبر ’عسی’ اسم آمده، و می بایست گفته شود: عسی الغویر أن یهلک، یا نظیر آن، لیکن وی (زباء) در مورد مثل گفته است و مثل غالباً در اصل خود میماند. (ازمعجم البلدان). رجوع به العقد الفرید ج 3 ص 59 شود
لغت نامه دهخدا
(تَءْ یَ)
فریاد خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). واغوثاه گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(غُوَ)
نام جایی است در شعر هذیل، به عین مهمله نیز گفته اند. عبدمناف بن ربع هذلی گوید:
اءلا اءبلغ بنی ظفر رسولاً
و ریب الدهر یحدث کل حین
اءحقاً اءنکم لما قتلتم
ندامای الکرام هجرتمونی ؟
فان لدی التناضب من غویر
اءباعمرو یخر علی الجبین.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غیث
تصویر غیث
باران باریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوی
تصویر غوی
بیراه، گمراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوث
تصویر غوث
یاری و اعانت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
جمع غیث باران ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوثی
تصویر غوثی
منسوب به غوث
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غلیث
تصویر غلیث
گندم آمیخته - نان سیاه نان گندم و جو، زهر آمیز برای شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غواث
تصویر غواث
یاری فریاد رسی فریاد نالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غویه
تصویر غویه
مونث غوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تغویث
تصویر تغویث
فریاد خواندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیوث
تصویر غیوث
((غُ))
جمع غیث، باران ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غیث
تصویر غیث
((غِ یْ))
باران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوی
تصویر غوی
((غَ))
گمراه، بیراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غوی
تصویر غوی
لاغر، نحیف، ناتوان
فرهنگ فارسی معین