جدول جو
جدول جو

معنی غوکان - جستجوی لغت در جدول جو

غوکان
وزغ، (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)، جمع واژۀ غوک، وزغان، (ناظم الاطباء)، رجوع به وزغ، غوک و قورباغه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بوکان
تصویر بوکان
(دخترانه)
زیبارویان، عروسها، نام شهری در کردستان (نگارش کردی: بوکان)
فرهنگ نامهای ایرانی
پرنده ای میوه خوار ویژۀ نواحی گرم امریکا با منقار بزرگ و پهن و پرهای رنگین، در علم نجوم صورتی فلکی در نیمکرۀ جنوبی آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بر روی چهار دست و پا راه برود، ستوری که بد راه برود
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مَلْ لُ)
خرامیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به زوک شود
لغت نامه دهخدا
سطل بی دسته، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، در 17 هزارگزی شمال شرقی کرمانشاه در جنوب جادۀ کرمانشاه به تهران، در دامنۀ سردسیری واقع است و450 تن سکنه دارد، آبش از چاه و چشمۀ طاق بستان، محصولش غلات و حبوبات و صیفی و چغندرقند، شغل مردمش زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مُو)
قریه ای از قرای بخاراست که تا شهر پنج فرسخ فاصله دارد بر طرف راست راه ’بیکند’ و در میانۀ آن و میانۀ راه سه فرسخ مسافت است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آنکه به زانو و دست راه رونده باشد، (غیاث)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دو دهستان بخش خفر شهرستان جهرم و حدودو مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال و خاور ارتفاعات سفیدار و دهستان حومه خفر از باختر ارتفاعات گردنۀ بنه میر، از جنوب تنگ کبوتری و دهستان سیمکان، موقعیت آن کوهستانی و دامنه است، این دهستان در جنوب بخش واقع و رود خانه قره آغاج در وسط آن جاری است، هوای آن گرم و آب مشروب و زراعتی آن از چشمه سارهای متعدد است، رود خانه قره آغاج بواسطۀ گودی بستر استفاده زراعتی فقط به باغ کبیر دارد، محصولات آن عبارتند از: برنج، غلات، خرما، مرکبات و شغل اهالی زراعت و باغداری و قالی بافی است، دهستان از 8 آبادی تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 2100 تن و قراء مهم آن عبارتند از:قالینی، باغ کبیر و امیرسالاری، یک راه فرعی از شوسۀ شیراز به جهرم دارد و بوسیلۀ اهالی تسطیح شده و در تابستان میتوان تا قریۀ قلعه ماشین برد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، نام ناحیۀ جنوبی خفر است: وپنج ده در او است: باروس، باغ کبیر، باده کان، راهکان و قلعه گوکان، (فارسنامۀ ناصری گفتار دوم ص 197)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جایگاهی است در شعر امروءالقیس. (از معجم البلدان)
موضعی است به بحرین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ساز و برگ استادان گازر را گویند، (برهان)، دست افزاری است مر گازران را، (آنندراج)، دست افزار گازر، و در نسخۀ سروری به وزن چوگان به معنی ساز گازر آورده، (فرهنگ رشیدی)، دست افزاری باشد مر گازران را، (فرهنگ جهانگیری)، ساز و برگ گازرگر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان تفرش که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)، از رستاق طبرش، (تاریخ قم ص 118 و 120)
دهی از دهستان جعفرآباد فاروج که در بخش حومه شهرستان قوچان واقع است و 106 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
نام جایی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
گیاهی است ترش شبیه به اشنان. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). نام قسمی شورگیاه
لغت نامه دهخدا
از قرای بلوک خواجۀ فارس است، (مرآت البلدان ج 4 ص 289)
لغت نامه دهخدا
(دوکان)
دکان. (یادداشت مؤلف). حانوت. دکان. (دهار) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). به واو محض غلط است، صحیح دکّا̍ن معرب دکان به تخفیف است. (آنندراج) : چون نگاه کردند دوکان وی نسوخته بود و از چهار سوی آن دوکانها همه سوخته بودند... حبیب راعی به دوکان من برگذشت. (کشف المحجوب هجوبری). و خانه و دوکان را بدرود کردم. (انیس الطالبین ص 134). نزدیک دوکان نان فروش رفتم. (انیس الطالبین ص 220). در بازار بر دوکان یکی از درویشان ایشان نشسته بود. (انیس الطالبین ص 103). هرکجا دوکانی بود می گفتم که بنده ای از بندگان خاص حق را ترنگبین می باید. (انیس الطالبین ص 88).
- امثال:
کدام ابله بود احمق تر از آنک بر زبر استاد دوکان گیرد. (کیمیای سعادت از امثال و حکم).
- دوکان چیدن، بستن دکان. (ناظم الاطباء).
- دوکان می فروشی، میکده و جایی که در آن شراب می فروشند. (ناظم الاطباء).
، مهتابی. ایوان. (یادداشت مؤلف). دکان. سکو. مصطبه. (دهار). طلل، دوکان مانندی از سرای که بر آن نشینند. مصطبه، دوکان مانندی که برای نشستن سازند. (منتهی الارب) : یک سال که در آنجا رفتم (به عبدالاعلی) دهلیز و درگاه و دوکانها همه دیگر بود این پادشاه (مسعود) فرمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 143). بونصر را بر آن دوکان میان درختان محفوری افکندند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405). بر کران چمن باغ دو کانی بود و بدانجا بنشستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 405). و رجوع به دکان شود
لغت نامه دهخدا
نام سرداری از سپاه فریدون:
سپهدارشان قارن کاوگان
به پیش سپه اندرون آوکان،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی است از دهستان اختاچی بوکان بخش بوکان، شهرستان مهاباد. این ده در ده هزارگزی جنوب بوکان و دوهزارگزی خاور شوسۀ بوکان به سقز واقع است، ناحیه ای است کوهستانی و معتدل مالاریایی که 241 تن سکنه دارد. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
نعل آهنی باشد که بوقت رفتن بالای برف، در پا کنند
لغت نامه دهخدا
نام یکی از بخشهای شهرستان مهاباد در جنوب شرقی مهاباد در استان چهارم (آذربایجان غربی)، مرکز آن قصبۀ بوکان در 56کیلومتری جنوب شرقی مهاباد و در مسیر شوسۀ میاندواب و سقز واقع است، سکنۀ این قصبه 3074 تن است و آب آن از رود خانه سیمین رود است، محصولات: غلات، توتون، چغندر قند و غیره، (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان کمین است که در بخش زرقان شهرستان شیراز واقع است، و 560 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
دهی از دهستان الموت، بخش معلم کلایه در شهرستان قزوین واقع است و 136 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
نام طائفتی در مغرب هند بنا بر آنچه در سنگهت آمده است، (ماللهند بیرونی ص 155)
لغت نامه دهخدا
(غَ نِنْ)
رجوع به غوانی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لوکان
تصویر لوکان
آنکه بزانو و دست راه رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوکان
تصویر شوکان
فرانسوی بر خورنده زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکان
تصویر توکان
فرانسوی نکرنگی از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوکان
تصویر دوکان
دکان، محل کسب و کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوکان
تصویر بوکان
زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین